جدول جو
جدول جو

معنی شحاص - جستجوی لغت در جدول جو

شحاص(شِ)
جمع واژۀ شحاصه. (منتهی الارب). رجوع به شحاصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَحْ حا)
ستیهنده و تیز. (شحاث بثاء غلط است چنانکه گذشت در شحاث) (از منتهی الارب) ، سائل. (از اقرب الموارد). گدای. ستیهنده در سؤال. گدای مبرم در سؤال. گدای سمج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بدخویی، (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد)، بدخویی و سوء خلق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر لاغر از تب و ماندگی. (منتهی الارب) ، ماده گوسپند لاغر و مانده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
بغض و عداوت نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
پیه فروش. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). فروشندۀ پیه. (از اقرب الموارد) (از اساس البلاغه) ، آنکه بسیار اطعام نماید مردم را با پیه. (از ذیل اقرب الموارد) (از اساس البلاغه) ، فربه. (از اساس البلاغه زمخشری) ، بسیارخواهندۀ پیه. دوست دارندۀ پیه. (از اساس البلاغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوبی است که در دهان بره و بزغاله در عرض کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
دور و بعید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شحیح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شحیح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فرس شناص، اسب درازهیکل توانای نجیب. (از منتهی الارب). فرس شناص و شناصی ّ وشناصی ّ، اسب دراز شدید نجیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زفت. آزمند. (منتهی الارب). بخیل. حریص. (اقرب الموارد). آزمند. آزور.
- ارض شحاح، زمین که بی باران بسیار روان نگردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ، زمین نرم. (مهذب الاسماء).
- ابل شحاح، شتران کم شیر. (منتهی الارب).
- زند شحاح، آتش زنه که آتش ندهد. (منتهی الارب).
- ماء شحاح، آب اندک که زمین نپوشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بانگ زاغ و استر و شترمرغ. (منتهی الارب). شحاج استر و زاغ، آواز آن دو است. (از اقرب الموارد). شحجان. رجوع به شحجان و شحیج شود
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
بنو شحاج، دو بطنند از ازد. (منتهی الارب). دو بطنند در أزد از قحطانیه. (از معجم قبایل العرب) ، نام محدثی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَیْ یُ)
بانگ کردن زاغ. (از منتهی الارب). بانگ کردن قاطر و زاغ. (از اقرب الموارد). بانگ کردن کلاغ و استر. (تاج المصادر بیهقی). شحیج. شحجان. تشحاج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تشحاج و شحجان و شحیج شود، کلان سال شدن زاغ. (از منتهی الارب). بزرگ سال و پیرشدن زاغ. (از اقرب الموارد) ، درشت گردیدن بانگ زاغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
شحاذ. (اقرب الموارد). به معنی شحاذ و غلط عوام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شرصه. و آن یکسوی پیشانی است نزدیک صدغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بمعنی شیاص که واو آن بدل به یاء شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شیاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَءْ ءُ)
توسنی کردن اسب (لغتی است در سین، یعنی شماس). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
گوسپند فربه. (منتهی الارب). گوسپند که شیر او تمام شده است و گویند به معنی گوسپند فربه باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسپند که گاهی بر او نر نجهیده باشد. (منتهی الارب). گوسپند که هرگز نر بر او نجهیده باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسپندناباردار. (منتهی الارب). گوسپند غیرحامل. (از اقرب الموارد). ج، اشحاص، شحاص، شحص، شحصات، شحص
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جاریه ذات شماص وملاص، دختر سبک نرم بدن شوخ و ناگاه بی باکانه پیش آینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ دَ / دِ)
در تعب انداختن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شحص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شصوص. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شصوص شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
بسیارفحص. (اقرب الموارد). رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قسمت کردن وامخواهان مال را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فحاص
تصویر فحاص
بسیار فحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاص
تصویر شیاص
بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاص
تصویر شکاص
بد دندان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاث
تصویر شحاث
گدای چسبان، گل مژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاج
تصویر شحاج
آوای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاح
تصویر شحاح
زفت، آزمند، اندک چون آب، شترکم شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاط
تصویر شحاط
گریزنده، شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحام
تصویر شحام
پیه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماص
تصویر شماص
رفتن به شتاب گریز در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار