جدول جو
جدول جو

معنی شجوجاء - جستجوی لغت در جدول جو

شجوجاء(شَ جَ)
شجوجی. (منتهی الارب). رجوع به شجوجی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ جَ)
خجوجی. رجوع به خجوجی در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشوه. زن زشت ترشروی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن زشتروی. (مهذب الاسماء) ، زن نیکوروی (از اضداد) ، زن شوم نامبارک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اسب دراز نیکومنظر یا گشاده دهان گشاده منخرین و این صفت نیکوست در آن. (منتهی الارب). اسب فراخ دهن. (مهذب الاسماء). یا اسب تنگ دهان (از اضداد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شوصاءالعین، آنکه به گوشۀ چشم نگرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چادر درشت بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حلّه شوکاء، ردائی است که در او درشتی و تازگی هست. (شرح قاموس). جامۀ درشت از نوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شتر مادۀ سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام اسب عامر بن جوین طائی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشته و تپه ای است در مقابل هر دو کوه طی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). تپه ای است در مقابل دو کوه طی ٔ، یعنی اجاء و سلمی ̍. و آن در اصل نام زنی بود که بر این کوه نهاده شد و داستان آن در معجم البلدان (مادۀ أجاء) آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ)
ناقه سجواء، شتر ماده که وقت دوشیدن آرام و قرار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، امراءه سجواءالطرف، زن آرمیده چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَجْ)
زن فراخ شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گشادی بین دو دهانۀ دوطرف جهاز شتر. (از متن اللغه). الواسعه مشق الجهاز
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شک و شبهه. (منتهی الارب) : ما فی صدری حوجاء و لا لوجاء، شک و شبهه نیست و ما لی فیه حوجاء و لا لوجاء و لا حویجاء و لا لویجاء، نیست حاجت. (منتهی الارب) ، لام تا کام چیزی نگفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمته فمارد حوجاء و لا لوجاء، در جواب نه کلمه ای نیک گفت و نه بد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عنز دجواء، بز مادۀ تمام موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
مؤنث شجوجی. (منتهی الارب) ، باد پیوسته. (منتهی الارب). باد که پیوسته وزد. (از اقرب الموارد) ، عقعق ماده که مرغی است ابلق. (منتهی الارب). رجوع به شجوجی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مفازه شجواء، بیابان سخت گذار. (منتهی الارب). بیابان صعب المسلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
زن درازپای. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زن درازبالا و کلان استخوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، زن چاق و جسیم که گاه نیز ترسو است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، باد سخت وزان، باد وزان و سخت درپیچان. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از توابع تبریز و مزار خواجه محمد کجوجانی در آنجاست. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکوثی ̍. تخم کشوث. (از ناظم الاطباء). شکوثی. (منتهی الارب). به لغت سریانی تخم کشوث را گویند و آن تخمی است دوایی که سدۀ جگر بگشاید. (آنندراج) (برهان). رجوع به شکوثی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شتر مادۀ منبسط بر زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوجاء
تصویر عوجاء
کمان تیر اندازی، شتر لاغر، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجاء
تصویر حوجاء
حاجت، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجاء
تصویر جاجاء
ونیدگی (هزیمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجواء
تصویر سجواء
اشتر رام مادینه، آرمیده چشم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکاء
تصویر شوکاء
چادر درشت بافته، جامه درشت از نوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجباء
تصویر شجباء
مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغواء
تصویر شغواء
آله (عقاب)
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شاخ، برخاسته موی، پراکنده نا به سامان متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
ترشروی زن، خوشروی زن از واژگان دو پهلو، سبز گام مرخشه: زن، گشاده دهن اسب، تنگدهن: اسپ از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
راز و نیاز (در تازی واژگان نجواء و نجوی هر دو آمده است نجوی افزوده بر نجواء مانک های دیگری نیز دارد که در جای خود خواهد آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوجاء
تصویر لوجاء
دو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجواء
تصویر فجواء
پهندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعواء
تصویر شعواء
((شَ))
متفرق، منتشر
فرهنگ فارسی معین