جدول جو
جدول جو

معنی شجواء - جستجوی لغت در جدول جو

شجواء
(شَ)
مفازه شجواء، بیابان سخت گذار. (منتهی الارب). بیابان صعب المسلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
مشک. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
ابوالمحاسن یوسف بن اسماعیل کوفی حلبی. متوفی 635 هجری قمری او را دیوان بزرگ است در چهار جلد. (یادداشت مؤلف). رجوع به یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
بریان گر. بریان فروش. ج، شواؤون. (از مهذب الاسماء). کبابی. بریانگر. (یادداشت مؤلف). آنکه گوشت را بریان کند و وزن فعّال نسبت است مانند خباز و بقال. (از اقرب الموارد). بریانی سازنده و کباب کننده گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
بریانی. (منتهی الارب) (دهار) (زمخشری) (بحر الجواهر). بریانی و القطعه منه شواءه. (مهذب الاسماء). گوشت و جز آن که در معرض حرارت آتش قرار دهند تا پخته و قابل خوردن شده باشد و قطعه ای از آن شواءه است. (از اقرب الموارد). گوشت که در تنور آویزند تا برشته شود. (یادداشت مؤلف). شوی ̍ اللحم شیّاً، أی جعله شواءً، فهو شاو و اللحم مشوی ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
یازیدن. یا آن نحواء است با حای مهمله. (منتهی الارب). رجوع به نحواء شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ)
نام ماده شتر. (از ناظم الاطباء). شترماده است. (منتهی الارب) ، غاره شعواء، غارت متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شجره شعواء، درخت پراکنده شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پریشان (موی). (یادداشت مؤلف) ، لشکر پراکنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشجع. ج، شجع. (از اقرب الموارد). رجوع به اشجع شود. زن پردل و دلاور. (منتهی الارب). شجیعه. (از اقرب الموارد) ، دراز. (از اقرب الموارد) ، ناقه شجعاء، شترمادۀ سبک دست و پا در رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ جَ)
جمع واژۀ شجاع. (اقرب الموارد). جمع واژۀ شجیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجاع و شجیع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
شجوجی. (منتهی الارب). رجوع به شجوجی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاه فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عنز دجواء، بز مادۀ تمام موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ)
ناقه سجواء، شتر ماده که وقت دوشیدن آرام و قرار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، امراءه سجواءالطرف، زن آرمیده چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَجْ)
زن فراخ شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گشادی بین دو دهانۀ دوطرف جهاز شتر. (از متن اللغه). الواسعه مشق الجهاز
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُ)
بریان کردن. برشته کردن. سرخ کردن. بو دادن. (یادداشت مؤلف). اما در منتهی الارب این مصدر شی ّ آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجواء
تصویر سجواء
اشتر رام مادینه، آرمیده چشم زن
فرهنگ لغت هوشیار
راز و نیاز (در تازی واژگان نجواء و نجوی هر دو آمده است نجوی افزوده بر نجواء مانک های دیگری نیز دارد که در جای خود خواهد آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجواء
تصویر فجواء
پهندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواء
تصویر شواء
بریانی بریانی
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شاخ، برخاسته موی، پراکنده نا به سامان متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغواء
تصویر شغواء
آله (عقاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجباء
تصویر شجباء
مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعواء
تصویر شعواء
((شَ))
متفرق، منتشر
فرهنگ فارسی معین