جدول جو
جدول جو

معنی شجه - جستجوی لغت در جدول جو

شجه(شَجْ جَ)
سرشکستگی. ج، شجاج. (منتهی الارب). جراحت مخصوص سر و گاه برای اعضاء دیگر بدن استعاره شود. ج، شجاج. و شجاج دارای ده مرحله است و مذکور در ذیل مادۀ ’د م غ’. (از اقرب الموارد). شکستگی سر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
شجه(شَجْ جَ)
الشجه، نام وادیی است در یمن در منازل طی و سپس قبیلۀ همدان در آن فرود آمدند. (از معجم ما استعجم ج 3)
لغت نامه دهخدا
شجه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
تصویری از شجه
تصویر شجه
فرهنگ لغت هوشیار
شجه((شَ جَّ))
جراحت سر، جمع شجاج
تصویری از شجه
تصویر شجه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شجد
تصویر شجد
سرمای سخت، سجام، سجد، سجن، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله
تصویر شله
نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جشه
تصویر جشه
آستین پیراهن، قبا و امثال آن، برای مثال چون جشه فشانی ای پسر در کویم / خاک قدمت چو مشک در دیده زنم (رودکی - ۵۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجره
تصویر شجره
یک درخت، درخت، شجره نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شره
تصویر شره
حریص، آزمند، طمع، حرص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شته
تصویر شته
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجب
تصویر شجب
حاجب، اندوه، هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجا
تصویر شجا
گلوگیر، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شثه
تصویر شثه
مونث شث و کبت (زنبورعسل)، گوزدشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفه
تصویر شفه
لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره
تصویر شره
حریص، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شله
تصویر شله
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقه
تصویر شقه
نیمه از چیزی که بدرازا شکافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره
تصویر شجره
نسب نامه، فهرست اسامی گذشتگان که بترتیب نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجر
تصویر شجر
درخت با تنه باریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعه
تصویر شجعه
جمع شجاع، بمعنی دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجو
تصویر شجو
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجی
تصویر شجی
اندوهگین نگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششه
تصویر ششه
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه
تصویر شاه
پادشاه و ملک، شهریار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجه
تصویر دجه
ستبرای تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجه
تصویر حجه
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشه
تصویر جشه
پیمان روغن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
زن نوزاییده (تا چهل روز)
فرهنگ لغت هوشیار
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجع
تصویر شجع
برتری در دلیری نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار