جدول جو
جدول جو

معنی شجعاء - جستجوی لغت در جدول جو

شجعاء(شُ جَ)
جمع واژۀ شجاع. (اقرب الموارد). جمع واژۀ شجیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجاع و شجیع شود
لغت نامه دهخدا
شجعاء(شَ)
مؤنث اشجع. ج، شجع. (از اقرب الموارد). رجوع به اشجع شود. زن پردل و دلاور. (منتهی الارب). شجیعه. (از اقرب الموارد) ، دراز. (از اقرب الموارد) ، ناقه شجعاء، شترمادۀ سبک دست و پا در رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شجعان
تصویر شجعان
شجاع، دلیر، دلاور، پردل، برای مثال سواره عقل ز هر جانبی رجز می خواند / چنان که رسم عرب هست و عادت شجعان (قاآنی - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مفازه شجواء، بیابان سخت گذار. (منتهی الارب). بیابان صعب المسلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سافله. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دبر مردم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گوسپندان بسیار. (منتهی الارب). گلۀ گوسپند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
جمع واژۀ شفیع. (دهار) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شافع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شفعا و شفیع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شجاع. به معنی مار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شجاع و شجیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شجاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مشک. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از دیه های دمشق از اقلیم بیت الابار است که خطاب بن سلیمان بن محمد بن الولید بن عبدالملک بن مروان بن الحکم اموی و خاندانش در آنجا میزیسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
جمع واژۀ شیّع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجباء
تصویر شجباء
مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعان
تصویر شجعان
جمع شجاع دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعا
تصویر شجعا
دلیران، بلندبالای گستاخ زن، جمع شجاع، دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار