- شجاج
- سرهم راشکستن گرد نیو دلیر، گرزه مار، ازچهره های سپهری
معنی شجاج - جستجوی لغت در جدول جو
- شجاج ((ش))
- سر یکدیگر را شکستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلیر، شیردل
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرو ریزنده، ریزان
کسی که بسیار حج کند
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
شیر آبکی
آوای کلاغ
شکسته سر
سرمای سختی باشد که درختان را بخشکاند
دلیر و پر دل، قویدل
تخت روان بیمارکش، دهان بند، داغ برشتر
جمع شجب، بلندها درازها، سربنشیشه چوب پنبه، چوب رختی دارچوب
نان جو، تفاله انگور، اندک
روان شونده، فروریزنده
با بانگ و فریاد، پرآواز
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
انگم خوراکی، فریاد و شورش، ستیزه صمغ مترشح از درختان
گرد، دود، گول، نو دیده نو کیسه فرومایه بوتیمار از مرغان آبی، بانگی پرآوا، گرد انگیز، دود انگیز
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
سیم خار باله از ماهیان
ستیزه کردن، عناد، یک دندگی، خیرگی، بستهیدن
خدو انداخته خدو
تیز رفتن