جدول جو
جدول جو

معنی شتنی - جستجوی لغت در جدول جو

شتنی
(شَ نا)
نام دهی است به مصر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شتنی
شیطانی، شیطنت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختنی
تصویر ختنی
از مردم ختن، تهیه شده در ختن، برای مثال شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همی برند به عالم چو نافۀ ختنی (سعدی۲ - ۵۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کشتی که در زمستان بکارند و حاصلش در بهار یا تابستان به دست آید مانند جو و گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانی
تصویر شانی
شیانی، نوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
(رِ تَ)
لایق رشتن. درخور رشتن. سزاوار ریسیدن. قابل ریسیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ تَ)
درخور لشتن. لیسیدنی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
قابل گشتن. لایق گردیدن. رجوع به گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
واجب القتل. درخور کشتن. لایق کشتن. سزاوار کشتن. درخور قتل. (یادداشت مؤلف) :
هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی
هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 320).
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتنیان را سیاستی دگر آمد.
منوچهری.
گرگ درنده گرچه کشتنی است
بهتراز مردم ستمکار است.
ناصرخسرو.
عید است اینکه بر جان کشتن حواله کردی
چون کشتنی ست جانم قربان چرا ندارم.
خاقانی.
گر کشتنی ام باری هم دست تو و تیغت
خود دست بخون من هم تر نکنی دانم.
خاقانی.
فریبش داد تا باشد شکیبش
نهادآن کشتنی دل بر فریبش.
نظامی.
هرکه بدین مقام نارسیده قدم آنجا نهد زندیق و اباحتی و کشتنی بود مگر هرچه کند به فرمان شرع کند. (تذکره الاولیاء عطار).
کافر بسته دو دست او کشتنی است.
مولوی.
و در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رها کردنی رها کند. (کلیات سعدی چ فروغی، خرمشاهی ص 893 س 9).
خود کشتۀ ابروی توام من بحقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی.
سعدی.
از هر طرف که رنجه شوی کشتنی منم.
، مخصوص بکشتن. (یادداشت مؤلف). هرجاندار سزاوار و شایستۀ کشتن و ذبح شدن. (ناظم الاطباء) :
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هشام بن محمد بشتنی منسوب به بشتن. (منتهی الارب). هشام بن محمد بن عثمان بشتنی از خاندان وزیر ابوالحسن جعفر بن عثمان مصحفی. وی حکایتی از وزیر احمد بن سعد بن حزم روایت کرد که همان روایت را ابومحمدعلی بن احمد بن خرم ظاهری از او روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به بشتن شود، هدیه دادن به آورندۀ خبر خوش. (از دزی ج 1ص 88) ، روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دزی ج 1 ص 88). ظاهر پوست برداشتن. (آنندراج). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد) ، محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیلۀ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. (از دزی ج 1 ص 88) ، محو کردن، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. (از دزی ج 1 ص 88) ، بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد) ، خوردن ملخ همه رستنی زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج). خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مباشرت کردن. (آنندراج). آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
منسوبست به بشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
قابل زراعت. قابل کشت. درخور کشاورزی. سزاوار کاشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قابل کاشتن کاشتنی، گیاهان دست پرورده و غیر وحشی که بسبب زیبایی یا فایده کشت داده می شود. لایق کشتن سزاوار قتل: اکنون قطران پهلوان را آوردند اگر داشتنی است بدارید و اگر کشتنی است بکشید. (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانی
تصویر شانی
درم ده هفت که در قدیم رایج بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
میسور، عملی، ممکن، مقدور، آنچه تواند بود
فرهنگ لغت هوشیار
زمستانی گیاه زمستانی منسوب به شتا زمستانی. یا زراعت (محصول) شتوی. کاشتی که در زمستان کنند و در بهار یا تابستان به دست آید
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشتنی
تصویر گشتنی
لایق گشتن سزاوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتوی
تصویر شتوی
((شَ تَ))
زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
امکان پذیر، قابل انجام، مقدور، ممکن، میسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متنی
تصویر متنی
Contextual, Textual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متنی
تصویر متنی
contextuel, textuel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متنی
تصویر متنی
contextual, textual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متنی
تصویر متنی
kontextuell, textuell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متنی
تصویر متنی
kontekstualny, tekstowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متنی
تصویر متنی
контекстуальный , текстовый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متنی
تصویر متنی
контекстуальний , текстовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متنی
تصویر متنی
contextueel, tekstueel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متنی
تصویر متنی
contextual, textual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متنی
تصویر متنی
contestuale, testuale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متنی
تصویر متنی
संदर्भात्मक , ग्रंथीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متنی
تصویر متنی
kontekstual, tekstual
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متنی
تصویر متنی
맥락의 , 텍스트의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متنی
تصویر متنی
הקשרי , טקסטואלי
دیکشنری فارسی به عبری