کسی که شتر می چراند، آنکه پیشه اش شترچرانی است و شتران را به چراگاه می بردبرای مثال که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشم کاشانی - ۴۱۶)
کسی که شتر می چراند، آنکه پیشه اش شترچرانی است و شتران را به چراگاه می بردبرای مثال که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشم کاشانی - ۴۱۶)
اشتربان. ساربان. ساروان. رانندۀ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء). جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب) : دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پلان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی. از زلف تو بوی عنبر و بان آید زان تنگ دهان هزار چندان آید زلف تو همی سوی دهان زان آید خربنده به خانه شتربان آید. فرخی. تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل. منوچهری. شتربان و فراش با دیگ پر نبودند جز پیشکار علی. ناصرخسرو. چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152). گه حبل به گردن بر مانند شتربان گه بار به پشت اندر مانندۀ استر. ناصرخسرو. این است آن مثل که فروماند خربنده خر به خان شتربانی. ناصرخسرو. حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند. خاقانی. بفرمود شه تا از آن خاک زرد شتربان صد اشترگرانبار کرد. نظامی. گر شتربان اشتری را میزند آن شتر قصد زننده میکند. مولوی. شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان). شتربان همچنان آهسته میراند. سعدی. شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر سرم زد که خیز. سعدی. صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب). - امثال: شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به اشتربان شود، مالک شتر. (ناظم الاطباء)
اشتربان. ساربان. ساروان. رانندۀ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء). جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب) : دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پلان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی. از زلف تو بوی عنبر و بان آید زان تنگ دهان هزار چندان آید زلف تو همی سوی دهان زان آید خربنده به خانه شتربان آید. فرخی. تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل. منوچهری. شتربان و فراش با دیگ پر نبودند جز پیشکار علی. ناصرخسرو. چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152). گه حبل به گردن بر مانند شتربان گه بار به پشت اندر مانندۀ استر. ناصرخسرو. این است آن مثل که فروماند خربنده خر به خان شتربانی. ناصرخسرو. حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند. خاقانی. بفرمود شه تا از آن خاک زرد شتربان صد اشترگرانبار کرد. نظامی. گر شتربان اشتری را میزند آن شتر قصد زننده میکند. مولوی. شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان). شتربان همچنان آهسته میراند. سعدی. شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر سرم زد که خیز. سعدی. صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب). - امثال: شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به اشتربان شود، مالک شتر. (ناظم الاطباء)
نام محلی است به جنوب شرقی تهران که محل توقف و اسطبل شترهای ناصرالدین شاه بود در زیر قریۀ نجف آباد و تا قبل از آبادی کنونی تهران از نواحی خارج از تهران به شمار می آید
نام محلی است به جنوب شرقی تهران که محل توقف و اسطبل شترهای ناصرالدین شاه بود در زیر قریۀ نجف آباد و تا قبل از آبادی کنونی تهران از نواحی خارج از تهران به شمار می آید
اشترخان. طویلۀ شتر. خوابگاه شتران. شترخانه. مناخ. طویلۀ بزرگ برای شتر و غیره. باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند: بحر از موج وقت احسانش میدهد یاد از شترخانش. سلیم. قدغن حمامها و یخچالها و آوردن هیمۀ زمستانی به جهت مطبخ و غیره همگی را باید ناظردر وقت خود به قدر اخراجات سالیانه حاضر کند و جو وکاه به جهت اخراجات طوایل و شترخان سرانجام کند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 11). و رجوع به اشترخان شود
اشترخان. طویلۀ شتر. خوابگاه شتران. شترخانه. مناخ. طویلۀ بزرگ برای شتر و غیره. باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند: بحر از موج وقت احسانش میدهد یاد از شترخانش. سلیم. قدغن حمامها و یخچالها و آوردن هیمۀ زمستانی به جهت مطبخ و غیره همگی را باید ناظردر وقت خود به قدر اخراجات سالیانه حاضر کند و جو وکاه به جهت اخراجات طوایل و شترخان سرانجام کند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 11). و رجوع به اشترخان شود
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. دارای 200 تن سکنه. آب آن از رود خانه کنگیر و محصول آن غلات، لبنیات، برنج ومختصر حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. دارای 200 تن سکنه. آب آن از رود خانه کنگیر و محصول آن غلات، لبنیات، برنج ومختصر حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
شهربان. حاکم. والی. صورت تخفیف یافتۀ کلمه خشترپاون است. داریوش شاهنشاهی ایران را به قسمتهای بزرگ تقسیم کرد و هر کدام را به یک نفر مأمور که از مرکزمعین میشد سپرد. این مأمور را ’خشرپاون’ مینامیدندو ظن قوی این است که این کلمه را ’خشثروپاون’ مینوشتند ولی در محاوره شترپان تلفظ میکردند زیرا یونانیها این کلمه را ساتراپ ضبط کرده اند و معنی آن به زبان کنونی شهربان یعنی نگهبان مملکت است. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1668). در روزگار هخامنشیان در سر هر دهیو (= کشور) یک فرماندار یا نایب السلطنه گماشته بوده است که او را در فرس هخامنشی خشتهرپاون میگفتند یعنی شهربان یا کشوردار. (فرهنگ ایران باستان ص 61)
شهربان. حاکم. والی. صورت تخفیف یافتۀ کلمه خشترپاون است. داریوش شاهنشاهی ایران را به قسمتهای بزرگ تقسیم کرد و هر کدام را به یک نفر مأمور که از مرکزمعین میشد سپرد. این مأمور را ’خشرپاون’ مینامیدندو ظن قوی این است که این کلمه را ’خشثروپاون’ مینوشتند ولی در محاوره شترپان تلفظ میکردند زیرا یونانیها این کلمه را ساتراپ ضبط کرده اند و معنی آن به زبان کنونی شهربان یعنی نگهبان مملکت است. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1668). در روزگار هخامنشیان در سر هر دهیو (= کشور) یک فرماندار یا نایب السلطنه گماشته بوده است که او را در فرس هخامنشی خشتهرپاون میگفتند یعنی شهربان یا کشوردار. (فرهنگ ایران باستان ص 61)