جدول جو
جدول جو

معنی شترنجی - جستجوی لغت در جدول جو

شترنجی
(شَ رَ)
شطرنجی. منسوب به شترنج، همانند صفحۀ شطرنج. دارای مربعات سفید وسیاه.
- پارچۀ شترنجی، پارچه که نقش آن دارای مربعات باشد یکی سیاه و دیگری سپید. رجوع به شطرنج شود.
، آش یا نانی که از شترنج سازند. (برهان) (انجمن آرا).
- آش شترنجی، آشی که از غلات درهم ساخته شده است.
- نان شترنجی، که از غلات درهم پخته شده است:
سفرۀ چرخ و نان شترنجی
چیست تا در سماط او سنجی.
شیخ اوحدی.
، نوعی از گلیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شترنج
تصویر شترنج
شطرنج، نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی پارچه یا چیزی دیگر که دارای نقش های چهارگوشه مانند صفحۀ شطرنج باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ)
دهقان علی سمرقندی. از شاعران و حکیمان معروف ماوراءالنهر در قرن ششم هجری قمری بود. نوشته اند که وی شاگرد سوزنی بوده. (فرهنگ فارسی معین). او راست کتاب العطر. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
به رنگ ترنج. (ناظم الاطباء). به رنگ و هیأت ترنج.
- ترنجی نمای، مانند ترنج. ترنجی. بگونه و شکل ترنج:
ز پیروزه جامی ترنجی نمای
که یک نیمه نارنج را بود جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تُ رُ)
نشکنج و فشردگی با نوک انگشتان موضعی از بدن را. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 310 ب). نشگون. وشگون. نیشگون.
- ترنجی کردن، نشگون گرفتن:
رفیق سگ صفت در بزم دلدار
ترنجی میکند پنهان که برخیز.
ابوالمعانی (از شعوری ایضاً).
، اثری که از آن (ترنجی) باقی ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نان شترنگی، بوب شترنگی منسوب به شطرنج، کسی که شطرنج بازی کند، قسمی نان، قسمی فرش و گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترنگی
تصویر شترنگی
نان شترنگی، بوب شترنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترنج
تصویر شترنج
شترنگ شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرنجی
تصویر افرنجی
فرنگی اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
((رِ))
هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد، به رنگ نارنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
نارنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
البرتقاليّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
Orange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
orange
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
laranja
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
سنہری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
ส้ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
כתום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
オレンジの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
橙色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
rangi ya machungwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
오렌지색의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
কমলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
jeruk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
pomarańczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
संतरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
arancione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
naranja
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
orange
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
oranje
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
оранжевый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
оранжевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی