جدول جو
جدول جو

معنی شتامی - جستجوی لغت در جدول جو

شتامی
(شَتْ تا)
شتام بودن. بدزبانی. بدزبانی کردن: ابوالمعالی نگارگر مؤمن و معتقد و متدین بوده است وهرگز به شتامی و لعانی معروف نبود. (النقض ص 108)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شامی
تصویر شامی
از مردم شام
نوعی خوراک که با گوشت کوبیده، پیاز، تخم مرغ و آرد معمولاً آرد نخود تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتام
تصویر شتام
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مَ)
شتیم بن ثعلبه، پدر قبیله ای است در ضبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَتْ تا)
شاتم. دشنام دهنده. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدزبان: بهری خوارج شدند و بهری غالی... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... (کتاب النقض ص 375)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
قبیح الوجه. زشت روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شمس الدین محمد بن یوسف بن علی بن یوسف. دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هجری قمری درگذشت از آثار اوست: السیره الشامیه. عقود الجمان. الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف. عین الاصابه فی معرفه الصحابه. مرشد السالک فی الفیه ابن مالک. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 30)
مولانا شامی شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید، بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت، شعر را نیک میگفت، (از مجالس النفایس ص 62، 235)، از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست
عثمان بن محمد ازهری، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح، از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هجری قمری درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است، (از اعلام زرکلی ج 4 ص 377)
لغت نامه دهخدا
تیره ای است از قبیلۀ حسنه (احسنه). و آن یکی از قبایل سوریه است. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
مرکب از: شام و یای نسبت، منسوب به شام، از مردم شام، (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء)،
- شامی کباب، رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود،
- عبای شامی، عبا که در شام بافند و از آنجا آورند،
- کباب شامی، رجوع به شامی کباب شود،
،
قسمی از پارچۀ ابریشمی است که بر آن رنگهای مختلف درهم بافته است، گویا وجه تسمیه این است که این قسم پارچه را اول از ملک شام می آوردند، (فرهنگ نظام)، شام و شامگاه، (از آنندراج)، وقت شام، (غیاث اللغات)، طعام شب، (ناظم الاطباء)، ثمرۀ توت را اگر ترش باشد شامی خوانند، (یادداشت مؤلف از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(یَ ما)
جمع واژۀ یتیم. (اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). ایتام. یتمه. میتمه. یتائم. (از اقرب الموارد). یتیمان: ولدان یتامی یکسر دست بی پدری بر سر. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به یتیم شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شتاب. شتابی کردن. شتاب کردن. و ظاهراً این صورت با این معنی در فارسی گویان هند متداول بوده است و در منتهی الارب بسیار دیده میشود. (یادداشت مؤلف). زود و جلد. به طور عجله. شتاب و زودی. (ناظم الاطباء). جد. دلهثه. شماص. عسجمه. فود. مشمشه. وزام. وشاک. وفز. وفض. هذلبه. همرجه. هملقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
منسوب به شتیم که بطنی است از بنی ضبه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَتْ تا مَ)
مؤنث شتام، رجل شتامه، که بسیار دشنام دهد. (از ذیل اقرب الموارد) ، شیر که ترش روی و عابس باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
زشت روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زشت روی گردیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، زشت رویی همراه با تندخویی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حنظله بن عبدالله شبامی. از هفتاد و دو تن است که در رکاب حضرت امام حسین (ع) به شهادت رسید. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب است به شبام. رجوع به شبام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ما)
جمع واژۀ رتیم. قومی که از خوردن رتم بیهوشی آنها را عارض باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب است به کتامه که قبیله ای از بربر باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شتا (شتا) زمستانی: ... آفتاب از منازل شتایی به محل شرف و پادشایی انتقال نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامی
تصویر شامی
نوعی خوراکی که با گوشت و آرد و غیره طبخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتام
تصویر شتام
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یتامی
تصویر یتامی
جمع یتیم، کودکی که پدرش مرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابی
تصویر شتابی
زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتامه
تصویر شتامه
زشت رویی بدخویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامی
تصویر شامی
نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند
فرهنگ فارسی معین
شیطنت
فرهنگ گویش مازندرانی
کتلت
فرهنگ گویش مازندرانی