جدول جو
جدول جو

معنی شبیکات - جستجوی لغت در جدول جو

شبیکات
(شَ)
از عشایر منطقۀ بلقاء و گفته اند که بطنی است از بلی از قضاعه که تقریباً از 314 سال پیش به بلقاء آمده و سکنۀ آن 150 تن است و در طبربور واقع درشمال عمان باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبیثات
تصویر خبیثات
خبیثه، خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب کار
تصویر شب کار
ویژگی که در شب کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی است از دهستان مینوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از شطالعرب و لوله کشی. محصول عمده آنجا خرما و انگور. راه آنجا ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تشبیه. رجوع به تشبی-ه ش-ود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله)
بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288)
شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237)
فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155)
عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
خاندان ابوفدیک که مردی خارجی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
محله ای است از اصفهان و جعفر بن ناجیۀ شمیکانی اصفهانی بدانجا منسوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
جمع واژۀ تبرک. برکت ها و میمنت ها. (ناظم الاطباء) ، فراخیها و فراوانی ها، کردارهای نیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
جمع واژۀ دبیله: و دقیقها (دقیق الحلبه) یلین الدبیلات و ینضجها. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ شایعه مؤنث شایع. رجوع به شایعه و شائعه شود، در تداول امروز، خبرهای بی اصلی که در میان مردم بر سر زبانها باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کسی که در شب کار کند. کارگر شب کار، در تداول عامه، لوطی، زن که تن به بدکاری داده باشد و بدکاری کند. زن که شباهنگام با بیگانه خسبد. که همبستر مردی بیگانه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
جمع واژۀ عربی شستکۀ فارسی. به معنی دستمالها. دستارچه ها. مندیل ها. (یادداشت مؤلف) ، همان است که ایرانیان آذرشست گویند و آذرشست، یعنی پوشیده شده با آتش. (از الجماهر ص 201). رجوع به شستکه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
قبیله ای از اعراب برّ نجدند که در نواحی بندر هندیان در کنار رود خانه زیدون در زمستان و تابستان در چادرهای سیاه زندگانی کنند و در خانه گلین نشستن را عار دانند و حکومت بندر هندیان و مضافات آن را تصاحب نموده اند و معیشت آنها از زراعت دیمی و گله داری است و زبان آنها عربی است. (از فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
تصغیر شعفه. (اقرب الموارد). گیسوهای خرد.
- امثال:
ما علی رأسه الا شعیفات، یعنی نیست بر سراو مگر موی چند از گیسو، درباره مفلس بی چیز گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی چند از گیسو. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبیثه. (از منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به خبیثه شود: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شعیره. (یادداشت مؤلف). رجوع به شعیره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قبیله ای است مقیم قریۀ عقر در ناحیۀ کفارات در منقطۀ عجلون اما اطلاعی از منشاءآن در دست نیست. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 581)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
جمع واژۀ شبکه. رجوع به شبکه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بطنی است از هلالات یکی از عشایر طفیله در منطقهالکلرک که یک شاخه از آن به نام شلول در قریۀ دوقره در عجلون باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581)
لغت نامه دهخدا
جمع مبیضه، سپید پوشان، نا نوشته ها سپید مانده ها، سپید گران جمع مبیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعات
تصویر طبیعات
جمع طبیعت، نهاد ها خویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکیات
تصویر شوکیات
خار پوستان جانوران خار پوست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شائعه، سرت ها (اخبارراست و دروغ) مونث شایع خبری که شیوع یافته (راست یا دروغ)، جمع شایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرکات
تصویر تبرکات
ماخوذ از تازی برکت ها و میمنت ها، کردارهای نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریکات
تصویر تبریکات
جمع تبریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیکات
تصویر تشکیکات
جمع تشکیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیبات
تصویر تشبیبات
جمع تشبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیهات
تصویر تشبیهات
جمع تشبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثات
تصویر خبیثات
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
((مُ))
با هم گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایعات
تصویر شایعات
((یِ))
جمع شایعه، خبرهای شیوع یافته (راست یا دروغ)
فرهنگ فارسی معین