از عشایر منطقۀ بلقاء و گفته اند که بطنی است از بلی از قضاعه که تقریباً از 314 سال پیش به بلقاء آمده و سکنۀ آن 150 تن است و در طبربور واقع درشمال عمان باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)
از عشایر منطقۀ بلقاء و گفته اند که بطنی است از بلی از قضاعه که تقریباً از 314 سال پیش به بلقاء آمده و سکنۀ آن 150 تن است و در طبربور واقع درشمال عمان باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)
دهی است از دهستان مینوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از شطالعرب و لوله کشی. محصول عمده آنجا خرما و انگور. راه آنجا ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان مینوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. سکنۀ آن 800 تن. آب آن از شطالعرب و لوله کشی. محصول عمده آنجا خرما و انگور. راه آنجا ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
نام شعبه ای است از زبید. این شعبه ملحق اند به ’بعیر’ از قبیلۀ ’اسلم’ که یکی از قبائل ’صائح’ از شمر بنی طی میباشد. (از معجم قبائل العرب از کتاب عشائر العراق ص 208)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله) بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288) شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237) فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155) عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
از قبائل شمال فلسطین. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله) بطنی از حباب است از قبیلۀ ’مغره’ که ملحق به ’عبده’اند از قبیلۀ ’شمر’ از بنی قحطان. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق ص 288) شعبه ای از دلابحۀ صلته را گویند که از قبیلۀ ’شمر’ طوقه میباشند. (از معجم قبائل العرب از عشائر العراق تألیف عزاوی ص 237) فرقه ای است ساکن در حماه سوریه. (از معجم قبائل العرب از عشائر الشام ج 2 ص 155) عشیره ای است ساکن در ناحیۀ غور از منطقۀ عجلون. گویند این عشیره نخست از قریۀ حلبون نزدیک جنین فلسطین بیرون شدند و پاره ای از آنان به فلسطین فرودآمدند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 312)
کسی که در شب کار کند. کارگر شب کار، در تداول عامه، لوطی، زن که تن به بدکاری داده باشد و بدکاری کند. زن که شباهنگام با بیگانه خسبد. که همبستر مردی بیگانه شود
کسی که در شب کار کند. کارگر شب کار، در تداول عامه، لوطی، زن که تن به بدکاری داده باشد و بدکاری کند. زن که شباهنگام با بیگانه خسبد. که همبستر مردی بیگانه شود
جمع واژۀ عربی شستکۀ فارسی. به معنی دستمالها. دستارچه ها. مندیل ها. (یادداشت مؤلف) ، همان است که ایرانیان آذرشست گویند و آذرشست، یعنی پوشیده شده با آتش. (از الجماهر ص 201). رجوع به شستکه شود
جَمعِ واژۀ عربی شستکۀ فارسی. به معنی دستمالها. دستارچه ها. مندیل ها. (یادداشت مؤلف) ، همان است که ایرانیان آذرشست گویند و آذرشست، یعنی پوشیده شده با آتش. (از الجماهر ص 201). رجوع به شستکه شود
قبیله ای از اعراب برّ نجدند که در نواحی بندر هندیان در کنار رود خانه زیدون در زمستان و تابستان در چادرهای سیاه زندگانی کنند و در خانه گلین نشستن را عار دانند و حکومت بندر هندیان و مضافات آن را تصاحب نموده اند و معیشت آنها از زراعت دیمی و گله داری است و زبان آنها عربی است. (از فارسنامۀ ناصری ص 331)
قبیله ای از اعراب برّ نجدند که در نواحی بندر هندیان در کنار رود خانه زیدون در زمستان و تابستان در چادرهای سیاه زندگانی کنند و در خانه گلین نشستن را عار دانند و حکومت بندر هندیان و مضافات آن را تصاحب نموده اند و معیشت آنها از زراعت دیمی و گله داری است و زبان آنها عربی است. (از فارسنامۀ ناصری ص 331)
تصغیر شعفه. (اقرب الموارد). گیسوهای خرد. - امثال: ما علی رأسه الا شعیفات، یعنی نیست بر سراو مگر موی چند از گیسو، درباره مفلس بی چیز گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی چند از گیسو. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
تصغیر شَعَفه. (اقرب الموارد). گیسوهای خرد. - امثال: ما علی رأسه الا شعیفات، یعنی نیست بر سراو مگر موی چند از گیسو، درباره مفلس بی چیز گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی چند از گیسو. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود