جدول جو
جدول جو

معنی شبگیری - جستجوی لغت در جدول جو

شبگیری
(شَ)
منسوب به شبگیر. سحری:
گر کنی در جهان به شبگیری
دو سلام و چهار تکبیری.
سنایی.
زان دعای شبانه شبگیری
ترسم افتد بدین هدف تیری.
نظامی.
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی.
حافظ.
- باد شبگیری، باد سحری:
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدندامروز سبحان الذی اسری.
منوچهری.
داده نقاش باد شبگیری
آب را حلقه های زنجیری.
نظامی.
شاه از آن نوبهار شبگیری
خواست بویی چو باد شبگیری.
نظامی.
الا ای باد شبگیری بگو آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران.
سعدی.
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
شبگیری
شب زنده داری شب بیداری بیخوابی
تصویری از شبگیری
تصویر شبگیری
فرهنگ لغت هوشیار
شبگیری
شب زنده داری
تصویری از شبگیری
تصویر شبگیری
فرهنگ فارسی معین
شبگیری
بی خوابی، بیداری، شب زنده داری، یقظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبگیر
تصویر شبگیر
سحرگاه، هنگام سحر، برای مثال شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری - ۱۶۵)، حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
دل تنگی، آزردگی، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکوری
تصویر شبکوری
نوعی بیماری چشم که در آن بیمار در تاریکی نمی تواند اشیا را ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
تعقیب، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگردی
تصویر شبگردی
گردش در شب، شب روی، کنایه از پاسبانی در شب
فرهنگ فارسی عمید
شغل آبگیر حمام، لحیم کردن ظرفهای فلزین با قلعی یا بستن منافذ آن با موم مذاب، پرآب کردن حوض و آب انبار و ظروف و اوانی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صبح و سحرگاه. (برهان). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. (آنندراج). اول صبح. (فرهنگ نظام). سحرگاه. (ناظم الاطباء) :
گرانمایه شبگیر برخاستی
زبهر پرستش بیاراستی.
فردوسی.
به شبگیر شمشیرها برکشیم
همه دامن کوه لشکر کشیم.
فردوسی.
دگر روز شبگیر هم پرخمار
بیامد تهمتن بیاراست کار.
فردوسی.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
دلها ز نوای مرغ جوشان بینی.
منوچهری.
شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند
گویی که سحرگاه همی خواب گزارند.
منوچهری.
روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. (تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب).
شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق
وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را.
سنایی.
بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر
جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر.
میرخسرو.
ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار
بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار.
مظهر کاشی.
ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون
بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر.
معزی نیشابوری.
، حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. (فرهنگ نظام). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. (برهان). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل ’ایوار’ بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. (آنندراج) :
وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست
دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست.
میرزا بیدل.
یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار
در سایۀ همسایۀ دیواربدیوار.
هدایت.
در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا
صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش.
ظهوری.
، کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد، شب، آخر شب. (ناظم الاطباء).
- هنگامۀ شبگیر، هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود:
گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی
از جهان هنگامۀ شبگیر بر هم میخورد.
سالک یزدی.
، که به شب کشد. که شب را دریابد، نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبگردی
تصویر شبگردی
گردش شب شبروی، محارست در شب پاسبانی، دزدی راهزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکوری
تصویر شبکوری
یکی از بیماری های چشم که بیمار شبها جایی را نمی بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکاری
تصویر شبکاری
عمل شبکار کار کردن در شب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوبه به شمشیر سیفی، جمع شمشیریان. یا شمشیریان. تیره ای جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که نمونه آن شمشیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگیری
تصویر سوگیری
نگهبانی و حمایت و یاری و اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربگیری
تصویر ضربگیری
عمل و شغل ضربگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگیری
تصویر واگیری
سرایت (مرض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگیران
تصویر شبگیران
شبگیر سحر گاه صبح زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابگیری
تصویر تابگیری
تاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و پیشه آبگیر حمام، پر آب کردن حوض و آب انبار و ظرفها، لحیم کردن ظرفهای فلزی یا قلعی با بستن سوراخهای آن با موم مذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روگیری
تصویر روگیری
احتجاب زنان، حجاب زنان، رو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کراهت و نفرت، حزن و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیری
تصویر آب گیری
شغل آبگیر حمام، لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگیر
تصویر شبگیر
هنگام سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگیر
تصویر شبگیر
سحر، سحرگاه، سفر کردن هنگام سحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبگیران
تصویر شبگیران
سحرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کدورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
نزاع، منازعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
شب خیز، سحر، سحرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
Pursuance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
Involvement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
Interception
دیکشنری فارسی به انگلیسی