جدول جو
جدول جو

معنی شبگردی - جستجوی لغت در جدول جو

شبگردی
گردش در شب، شب روی، کنایه از پاسبانی در شب
تصویری از شبگردی
تصویر شبگردی
فرهنگ فارسی عمید
شبگردی
(شَ گَ)
عمل شبگرد. گردش در شب. سیر در شب و گردیدن به شب. (از آنندراج). پاسبانی و محارست در شب. (ناظم الاطباء) ، رندی. عیاری. عیارپیشگی، دزدی
لغت نامه دهخدا
شبگردی
گردش شب شبروی، محارست در شب پاسبانی، دزدی راهزنی
تصویری از شبگردی
تصویر شبگردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
شاگرد بودن و آموختن علم یا هنر یا کار نزد استاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
کسی که در شب گردش می کند، میر شب، شوکار، عسس برای مثال رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن (مولوی۲ - ۷۰۱)،
کنایه از پاسبان
کنایه از دزد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ گَ)
کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند:
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
شبها منم و گوشۀ غم حال من این است
حال دل آوارۀشبگرد که داند.
میرخسرو.
شوخ و میخواره و شبگردو غزل خوان شده ای
چشم بد دور که سرف تنه دوران شده ای.
صائب.
، عسس و گزمه که شب برای نگهبانی خانه ها و بازار گردش کند. (فرهنگ نظام). عسس و شبرو. (برهان). حارس و نگهبان شب. (یادداشت مؤلف). عسس و شحنه. (آنندراج) :
از می عشق بود مستی پروانۀمن
هیچ اندیشه زشبگرد و عسس نیست مرا.
صائب.
گزند گردش اختر به غافلان نرسد
که مست خواب ز شبگرد در امان باشد.
رضی دانش.
کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را
بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را.
رضی دانش.
، رند و بی باک. (آنندراج). رند و عیار. (فرهنگ نظام) :
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست
گر بیابیدش بسوی خانه حافظ برید.
حافظ.
، دزد، ماه و قمر. (ناظم الاطباء). ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگردی
تصویر سرگردی
درجه و رتبه سر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
آنکه در شب گردش میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگیری
تصویر شبگیری
شب زنده داری شب بیداری بیخوابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
شاگرد بودن تلمذ تعلم، شاگردانه شاگردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
اکسپلراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب، شب پوی، شبرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
التّلمذة الصّناعيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
Discipleship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discipulat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
uczniostwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
ศิษย์ธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
ученичество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
Jüngerschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
کارآموزی، شاگردی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
شاگردی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
শিষ্যত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
usomi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
门徒身份
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
öğrencilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
弟子道
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
חניכות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
제자도
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
учнівство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
शिष्यत्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discipelschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discipulado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discepolato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discipulado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
kepemuridan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی