جدول جو
جدول جو

معنی شبور - جستجوی لغت در جدول جو

شبور
سریانی تازی گشته گاودمب شیپور، نوعی ساز که می نوازند مهره ترسایان. نای رویین نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ لغت هوشیار
شبور
((شَ))
شیپور
تصویری از شبور
تصویر شبور
فرهنگ فارسی معین
شبور
((شَ بُّ))
نای رویین، نفیر، جمع شبابیر
تصویری از شبور
تصویر شبور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکور
تصویر شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
(پسرانه)
نام پسر هارون از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاور
تصویر شاور
(پسرانه)
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشور
تصویر بشور
نفرین، دعای بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبور
تصویر صبور
شکیبا، بردبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستگی، خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذار، گذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زبور
تصویر زبور
نوشته، کتاب، کتاب داوود پیغمبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبور
تصویر ثبور
زیان، خسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبور
تصویر حبور
شاد شدن، شادمانه کردن شادی، فراخی، عیش شادی، فراخی، عیش
فرهنگ لغت هوشیار
باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبور
تصویر تبور
زیان، تنبلی، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
آن که به شب راه رود یا سفر کند، اسبی که در شب تاریک نیک دود، شب بیدار، پارسا زاهد، عسس شبگرد داروغه، دزد راهزن، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذر
تصویر شبذر
پارسی تازی گشته شبدر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که یکساله یا دوساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش مرکب از سه برگچه است. گلهایش سفید و یا صورتی رنگند و برخی گونه ها نیز دارای گلهای ارغوانیند و به ندرت دارای گل زرد می باشد گل آذینش خوشه یی کروی است. در حدود 150 گونه از این گیاه شناخته شده که همه مصرف علوفه دارند و جزو گیاهان مرغوب مرتع می باشد رطبه برسیم برسیم احمر فصفصه شبدر چمنی گل قرمز حندقوقی ذوثلاث الولن ذوخمسه الوان طریفلن شبذر. یا شبدر صحرایی. گونه ای شبدر که دارای برگهای ریز کوچک است و در کنار نهرها و مزارع می روید رجل الرنب ارنبی. یا شبدر عطری. ناخنک یا شبدر گل قرمز. قرنبوش. توضیح با شبدر عطری (ناخنک) اشتباه نشود یا شبدر وحشی. گونه ای شبدر که شباهتی کامل به شنبلیله دارد و جزو شبدرهای خودروی یکساله است و برگهای تازه آن را جزو سبزیهای خوراکی می خورند حند قوقی بری ذرق دیواسپست انده قوقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
سریانی تازی گشته ازشپر نیکو برنام رهنمودحسین علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبول
تصویر شبول
گوالیدن درکودکان
فرهنگ لغت هوشیار
سختباله ازماهیان دراروند رود به هم می رسد وزهره آن داروی چشمدرداست گونه ای ماهی استخوانی که از خانواده شبوطیان که در آب شیرین زیست کند این ماهی در جلو دهانش دارای چهار رشته آویزان در فک فوقانی بنام ریش می باشند. باله شنای پشتی آن در قسمت جلو دارای رگه های استخوانی قوی است. در گلوگاه وی سه ردیف زواید دندانی قرار دارد. گونه های ماهی مزبور در نیم کره شمالی می زیند و برخی گونه هایش تا یک متر طول و 20 کیلو گرم وزن می یابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکور
تصویر شبکور
کسی که شب جایی را نبیند، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطور
تصویر شطور
تک خانه، پستان نا برابر، جامه نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقور
تصویر شقور
نیاز، جمع شقر، کار های دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعور
تصویر شعور
دانستن و دریافتن، آگاهی یافتن از طریق حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکور
تصویر شکور
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبور
تصویر شیبور
آلت موسیقی برنجین از سازهای بادی دارای دهانه ای گشاد نفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهور
تصویر شهور
جمع شهر، ماه ها جمع شهر ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، صاحب شر، شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبور
تصویر صبور
صبر کننده، بردبار، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید