کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهَد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
جمع واژۀ زبیل (سرگین) ، جمع دیگر زبیل، زبل است. (اقرب الموارد). زبلان جمع واژۀ زبیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زبل شود، زبلان جمع واژۀ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. جمع واژۀ زبّیل یا زنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (تاج العروس)
جَمعِ واژۀ زبیل (سرگین) ، جمع دیگر زبیل، زُبُل است. (اقرب الموارد). زبلان جَمعِ واژۀ زبیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زُبُل شود، زبلان جَمعِ واژۀ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. جَمعِ واژۀ زِبّیل یا زَنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (تاج العروس)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است: از این چاه برشو به شولان دانش به یک سو شو از جوی و از جر عصیان. ناصرخسرو. این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سولان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است: از این چاه برشو به شولان دانش به یک سو شو از جوی و از جر عصیان. ناصرخسرو. این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سَوَلان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) : قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است. خاقانی. و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)
سولان، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل. (برهان). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عبادت گزیده و ریاضت کشیده اند. (آنندراج). نام کوهی عظیم مشرف به اردبیل از آذربایجان. (معجم البلدان). کوهی است از کوههای آذربایجان دارای 4812 گز ارتفاع، و باآنکه از دوره های تاریخی آتش فشانهایی در این کوه دیده نشده معذلک دهانه های آتش فشانی متعدد و چشمه های آب گرم فراوان در آن موجود است. (از جغرافیای غرب ایران ج 24). کوه سبلان در آذربایجان از جبال مشهور است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن کوه افتاده است. کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدارمیدهد، دورش سی فرسنگ باشد و قلۀ او هرگز از برف خالی نبوده و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما. و در عجایب المخلوقات از رسول علیه السلام مروی است کسی که بخواند فسبحان اﷲ حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عیشاً و حین تظهرون یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون بعدد، آنچه بخوانند بنویسد خدا برای او حسنات بمقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد میدهد. گفتند یا رسول اﷲ سبلان چیست، فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان بر آن چشمه ای است از چشمه های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء، و در تاریخ مغرب گویند که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرمست وسوزان و جاری است. (نزهه القلوب ص 196) : قبلۀ اقبال قلۀ سبلان دان کو ز شرف کعبه دار قطب کمال است. خاقانی. و به برکه همچنین فرشته ای است و بکوهی از ناحیت آن که آن را سبلان گویند همچنین ملکی است. (تاریخ قم ص 89)