جدول جو
جدول جو

معنی شبشبه - جستجوی لغت در جدول جو

شبشبه
(تَ نَمْ مُ)
تمام کردن چیزی را. (از منتهی الارب) : شبشب الشی ٔ شبشبه، تمام کرد آن چیز را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَبو بَ)
به معنی شبوب. رجوع به شبوب شود
لغت نامه دهخدا
(شَبْ با بَ)
نام آلت طرب است که از نی توخالی سازند و آن را یراغ و مزمار عراقی نیز گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 144). نی و مزمار و آن معروف است. (از متن اللغه از شفاءالغلیل). و این کلمه مولد باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نی و مزمار. (گنجینۀ گنجوی چ وحید) :
ز گلبام شبابۀ زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف.
(گنجینۀ گنجوی)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
سراه بنی شبابه از نواحی مکه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
بطنی است از بنی فهم که در طایف یا در سرات سکونت گرفتند و عده ای بدین نام منسوبند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
ابن سوار فزاری اصل وی از خراسان و ساکن مداین بود. وی از ثقات محدثان بشمار میرفت و در سال 255 هجری قمری در مکه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 405). با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
ابن المعتمر بن لقیط. از مشاهیر عصر خود و از قبیلۀ عجل بن لجیم است. (از عقدالفرید ج 3 ص 309)
ابن فهدبن زید از قضاعه قحطانیه و جدی است جاهلی. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 405)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بشبق. بمعنی بشبق است که قریه ای باشد از قرای مرو شاهجهان و بشبق معرب آنست و در این زمان بتعریب اشتهار دارد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). قریه ای بوده از مرو شاهجهان و بسبب معرب آنست. (انجمن آرا). دهیست از مرو بشبق معرب آن، لیکن در قاموس نیز بشبه آورده نه بشبق وظاهراً سهو کرده چه همه جا عربی می آرد نه فارسی و صاحب نصاب بشبق آورده نه بشبه. (از رشیدی). و رجوع به بشبق و مرآت البلدان ج 1 ص 212 و معجم البلدان شود، طبق کوچک. (شعوری ج 1 ورق 173)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بشمه. پوست دباغت نکرده. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ بَ)
جمع شاب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبابه
تصویر شبابه
نای ازابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیبه
تصویر شبیبه
جوانان جوانی
فرهنگ لغت هوشیار