جدول جو
جدول جو

معنی شبخ - جستجوی لغت در جدول جو

شبخ
(شَ)
آواز دوشیدن شیر. (منتهی الارب). آواز دوشیدن شیر و این کلمه مقلوب شخب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبخون
تصویر شبخون
شبیخون، حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب، شب تاز، شب تازی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خُشْ کُ)
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار. 265 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه چالکرود. محصول آن برنج و مرکبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ خُسْ پَ)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن گندم، لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ خُسْ سَ)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. 100 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ خُسْ)
دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. 240 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن برنج، چای و عسل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ خُشْ)
دهی است از دهستان خیرورد کنار بخش مرکزی شهرستان نوشهر. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَلَ / لِ)
دهی از دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان. 145 تن سکنه دارد. آب آن از پلرود و محصول آن برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبیخون. شباخون. شب تازی. تاختن و قتل کردن به شب مقابل روزخون، یعنی تاخت آوردن در روزها. (از آنندراج). به وقت شب پنهان بردشمن تاختن و وقت شب قتل کردن فوج دشمن را. (از غیاث اللغات) ، نظامی در اسکندرنامه به معنی مطلق جنگ و قتال آورده است. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
به شب تاختن. شب هنگام حمله کردن. شبیخون زدن:
القصه ز شبخون زدن کیر کسان
باکون فراخ تنگدل بنشستی.
ملا ابوالبرکات.
شب چو دل سر میکند حرفی ز درد هجر دوست
گریه شبخون میزند افسانه در خون میرود.
ملا ابوالبرکات.
بر سر ما تیره روزان یار شبخونی زده ست
دربر او چون شفق دیدم قبای آل را.
سراج الشعرا.
رأی تو رأیتی است که گیسوی پرخمش
شبخون روشنی به شب تار میزند.
شانی تکلو.
شاهد و پیمانه و ساز و گل و مهتاب هست
گر زنم بر توبه شبخون یک جهان اسباب هست.
عبدالرسول استغنا
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و چگونگی شبخون. راهزنی و غارت در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
تره تیزک. آن سبزیی است معروف که خورند و تره تندک نیز گویندش و به عربی رشاد خوانند و تخم آن را حب الرشاد. (برهان قاطع) (آنندراج). تره تیزک. رشاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخ
تصویر شدخ
آفکانه افکانه بچه نارس که از زهدان بیفتد، گل زرشید
فرهنگ لغت هوشیار
سیری پری، ستبری ساغ پای، به ست ون آمدن ستوهیدن سیر رودرروی گرسنه سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبق
تصویر شبق
آزمندی به مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبم
تصویر شبم
سردشدن، سرما سرمازده، گرسنگی، زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخ
تصویر سبخ
خواب ژرف، دور شدن، تن آسانی شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان و دهلیز کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبث
تصویر شبث
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبح
تصویر شبح
تن، کالبد، سیاهی که از دور بنظر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبر
تصویر شبر
عطیه و نیکویی مهر، کابین
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از تنه درخت روئیده و بلند گردد، و جسمی شبیه استخوان سر برخی حیوانات مانند گاو و گوسفند و بز و امثال آن میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخیز
تصویر شبخیز
خیزنده در شب و بیدار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخانه
تصویر شبخانه
خوابگاه، حرمسرا، قسمتی از مسجدهای بزرگ که دارای سقف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخون
تصویر شبخون
حمله ناگهانی در شب بوقت شب پنهان بر دشمن تاختن، سفر و حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
زنده دل، خوشگل، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره