جدول جو
جدول جو

معنی شبامی - جستجوی لغت در جدول جو

شبامی
(شِ)
منسوب است به شبام. رجوع به شبام و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
شبامی
(شِ)
حنظله بن عبدالله شبامی. از هفتاد و دو تن است که در رکاب حضرت امام حسین (ع) به شهادت رسید. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامی
تصویر بامی
(دخترانه)
درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شامی
تصویر شامی
از مردم شام
نوعی خوراک که با گوشت کوبیده، پیاز، تخم مرغ و آرد معمولاً آرد نخود تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
مرکب از: شام و یای نسبت، منسوب به شام، از مردم شام، (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء)،
- شامی کباب، رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود،
- عبای شامی، عبا که در شام بافند و از آنجا آورند،
- کباب شامی، رجوع به شامی کباب شود،
،
قسمی از پارچۀ ابریشمی است که بر آن رنگهای مختلف درهم بافته است، گویا وجه تسمیه این است که این قسم پارچه را اول از ملک شام می آوردند، (فرهنگ نظام)، شام و شامگاه، (از آنندراج)، وقت شام، (غیاث اللغات)، طعام شب، (ناظم الاطباء)، ثمرۀ توت را اگر ترش باشد شامی خوانند، (یادداشت مؤلف از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ رَ)
ابن یریم خارفی شبامی، مکنی به ابوالحارث، از یاران مختار ثقفی، از مردم کوفه بود ابن سعد وی را در طبقۀ اول تابعان کوفی آورده و اشارت به پیوستن او به مختار ثقفی کرده است. ابن اثیر آورده: هبیره بن یریم (و در نسخه ای مریم که مصحف آن است) از موالی حسین بن علی بود و در خازر کشته شد. برخی از ثقات محدثان از وی روایت کرده اند. به سال 66 هجری قمری درگذشت. (اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مِ)
ابن احمد شبامی عاملی زیدی. ملقب به زین الدین. او راست: الاحکام الشرعیه فی فقه الامامیه. که در سال 958 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین از کشف الظنون ص 484)
ابن احمد حسینی عاملی. ملقب به تاج الدین. او راست: التتمه فی معرفه الائمه، که در سال 1018 هجری قمری آن را بپایان رسانده است. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 41 ص 60)
ابن مساعد. وی ساکن عباس آباد اصفهان بود و در همانجا درگذشت. او را ملمعاتی است که نصرآبادی آنها را نقل کرده است. (از الذریعه ج 9 ص 760 از تذکرۀ نصرآبادی فصل نهم ص 398)
ابن ناصر بن زیدان عاملی معرکی. وی شاعر بود و در سال 1289 هجری قمری درگذشت. او را دیوان شعری است. (از الذریعه ج 9 ص 748 از اعیان الشیعۀ عاملی ج 1 ص 405)
ابن احمد بن خاتون عاملی. فقیه و ادیب و شاعر قرن دهم هجری، و معاصر شهید ثانی. او را مجموعۀ شعری است. (از معجم المؤلفین از امل الاّمل ص 442)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَنِ شَ)
ابن عبدالله بن مسعود شبامی مسعودی نحوی مقری ادیب شاعر. او راست: ’الاغراب فی الاعراب’. و در1146 هجری قمری 1733/ میلادی درگذشت. (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گیاهی است که بدان رنگ حنا فزونی می یابد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ابن ربیعه بن جشم. جدی است جاهلی و فرزندان وی از بطن همدان از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 405)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام اجدادی است که گروهی بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوب خردی است که در دهان بزغاله کنند تا از مادر شیر نخورد. (از اقرب الموارد). چوب پتفوزبند بزغاله. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج). چوب که در دهان بزغاله کنندتا شیر نخورد. (مهذب الاسماء) ، رشتۀ بند برقع. (از منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای که برقعرا بدان در پشت سر می بندند. (ناظم الاطباء). رشته ای که زنان روی بند با قفای خود بندند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
به معنی سرما، نام شهری است در مشرق اردن که ’رأوبین’ و ’جاد’ در طلب آن بودند. (سفر اعداد: 32:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
شمس الدین محمد بن یوسف بن علی بن یوسف. دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هجری قمری درگذشت از آثار اوست: السیره الشامیه. عقود الجمان. الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف. عین الاصابه فی معرفه الصحابه. مرشد السالک فی الفیه ابن مالک. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 30)
مولانا شامی شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید، بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت، شعر را نیک میگفت، (از مجالس النفایس ص 62، 235)، از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست
عثمان بن محمد ازهری، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح، از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هجری قمری درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است، (از اعلام زرکلی ج 4 ص 377)
لغت نامه دهخدا
تیره ای است از قبیلۀ حسنه (احسنه). و آن یکی از قبایل سوریه است. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
نام شهر بلخ است. (ناظم الاطباء). لقب شهر بلخ است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). لقب قدیمی شهر بلخ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198) (فرهنگ نظام). لقب شهر بلخ بود و بلخ بامی میگفتند بمعنی بلخ درخشان، چه بامی به فرس قدیم بمعنی درخشیدن بود و کلمه بامداد نیز از آن ریشه است. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 58). نام قدیم بلخ بوده است. (از قانون مسعودی ج 2 ص 572). لقب شهر بلخ است از بناهای کیومرث پیشدادی و کیکاوس در عمارت آن افزود چندی تختگاه گشتاسب و محل آتشکدۀ نوبهار [بود. در عهد اسلام چنان آباد شد که آنرا ام البلاد خواندند و قبهالاسلام نامیدند، چنگیزخان در آن شهرقتل عام نمود. اکنون قلیلی از آبادی آن باقی است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). محل بلخ در خاک افغانستان و مزارشریف نزدیک آن است. بجهت نسبت بامیان، بلخ را بامی خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری). شهر بلخ به مناسبت نوبهار در ادبیات ایران نامبردار است و آنرا به مناسبت نزدیکی با بامی (بامیان) بلخ بامی میگفته اند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 323) :
چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید.
دقیقی.
بدو گفت چندین چراماندی
خود از بلخ بامی چرا راندی.
دقیقی.
چو از بلخ بامی به جیحون کشید
سپاهی که هرگز چنان کس ندید.
فردوسی.
مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار
از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار.
فرخی.
شود عالم چنان معمور از انصاف تو کآسان
توان از بلخ بامی شد به بام مسجد اقصی.
سوزنی (از جهانگیری).
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(شَتْ تا)
شتام بودن. بدزبانی. بدزبانی کردن: ابوالمعالی نگارگر مؤمن و معتقد و متدین بوده است وهرگز به شتامی و لعانی معروف نبود. (النقض ص 108)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن سمیععیسی بن حافظ ابوذر عبدبن احمد بن محمد بن عبدالله هروی شبابی از محدثان قرن پنجم بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
او راست: ’قطف الثمار’، برگزیده ای از ادب و تاریخ و جغرافیا. (از معجم المطبوعات ستون 1096)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به سراه بنی شبابه در نواحی مکه و آن نام طایفه ای است و گروهی بدان منسوبند. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است. (ناظم الاطباء). نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم). و ظاهراً مصحف شیانی است. رجوع به شیانی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نیْی)
سرخ روی و سرخ سبلت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرد سرخ روی و میگون. (منتهی الارب). مرد سرخ روی سرخ بروت. (ناظم الاطباء). اشبانی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن حسین بن احمد حیمی شبامی، شاعر یمانی از حیم از اطراف کوکبان یمن بود و به سال 1088 هجری قمری در شهر عیان درگذشت. او دیوان شعری دارد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شامی
تصویر شامی
نوعی خوراکی که با گوشت و آرد و غیره طبخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامی
تصویر شامی
نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامی
تصویر بامی
((مَ))
درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند با شبانی در نبرد بود. دلیل که با مهتری خصومت کند. حضرت دانیال
شبانی کردن در خواب از گوسفند و گاو خر و اشتر و مانند اینها، هر یکی را تاویلی است، شبانی اسب، ولایت و بزرگی بود و شبانی خر، دلالت بر بخت بود و گوسفند مال و روزی حلال بود. محمد بن سیرین
دیدن شبان در خواب، دلیل بر مردی باشد که مال مردم را گوش دارد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کتلت
فرهنگ گویش مازندرانی