جدول جو
جدول جو

معنی شبارب - جستجوی لغت در جدول جو

شبارب
نام طایفه ای است ترک از قبائل حلب سوریه. (از معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شباب
تصویر شباب
(دخترانه و پسرانه)
جوانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباب
تصویر شباب
ماهودانه، گیاهی شیردار با ساقۀ بلند و برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های زرد، میوۀ این گیاه که در غلافی مخروطی شکل قرار دارد و در میان آن سه دانه با پوست سرخ و مغز سفید و چرب قرار دارد، ماهوب دانه، حب الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوان شدن، جوانی، از سن بلوغ تا سی سالگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
هنگام شب، در وقت شب، شبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارب
تصویر شارب
سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد) : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه. (از منتهی الارب). رجوع به شاب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوۀ آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساءو مفاصل و نقرس باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیاف دراز. (از بحر الجواهر) ، گودیی است در دریا که گرداب نامیده شود. (شعوری ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای است در جبل الدروز سوریه. (از معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آب نوشنده. آشامنده. ج، شرب. جج، شروب. (منتهی الارب) ، شرابخواره. ج، شرب. (مهذب الاسماء). در اصطلاح فقهیون، آنکه مسکر می آشامد. شارب الخمر، شرابخوار. باده خواره: و اگر توبه کنند زانی و شارب خمر... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 چ 1 ص 271)
لغت نامه دهخدا
زراعتی را گویند که از آب رودخانه، کاریز، غدیر و آبگیر حاصل شده باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سنت، از معصومات نصاراست و دختر مشرکی از اهالی ازمید (بعلبک بود، وی بکیش نصرانی درآمد، و با وجود اصرار و ابرام پدرش دست از این آئین نکشید ودر نتیجۀ این سماجت از دست پدر آنقدر کتک خورد تا مرد و در زمرۀ شهدا درآمد. ذکران وی روز 4 کانون اول است. نصاری تصویر او را بر برجی نقش کرده حافظ و حامی توپچیانش میدانند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باربه). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
لغت نامه دهخدا
چشمه ای است مشهور و وسیع در ماوراءالنهر، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب). برسکیزیدن اسب. (المصادر زوزنی) ، به معنی تشبیب آمده است: قصیده حسنهالشباب، قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً، جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب الموارد) ، بالیدن کودک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). معرب آن شبابه است. (حاشیۀ برهان دکتر معین). رجوع به شبابه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
قطعه ها. پاره ها. (از اقرب الموارد) ، گوشتهای پختۀ گوناگون. (از متن اللغه) ، پارۀ گوشت کوچک که پخته شده باشد. و این کلمه معرب است. (از متن اللغه). پاره های گوشت مطبوخ و این معرب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گروه و دسته از مردم. (از متن اللغه). جماعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامۀ پاره پاره شده. (از اقرب الموارد). جامۀ پاره، پاره های جامه، نوعی درخت بلند. (منتهی الارب). نوعی درخت بلند که چوب آن را برای دور ماندن ستور و سایر چارپایان از گزند به گردن آنها آویزند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به شبارق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
شبانه. در شب. (فرهنگ فارسی معین). تا روز نشده. در همان شب. (یادداشت مؤلف) : از آنجا لشکر را به دو قسمت نموده شباشب بسمت قلعه فرستاد. (یادداشت مؤلف) ، همه شب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
ج شبیبه و شابه است. به معنی زنان جوان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شبیبه و شابه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارب، بمعنی سبلت. موی دراز در هر دو کرانۀ بروت، یا تمامۀ بروت شارب است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شاربه، مؤنث شارب. (از اقرب الموارد). رجوع به شاربه و شارب شود، رگهای حلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صخب الشوارب، هر بدصدا را گویند: حمار صخب الشوارب، خر سخت فریاد. (از اقرب الموارد) ، راههای آب در حلق. (منتهی الارب). مجاری آب در حلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ رِ)
ج ربرب بمعنی پاره ای گاوان وحشی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
شهری از شهرهای اندلس از توابع بلنسیه است. (از معجم البلدان)
شهری به اندلس از اعمال بلنسیه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام موضعی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوانی - مقابل شیب به معنی پیری همچنین نام پرنده ای است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
آشامنده، نوشنده، سبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارب
تصویر شوارب
جمع شارب، بروتها، مو های دراز، رگ های نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
((رِ))
نوشنده، سبیل، سبلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شباب
تصویر شباب
((شَ))
جوانی، پرده ای است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
((شَ شَ))
همه شب
فرهنگ فارسی معین
برنایی، جوانی
متضاد: پیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد