جدول جو
جدول جو

معنی شباب - جستجوی لغت در جدول جو

شباب
(دخترانه و پسرانه)
جوانی
تصویری از شباب
تصویر شباب
فرهنگ نامهای ایرانی
شباب
ماهودانه، گیاهی شیردار با ساقۀ بلند و برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های زرد، میوۀ این گیاه که در غلافی مخروطی شکل قرار دارد و در میان آن سه دانه با پوست سرخ و مغز سفید و چرب قرار دارد، ماهوب دانه، حب الملوک
تصویری از شباب
تصویر شباب
فرهنگ فارسی عمید
شباب
جوان شدن، جوانی، از سن بلوغ تا سی سالگی، اول هر چیز
تصویری از شباب
تصویر شباب
فرهنگ فارسی عمید
شباب
(تَ)
شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب). برسکیزیدن اسب. (المصادر زوزنی) ، به معنی تشبیب آمده است: قصیده حسنهالشباب، قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً، جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب الموارد) ، بالیدن کودک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
شباب
(شَ)
نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). معرب آن شبابه است. (حاشیۀ برهان دکتر معین). رجوع به شبابه شود
لغت نامه دهخدا
شباب
(شَ)
نام موضعی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شباب
(شَ)
جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد) : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه. (از منتهی الارب). رجوع به شاب شود
لغت نامه دهخدا
شباب
(شِ)
نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوۀ آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساءو مفاصل و نقرس باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شباب
(شِ)
آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شباب
جوانی - مقابل شیب به معنی پیری همچنین نام پرنده ای است از موسیقی
تصویری از شباب
تصویر شباب
فرهنگ لغت هوشیار
شباب
((شَ))
جوانی، پرده ای است از موسیقی
تصویری از شباب
تصویر شباب
فرهنگ فارسی معین
شباب
برنایی، جوانی
متضاد: پیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبان
تصویر شبان
(پسرانه)
چوپان، گله بان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
(دخترانه و پسرانه)
شعله آتش، سنگ آسمانی، ستاره دنباله دار، جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ)
منسوب به سراه بنی شبابه در نواحی مکه و آن نام طایفه ای است و گروهی بدان منسوبند. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ /دِ)
جوان گردانیدن. (منتهی الارب). جوان کردن.
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
ابن سوار فزاری اصل وی از خراسان و ساکن مداین بود. وی از ثقات محدثان بشمار میرفت و در سال 255 هجری قمری در مکه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 405). با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
ابن المعتمر بن لقیط. از مشاهیر عصر خود و از قبیلۀ عجل بن لجیم است. (از عقدالفرید ج 3 ص 309)
ابن فهدبن زید از قضاعه قحطانیه و جدی است جاهلی. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 405)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
سراه بنی شبابه از نواحی مکه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ با بَ)
نام آلت طرب است که از نی توخالی سازند و آن را یراغ و مزمار عراقی نیز گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 144). نی و مزمار و آن معروف است. (از متن اللغه از شفاءالغلیل). و این کلمه مولد باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نی و مزمار. (گنجینۀ گنجوی چ وحید) :
ز گلبام شبابۀ زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف.
(گنجینۀ گنجوی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن سمیععیسی بن حافظ ابوذر عبدبن احمد بن محمد بن عبدالله هروی شبابی از محدثان قرن پنجم بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
او راست: ’قطف الثمار’، برگزیده ای از ادب و تاریخ و جغرافیا. (از معجم المطبوعات ستون 1096)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
بطنی است از بنی فهم که در طایف یا در سرات سکونت گرفتند و عده ای بدین نام منسوبند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبابه
تصویر شبابه
نای ازابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباب
تصویر جباب
غلبه کردن باطل، رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباب
تصویر اباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباب
تصویر اشباب
برانگیختن، پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباب
تصویر ذباب
مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراب
تصویر شراب
می
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شبان
تصویر شبان
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره