جدول جو
جدول جو

معنی شایگان - جستجوی لغت در جدول جو

شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
فرهنگ نامهای ایرانی
شایگان
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورا، باب، بابت، مناسب، اندرخور، صالح، فراخور، شایان، فرزام، مستحقّ، محقوق، ارزانی، خورند، سازوار
ویژگی هر چیز خوب و پسندیده و گران مایه، درخور پادشاه،
کار بی مزد و رایگان برای مثال اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۴)
در علوم ادبی در قافیه، قافیۀ شعر که در آن تحکمی باشد، برای مثال گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو / عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات (انوری - ۳۷)
شایگان خفی: در علوم ادبی در قافیه، آن است که هرگاه الف و نون که دلالت بر فاعل می کند مانند گریان و خندان با الف و نون اصلی کلمه مانند زمان و مکان قافیه بشود یا آنکه یا و نون نسبت را مانند سیمین و آتشین با یا و نون اصلی مانند زمین و کمین قافیه کنند
شایگان جلی: در علوم ادبی در قافیه، آن است هرگاه الف و نون جمع مانند یاران و دوستان با الف و نون اصلی مانند جان و دهان قافیه بشود، قدما این نوع قافیه را در غزل و قصیده بیش از یک بار نمی آوردند و هر گاه شاعری قافیۀ شایگان می آورد به آن اشاره می کرد و عذر می خواست
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
فرهنگ فارسی عمید
شایگان
دهی از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، دارای 64 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شایگان
(شایگان)
مرکب از: شای (= شاه) به اضافۀ گان پسوند نسبت و لیاقت. سزاوار و لایق و درخور. (برهان قاطع). شایسته و شایان. فرد ممتاز. فرد اعلی در میان افراد و نوع آن:
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
جهاندیده یوسف هم اندر زمان
سماطی بفرمود بس شایگان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
که آن نعمتی بود بس شایگان
که شان داده بد یوسف کامران.
(یوسف وزلیخا).
- کرامات شایگان، بزرگواریهای شاهانه:
زین کرامات شایگان که سپرد
بتو اقبال مقتدای جهان.
ابوالفرج رونی.
- گلشن شایگان، گلشن شاه وار و شاهانه:
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شایگان.
فردوسی.
، مال گرانمایه و پرقیمت که لایق پادشاهان باشد. در اصل شاهگان بوده. (فرهنگ رشیدی). هر چیز خوب که لایق پادشاهان باشد. چه در اصل شاهگان بوده یعنی شاه لایق ’ها’ را بهمزه بدل کرده بصورت ’یا’ نوشتند. (برهان قاطع) (آنندراج)، هر گنج بزرگ و لایق پادشاه. (از برهان قاطع). یعنی گنج که شاهان نهاده باشند یا گنجی که لایق شاهان تواند بود. (حاشیۀ برهان چ معین) (آنندراج).
- گنج شایگان، گنج بسیار. (فرهنگ رشیدی). گنج ممتاز در نوع خود در بسیاری و پرقیمتی: ناگاه بر ذخایرنفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه).
- ، نام یکی از گنجهای خسروپرویز که از بس بزرگ و بسیار بود شایگان خواندند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس) :
گنج سخن گشاده و هر نکته ای از آن
افزون ز ارج و قیمت صد گنج شایگان.
؟
هر بخششی که او بدهد چون نگه کنی
گنجی بود بزرگتر از گنج شایگان.
فرخی.
ز بس تودۀ زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان.
فرخی.
نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی
بماند این سخن جانفزای تا محشر.
مسعودسعد.
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 271).
خاکبیزی کن که منهم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام.
خاقانی.
خیز خاقانی ز کنج فقر خلوتخانه ساز
کز چنین گنجی توان اندوخت گنج شایگان.
خاقانی.
بگنج شایگان افتاده بودم
ندانستم که در گنجند ماران.
سعدی.
کی تواند شد کفیل بخشش یکروزه ات
صد هزاران گنج بادآورد و گنج شایگان.
؟ (شرفنامۀ منیری).
، ذخیره و مال و اسباب بسیار و بی نهایت. (برهان قاطع). مال کثیر و ذخیره کرده. (شرفنامۀ منیری). مال بسیار را گویند. (لغت فرس اسدی). بسیار و بی نهایت. (فرهنگ رشیدی)،
{{اسم مرکّب}} بیگاریعنی کار بی مزد فرمودن. (برهان قاطع). در اصل شاه وگان بوده است یعنی کاری که بحکم پادشاه کنند بی مزد و منت. (المعجم ص 176) (از آنندراج). بیگار و سخره. (لغت فرس اسدی). کاری باشد که بی مزد فرمایند. (صحاح الفرس). کار بی مزد. (فرهنگ رشیدی) :
اگر بگروی تو بروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
،
{{صفت مرکّب}} فراخ و گشاد. (برهان قاطع). جهانگیری گوید که در کتاب زند بمعنی وسعت و فراخی آمده است. (از آنندراج) :
کجا رامین چو بر تو مهربان گشت
بچشمت خاک راه شایگان گشت.
(ویس و رامین).
، شاد و خرم: و نشست خویش را شهر بلخ اختیار کرد مر بلخ را بلخ الحسنا نام کرد چنانک تا امروز از آن عهد باز بلخ شایگان می خوانند یعنی شاد و خرم. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی)،
{{اسم مرکّب}} قافیۀ شعری را که با آن تحکمی هست شایگان گویند چه تحکم مناسب پادشاهان است. (برهان قاطع)، یکی از معایب اشعار که در قافیۀ مفرد آرند چون در قافیۀ فلان و بهمان کهان و مهان که جمع که و مه است آرند. (شرفنامۀ منیری). قوافی باشد و آن چنان بود که قوافی شعر مفرد آورند و ناگاه بجای مفرد جمع آورند. (صحاح الفرس) :
نثرش بری ز لغو و خطش از خطا وسهو
نظمش ز حشو و سهو و ز ایطاء و شایگان.
فرخی.
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی از ایطا و شایگان.
رشید وطواط (از المعجم ص 216).
اشعار پر بدایع دوشیزۀ من است
با شایگان ولیکن چون گنج شایگان.
رشید وطواط (المعجم ص 216).
بیت فرومایۀ این منزحف
قافیۀ هرزۀ آن شایگان.
خاقانی.
- شایگان جلی (ایطأجلی) ، الف و نونی باشد که در آخر اسمها بجهت افادۀ معنی جمع آورند چون: یاران و دوستان و این کلمات را با مفرد مثل: فلان و بهمان قافیه نتوان کرد و این قوافی را در غزل بلکه در قصیده زیاده بر یک محل جایز نداشته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه مفرد را با جمع قافیه کنند چون دلبران و مردمان با جان و زمان و این را شایگان جمع گویند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف المعجم نویسد: ایطا. باز گردانیدن قافیتی است دوبار و آن دو نوع است جلی و خفی. ایطاء جلی چنانکه بوسلیک گفته:
در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر
نه بر تو برشمنی از رهیت مشفق تر.
و ایطاء جلی از عیوب فاحش است در شعر الا [که] قصیده دراز باشد چنانکه از بیست بیت و سی بیت، که در اشعار فارسی حد قصیده است به قول بعضی، [درگذرد] یا قصیده را دو مطلع باشد [پس] شاید که یک دو قافیت در مطلع دوم بازگرداند و تکرار قافیۀ عروض را از [مطالع] ایطاء نشمارند.
- شایگان خفی (ایطاء خفی) ، الف و نونی بود که در آخر کلمات آید بمعنی فاعل چون گریان و خندان و این کلمات را با رمان و کمان قافیه نتوان کرد و همچنین کلمه ای که یا و نون نسبت داشته باشد مانند آتشین وسیمین با زمین و کمین قافیه نمیتوان کرد. (برهان قاطع). آنکه اسم فاعل را و آنچه در حکم اسم فاعل باشد با مفرد قافیه کنند چون آهنین و سیمین که با زمین و چنین و این را شایگان خفی گویند و شعرا در قصیده یا غزل بیش از یک دو جا نمی آورند مگر گاهی که ناچار شوند و عذر آن خواهند. (فرهنگ رشیدی). ایطاء خفی آن است که بعضی از حروف زواید که در فصل روی بر شمرده آمده است در قصیده ای مکرر گرداند. چنانکه آب و گلاب و سازگار و کامگار و شاخسار و کوهسار و آبدار و پایدار و از [آن] خفی تر چنانکه رنجور و مزدور و دانا و گویاو مرزبان و پاسبان، و بیشتر شعراء در ایطاآت خفی مسامحت کرده اند. چون در قطعه ای دو یا سه آرند و بر سبیل ندرت افتد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم) :
گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو
عفو کن وقت ادا دانی ندانم بس ادات.
انوری (از آنندراج).
طبع عبید را که چو گنجی است شایگان
معذور دار قافیه گر شایگان کند.
عبید زاکانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شایگان
لایق، سزاوار
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
فرهنگ لغت هوشیار
شایگان
سزاوار، درخور شاه، هر چیز خوب و گران بها، فراخ، خزانه، گنج شاهانه
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
فرهنگ فارسی معین
شایگان
سزاوار، شایسته، فراوان، خزانه، خزینه، گنج، عریض، فراخ، وسیع، شاهوار، بیگار، بیگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهگان
تصویر شاهگان
مربوط به شاه، شاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و اسناد اداری را در جای مخصوص آن ها ضبط می کند، نگهدارنده، ضبّاط، آرشیویست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، کنایه از صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، کنایه از پست، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بطور شایستگی و لیاقت و سزاواری. (ناظم الاطباء) ، از روی دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز مفت و جمله که آن را عوض بدلی نباید داد، هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
جمع دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
((یِ))
مفت، مجانی، باطل، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
((یِ))
جمع دایه، شیردهندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
Gratis
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
निःशुल्क
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratis
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
darmowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
免费的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
безкоштовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
kostenlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
бесплатный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
חינם
دیکشنری فارسی به عبری