جدول جو
جدول جو

معنی شایسته - جستجوی لغت در جدول جو

شایسته
(دخترانه)
سزاوار، لایق، سزاوار، لایق و درخور
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
فرهنگ نامهای ایرانی
شایسته
درخور، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
فرهنگ فارسی عمید
شایسته
(یِ تَ / تِ)
اسم مفعول از شایستن. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). موافق و مناسب. (ناظم الاطباء). لایق. درخور. ازدر. سزاوار. قمین. حری. زیبنده. برازا. جدیر. خلیق:
ز لشکر ورا بود سیصد سوار
همه گرد وشایستۀ کارزار.
فردوسی.
سواران شایستۀ کارراز
ببر تا بر آری ز ترکان دمار.
فردوسی.
بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
ز گردان شایستۀ کارزار.
فردوسی.
آن بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد
وان بملک اندر بایسته چو در دیده بصر.
فرخی.
کجا یابم دلی اندر خور خویش
دل شایسته کافروشد بگوهر.
فرخی.
شایسته تر ز خدمت او خدمتی مخواه
بایسته تر ز درگه او درگهی مدان.
فرخی.
تو بدین ازهمه شایسته تری
همچنین باش و همه ساله تو شای.
فرخی.
بایسته یمین اول آن قاعده ملک
شایسته امین ملک آن خسرو دنیا.
عنصری.
چو من بودم تراشایسته داماد
به بخت من خدا این دخترت داد.
(ویس و رامین).
از سر شفقت و سوز گویند فلان کاری شایسته کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). طاهر مستوفی را گفتی او از همه شایسته تر است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373).
به آزادی از پیش شایسته جفت
همی هرچه زو دید یکسر بگفت.
اسدی.
مدان هیچ در آشکار و نهفت
چو درد جدایی ز شایسته جفت.
اسدی.
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را.
ناصرخسرو.
پیغمبر بد شهر همه علم و بر آن شهر
شایسته دری بود و قوی حیدر کرار.
ناصرخسرو.
چاکر و بندۀ شایسته به از فرزند بود. (سیاستنامه). خدیجه محمد را بخواند گفت تو معروفی و در میان عرب کس نیست که مرا شایسته باشد. (قصص الانبیاء ص 217). و گفت ملکا بحق خدایی تو که مرا فرزند شایسته بده که در بندگی تو عصیان نشود. (قصص الانبیاء ص 141). خدیجه محمد را بخواند گفت تو معروفی و در میان عرب کس نیست که مرا شایسته باشد. (قصص الانبیاء ص 217). و گفت ملکا بحق خدایی تو که مرا فرزند شایسته بده که در بندگی تو عصیان نشود. (قصص الانبیاء ص 141). مردی بچهل سال مرد گردد و از صد یک شایسته آید. (نصیحه الملوک غزالی).
مر چشم مملکت را بایسته ای چو نور
مر جسم سلطنت را شایسته ای چو جان.
سوزنی.
چو تیغ شاهی شایستۀ یمین تو شد
نگین سلطنت اندر خور یسار تو باد.
سوزنی.
اندر سر مروت بایسته ای چو چشم
وندر تن فتوت شایسته ای چوجان.
سوزنی.
ندارد پدر هیچ بایسته تر
ز فرزند شایسته شایسته تر.
نظامی.
بشایستگان راز معلوم کرد
وز آنجا گرایش سوی روم کرد.
نظامی.
هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستۀ قرب پادشا گردد.
عطار.
مرا فضل بخشندۀ دین و داد
دو فرزانه فرزند شایسته داد.
نزاری قهستانی.
ادب و شرم تراخسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی.
حافظ.
- شایستۀ بود، واجب الوجود در مقابل ممکن الوجود. (برهان قاطع). اما این ترکیب از دساتیر است و شایستۀ بود بمعنی ممکن الوجود است و در برهان قاطع بمعنی واجب الوجود سهو است. و ابن سینا دردانشنامۀ علائی ص 72 ’شاید بود’ را بمعنی امکان آورده. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
- شایسته بودن، لایق بودن. سزاوار بودن:
به لشکرگه آمد سپه را بدید
هر آنکس که شایسته بد برگزید.
فردوسی.
- شایسته رو، که راه شایسته رود. که رفتار شایسته داشته باشد:
پدر بارها گفته بودش بهول
که شایسته روباش و پاکیزه قول.
سعدی.
- شایسته و بایسته، درخور و لازم. از اتباع است، هرچه شایسته و بایستۀ خودش بود بمن شمرد، یعنی هرچه لایق و سزاوار خود بود بمن گفت. (از یادداشت مؤلف).
- شایسته مزاج، ملایم و متواضع و حلیم. (ناظم الاطباء).
- شایستۀ هستی، بمعنی شایستۀ بود. واجب الوجود. (برهان قاطع). اما این ترکیب از دساتیر است. شایستۀ هستی یعنی ممکن الوجود این نیز در برهان واجب الوجود نوشته و سهو است و مؤلف آن را با ’بایستۀ هستی’ خلط کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین).
- ناشایسته، ناسزاوار. نابجا: و او (صفوان) مهار شتر گرفت و رو بلشکر نهاد و آنجا سخنان ناشایسته می گفتند. (قصص الانبیاء ص 228).
- نشایسته، ناشایسته. نالایق. ناسزاوار:
جای خلافهاست جهان دروی
شایسته هست و هست نشایسته.
ناصرخسرو.
، محترم و با احترام و باعزت، مشروع و حلال، بدون اعتراض و بدون ایراد، نافع و بکار، خوشخوی و خوش خصلت و باادب و خوش اخلاق، پاک نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شایسته
لایق، سزاوار، زیبنده، خلیق
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
شایسته
((یِ تِ))
سزاوار، محترم
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
فرهنگ فارسی معین
شایسته
با لیاقت، مستحب، جایز، صالح، لایق
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
شایسته
ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا
متضاد: ناشایسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شایسته
يستحقّ
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به عربی
شایسته
Deservedly, Welldeserved, Worthy
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شایسته
justement, bien mérité, digne
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شایسته
hak ederek, hak edilmiş, layık
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شایسته
حقاً , مستحق , لائق
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به اردو
شایسته
অধিকারভরে , প্রাপ্য , উপযুক্ত
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به بنگالی
شایسته
สมควร , สมควรได้รับ
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به تایلندی
شایسته
kwa haki, inayostahili, wa haki
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شایسته
dengan pantas, pantas diterima, layak
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شایسته
相応しく , よく値する , 値する
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شایسته
ראוי , ראוי
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به عبری
شایسته
마땅히 , 자격이 있는 , 가치 있는
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به کره ای
شایسته
योग्य रूप से , योग्य , योग्य
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به هندی
شایسته
terecht, welverdiend, waardig
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به هلندی
شایسته
justamente, bien merecido, digno
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شایسته
meritatamente, ben meritato, degno
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شایسته
merecidamente, bem merecido, digno
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شایسته
应得地 , 应得的 , 值得的
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به چینی
شایسته
zasłużenie, zasłużony, godny
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به لهستانی
شایسته
заслужено , заслужений , гідний
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شایسته
verdientermaßen, wohlverdient, würdig
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به آلمانی
شایسته
заслуженно , заслуженный , достойный
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
ناشایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
Unworthy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
niegodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
indigno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
indigno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشایسته
تصویر ناشایسته
недостойный
دیکشنری فارسی به روسی