جدول جو
جدول جو

معنی شایستنی - جستجوی لغت در جدول جو

شایستنی
(یِ تَ)
هرچیز شایسته و سزاوار و لایق ومناسب، هر چیز واجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایستن
تصویر شایستن
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳)، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹)، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایستنی
تصویر بایستنی
واجب، لازم، برای مثال بگفتند کز ما تو داناتری / به بایستنی ها تواناتری (فردوسی۲ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
شایسته بودن، لیاقت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یِ تَ)
که سزاوار و شایسته نیست. مقابل شایستنی. رجوع به شایستنی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
حالت و کیفیت شایسته. سزاواری. لیاقت. استحقاق. (از ناظم الاطباء). گویند: فلان کس شایستگی این کار را دارد، یاندارد، یعنی متناسب با آن هست یا نیست:
نبد جز بزرگی و آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی.
فردوسی.
ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی.
فردوسی.
بنزدیک او شرم و آهستگیست
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.
فرخی.
و پیش ما عزیز باشد که کدام کس بود این کار را سزاوارتر از وی بحکم پسر پدری و نجابت و شایستگی. (تاریخ بیهقی ص 335 چ ادیب). از شایستگی و بکارآمدگی این مرد. (تاریخ بیهقی). چوب کج شایستگی ستونی ندارد. (خواجه نظام الملک). سلطان هر روز او را بخویشتن نزدیکتر کرد و شایستگی ها از وی پدید آمد. (نوروزنامه). و مردمان... را دو دسته داشتندی از عقل و شایستگی. (مجمل التواریخ) ، ملایمت. (ناظم الاطباء).
- شایستگی کردن، کفایت نمودن. لیاقت داشتن. (فرهنگ فارسی معین).
بجزبصلح و بشایستگی و خلعت و ساز
بسر همی نتوانست برد با ایشان.
فرخی.
، حلّیّت، روایی. جواز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ)
چیز لازم. آنچه مورد حاجت است. لازم. واجب. (ناظم الاطباء). مورد نیاز. مورد احتیاج. شایستنی:
ز بایستنی هرچه در گنج بود
ز دینار و ز گوهر نابسود.
فردوسی.
بگفتند کز ما تو داناتری
به بایستنی ها تواناتری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
حالت و کیفیت شایسته، سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایستن
تصویر شایستن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایستن
تصویر شایستن
((یِ تَ))
سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
((یِ تَ یا تِ))
لیاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
با لیاقتی، صلاحیت، لیاقت، عرضه، کمالات، استحقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت
متضاد: بی لیاقتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
استحقاقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
Aptitude, Suitableness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
aptitude, convenance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
здатність , придатність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
uwezo, ustahiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
способность , соответствие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
صلاحیت , مناسبت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
যোগ্যতা , প্রাসঙ্গিকতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
ความถนัด , ความเหมาะสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
適性 , 適切性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
yetenek, uygunluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
zdolność, stosowność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
כִּשרוֹן , הִתאָמָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
적성 , 적합함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
bakat, kelayakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
योग्यता , उपयुक्तता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
Begabung, Geeignetheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
aptitud, idoneidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
attitudine, adeguatezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
aptidão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
才能 , 适宜性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شایستگی
تصویر شایستگی
aanleg, geschiktheid
دیکشنری فارسی به هلندی