جدول جو
جدول جو

معنی شاکر - جستجوی لغت در جدول جو

شاکر
شکر کننده، سپاس دارنده، سپاسگزار
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
فرهنگ فارسی عمید
شاکر
(کِ)
جلاب بخاری. از شاعران قدیم ایران است که در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست. نام او را محمود بن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه همه جا ’شاکر’ آورده است و شمس قیس ’شاکر بخاری’، لیکن اسدی طوسی گاه ’شاکر بخاری’ و گاه ’جلاب بخاری’ و گاه ’جلاب’ ذکر کرده است. سروری در فرهنگ خود نام او را در ذیل کلمه جلاب آورده و گفته است ’جلاب بوزن گلاب نام شاعری استاد است که در بخارا بود کذا فی التحفه’ اما چنانکه دربیت بوطاهر خسروانی خواهیم دید جلاب بر وزن گلاب یعنی بی تشدید لام نیست بلکه باید علی القاعده با لام مشدد تلفظ شود. نزدیکترین کس به وی که نام او را آورده ابوطاهر طیب بن محمد خسروانی شاعر بزرگ قرن چهارم است که او را ’شاکر جلاب’ خوانده، در این بیت:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب
نسبت او ببخارا روشن و قوی و متواتر است و علی الخصوص دراین تعریف که اسدی از او در ذیل لفظ جلاب کرده و گفته است: ’نام شاعری بوده در بخارا’. اگرچه نام این شاعر در تذکره ها نیامده و از احوال او اطلاعی در دست نیست لیکن چون خسروانی از مرگ او و ’بوالمثل بخاری’ درشعر خود سخن گفته و بر آسایشی که آنان بیاری مرگ ازتحمل اعباء حیات یافته اند رشک برده، معلوم میشود که او همزمان خسروانی بوده است. اما ابوطاهر خسروانی از شاعران قرن چهارم یا اوایل نیمۀ دوم آن قرن است که یک بیت او را:
جوانی به بیهودگی یاد دارم
دریغا جوانی دریغا جوانی.
محمد بن عبدالکاتب (و بقول مشهورتر ولی ضعیف تر فردوسی) تضمین کرده است و چون محمد بن عبده دبیر بغراخان (از پادشاهان خانیۀ ماورأالنهر متوفی بسال 383) بوده و شعر بوطاهر را در سخن خود بصورت تضمین آورده است، پس مسلماً او پیش از دو دهۀ اخیر قرن چهارم بسر میبرده و با روشن شدن زمان او به آسانی میتوان گفت که شاکر هم در این ایام و دست کم در اواسط قرن چهارم می زیسته و بنابراین در شمارشعرای کهن و از طبقات اول متقدمین بوده است. دلیل بزرگ شهرت این شاعر به استادی و اشعار رائع، ذکر نام وی در کتب بلاغت و لغت و استشهاد اشعار اوست در آنها، با این حال اشعار وی نیز مانند آثار بسیاری از شاعران بزرگ قرن چهارم در کام حوادث فرورفته و جز اندکی از آن چیزی بما نرسیده است و از آنجمله است:
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجاشناسد و چنگ و چغانه را.
#
سردست روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وزصد هزار مرد یکی مرد مرد نی.
#
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گردوی انجمن
برادی او راد ماند بزفت
بمردی او مرد ماند بزن
#
همه واذیج پر انگور و همه جای عصیر
رنج ورزید کنون بربخورد برزگرا
حال با کژ کمان راست کندکار جهان
راستی کارش کژی کند اندر جگرا.
#
خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دله
گیتی به آرام اندرون مجلس ببانگ و ولوله
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
نقل بپاشیده همه بر چاکران کرده یله.
#
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند نوک خوشۀ جو باد آژده
زیبا نهاده مجلس وعالی گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
#
فری زان زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صد هزاران کلج بر کلج.
#
روی مراهجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ.
#
چون پند فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه بتذروان کند آهنگ.
#
کجا توباشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یا کند.
#
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر
#
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شو نه مندوری
#
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
#
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردید از نیوشه.
#
بگامی برید از ختا تا ختن
بیک تک دوید از بخارا به وخش.
#
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ
#
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم.
#
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
#
زیبا نهاده مجلس وعالی گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
#
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
#
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو
#
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زانکه خونابه نماندستم در چشم بنیز.
#
بدل ربودن جلاد و شاطری ای مه
ببوسه دادن جان پدر بس اژ کهنی
#
برده دل من بدست عشق زبون است
سخت زبونی که جان و تنش زبونست
(مجلۀ دانشکدۀ ادبیات شمارۀ سوم سال دوم بقلم دکتر صفا) (از ترجمان البلاغه چ استانبول ص 17، 29، 34 و المعجم فی معاییر اشعار العجم چ تهران ص 189 و لغت فرس اسدی ص 173، 179 و 94 و 485، 30، 144، 384، تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 1 ص 395، 396). و رجوع به شرح احوال و اشعار رودکی ص 1068، 1140، 1173، 1175 شود
لغت نامه دهخدا
شاکر
(کِ)
بطنی است از بنی راشدبن عقبه بن مجربه از: حرام بن جذام از: قحطان. و معروفند که بشواکر عقبه و در جوف واقع در شرقی مصر سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب بنقل از نهایه الارب قلقشندی)
بطنی است از قبیلۀ بنی زهیر و از القاب جذام از قحطان باشند و این قبیله با قبیلۀ شواکر عقبه فرق دارد. (از معجم قبائل العرب از نهایه الارب قلقشندی)
بطنی است از قبیلۀ بنی کلاب که در فیوم مصر سکونت دارند. (از معجم قبایل العرب از تاریخ فیوم ص 13)
بطنی است از قبیلۀ مسعود از اعقاب صلته، که وابسته به شمر طوقه باشند و آن جزو قبایل شمّر نجد بوده اند که قسمتی از ایشان بعراق و شام مهاجرت کردند. (از معجم قبایل العرب از عشایر العراق عزاوی ص 241 و غیره)
قبیله ای است به یمن از همدان و ایشان از اولاد شاکر بن مالک اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاکر
(کِ)
ابن نضله. بطنی است از بنی اسد. از جمله مراکز آنها طریفه باشد. (از معجم قبایل العرب بنقل از معجم البلدان یاقوت ج 3 ص 356 و 536)
لغت نامه دهخدا
شاکر
(کِ)
معرب چاکر. (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی شاکار است که بیگار و کار فرمودن بی مزد باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزدور و خادم. معرب چاکر. (منتهی الارب). و رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
شاکر
سپاس دارنده، شکر کننده
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
فرهنگ لغت هوشیار
شاکر
((کِ))
شکرکننده، سپاسگزار، جمع شاکرین
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
فرهنگ فارسی معین
شاکر
حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس
متضاد: کافر، ناسپاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاکل
تصویر شاکل
(پسرانه)
شبیه و مانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاور
تصویر شاور
(پسرانه)
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
(پسرانه)
مشهور، نامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاکر
تصویر پاکر
(پسرانه)
نام پسر ارد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(کَ /کِ)
شاکر. معرب چاکر فارسی باشد و آن بمعنی مزدور و خادم است. (از منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از آنندراج). ج، شاکریه. (از اقرب الموارد). رجوع به شاکر و چاکر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب است به شاکر که قبیله ای است به یمن از همدان و ایشان اولاد شاکر بن ربیعه بن مالک اند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاکل
تصویر شاکل
همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاکر
تصویر چاکر
نوکر، خادم، مستخدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکار
تصویر شاکار
کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافر
تصویر شافر
ولگسار، کناره چوز، کناره زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکی
تصویر شاکی
شکایت و گله کننده، دادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانکر
تصویر شانکر
مرض واگیردار که از طریق مقاربت سرایت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
مشهور، معروف، نامی، سرشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکر
تصویر ساکر
ساکن، آرمیده بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاکر
تصویر ذاکر
بیان کننده، یاد کننده، ثنا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکر
تصویر باکر
بامداد سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
سپاس دارتر حق شناس تر. مقامی است در موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکری
تصویر شاکری
پارسی تازی گشته چاکر مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
چامه گو، چامه سرا، سراینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاکی
تصویر شاکی
دادخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی