جدول جو
جدول جو

معنی شأمه - جستجوی لغت در جدول جو

شأمه(شَءْ مَ)
سوی دست چپ. یقال فلان قعد شأمه و نظرت یمنه و شأمه، فلان بطرف چپ نشست، نگریستم چپ و راست را. ضد یمنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نکبت و بدبختی، شرم و حیا، فضیحت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شامه
تصویر شامه
از حواس پنج گانۀ انسان که بوها را درک می کند و عضو آن بینی است، بویایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شامه
تصویر شامه
پردۀ نازک، غشا، روسری زنان، دستمال، روپاک، چارقد
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ءَ مَ)
مردی که کار و نقل و حکایت کار دیگری کند. (آنندراج). الذی یعمل کما یصنع غیره فیحکیه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غشاءنازک. (لغات فرهنگستان) (فرهنگ فرانسه نفیسی). شامه یا پوسته: اطراف یاخته را پردۀ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطۀ بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 25).
- شامۀ سلولی، سلولهای حیوانی از چهار قسمت: سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامۀ سلولی از غلظت طبقۀ بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوستۀ بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. (از جانورشناسی عمومی ص 16).
- شامه گشنیدن، در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامۀ مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خال. (منتهی الارب). نشان سیاه در بدن. (از متن اللغه). نشانۀ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه نقطۀ کوچکی است مساوی با پوست بدن و خال گوشت سیاه دانه مانندی است برآمده که اغلب بر روی آن موی روید. (از اقرب الموارد ذیل شیم) ، رنگ مخالف که در مجاورت رنگ دیگر قرار گیرد. (از معجم البلدان). نشان مخالف رنگ بدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از آنندراج). ج، شام و شامات. (اقرب الموارد ذیل شیم) ، شترمادۀ سیاه: ما له شامه ولا زهراء، نه ماده شتر سیاه دارد و نه سپید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلف در ماه و آن لکه ای باشد بر روی ماه. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سیاهی بر میان ماه. کلف. (مهذب الاسماء) ، نقطه ای که بر چشم افتد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسۀ خود استعمال کرده و شاید وجه تسمیۀ این بود که پارچۀ آن را از ملک شام می آوردند یا در شام (شب) سر میکردند. (فرهنگ نظام). جامۀ مقنعه و روپاکی باشد که آن بچارقد و دستمال معروف است و آن را سرپوشه نیز گویند زیرا که سر را بدان پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا) مقنعه. چارقد. (نظام قاری ص 201). نقاب و حجاب، خداوند و صاحب، طعام شام و عشا، هر چیز نهفته، هر چیز سیاه، چشم بند و کلاه باز، شاهین، تاریکی، جا و مکان، کرسی و تخت، مشط و شانه، آرنج و مرفق. (ناظم الاطباء) ، معانی منقول از ناظم الاطباء از اشتنگاس نقل شده است و منحصر است و در مآخذ دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن شلغم و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با ’علی’ نیز متعدی شود چون، شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول) ، بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردید بر ایشان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، سربلند راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَءْمْ)
نام کشوری است. (از صحاح اللغه). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است. (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ مَ)
سوی دست چپ، نقیض میمنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). سوی چپ. دست چپ. جانب چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضد میمنه. (از اقرب الموارد) ، شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَءْ مَ)
سرود یا آواز. (منتهی الارب) نغمه. صوت. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اسکت اﷲ نأمته، بمیراند او را. (منتهی الارب). اماته. (المنجد). رجوع به نامه
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ رَ)
ناکس و فرومایه گردیدن و زفت گشتن. ملامه. لؤم. (منتهی الارب). ناکس شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ مَ)
زره. ج، لأم، لؤم. (منتهی الارب). زره چست بافته. (مهذب الاسماء). چست بافته. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ مَ)
مهرۀ افسون برای محبت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزۀ دوستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ مَ)
سخن. گفتار. کلمه: ماسمعت له ذأمهً، ای کلمهً. لام تا کام نگفت
لغت نامه دهخدا
(شَءْ فَ)
ریش سوختنی که زیر قدم برآید و علاج آن به داغ کنند و اگر ببرند صاحب آن بمیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح اللغه) (دهار) (آنندراج). شئفت رجله شأفاً، اذا خرجت علیها الشأفه و هی قرحه. (از اساس البلاغه) (صحاح اللغه) ، اصل و بیخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استأصل اﷲ شأفته، یعنی ببرد اصل و بیخ آن را خدای یا ببرد چنانکه میبرد شأفه را به داغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح اللغه) ، اهل و عیال و مال. شأفه الرجل، یقال هی اهله و ماله. (از اقرب الموارد از لسان العرب) (متن اللغه) ، ریشی که در ناخن دست یا پا و یا کف آن بعلت خلیدن خار یا چوبی ریم کند و چرک نمایدو بزرگ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). شئفت اصابعه، ریشه گرفت کرانهای ناخن او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ فَ)
رجل شأفه، مرد گرامی و دلاور. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ مَ)
بادی که از ناحیۀ شمال وزد. (از اقرب الموارد) ، لغتی است در شمال. (از منتهی الارب). شمال. (ناظم الاطباء). رجوع به شمال شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
صورتی است از شامی. منسوب به مملکت شام. (از ناظم الاطباء). رجوع به شامی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مادر گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از ’ش ء م’، به چپ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شام درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی را بسوی چپ گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ مَ ءَ مَ)
اصحاب مشئمه. اصحاب دست چپ، یا کسانی که بر خود شوم باشند: و اصحاب المشأمه ما اصحاب المشأمه. (قرآن 9/56). ابوالفتوح آرد: و هی مفعله من الشؤم، عرب دست چپ را بشومی خوانند، قال الشاعر:
السم و الشرفی شومی لدیک لهم
و فی یمینک ماءالمزن و الضرب.
و منه الشام و الیمن، برای آنکه شام بر دست چپ کعبه است و یمن بر دست راست کعبه ومراد آنانند که ایشان را بر دست چپ به دوزخ برند. وگفتند: آنانند که نامه های ایشان بدست چپ دهند در قیامت. حسن گفت: آنان باشند که بر خود شوم باشند و عمرایشان در معصیت گذشته باشد. (از تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 9 ص 313). و رجوع به اصحاب شمال شود
لغت نامه دهخدا
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامه
تصویر شامه
((مَ یا مِ))
روسری، دستمال، پرده نازکی که روی برخی اعضای داخلی بدن مانند کلیه، شش و... قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شامه
تصویر شامه
((مِّ))
یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند
فرهنگ فارسی معین
بویایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد