جدول جو
جدول جو

معنی شاهقه - جستجوی لغت در جدول جو

شاهقه
شاهق، بلند، مرتفع
تصویری از شاهقه
تصویر شاهقه
فرهنگ فارسی عمید
شاهقه
(هَِ قَ)
مؤنث شاهق. ج، شاهقات. رجوع به شاهق شود
لغت نامه دهخدا
شاهقه
مونث شاهق، جمع شواهق
تصویری از شاهقه
تصویر شاهقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهده
تصویر شاهده
مؤنث واژۀ شاهد، در علم حقوق آنکه در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد برای مثال رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وحل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲ - ۱۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ)
مخفف شاهراه است. رجوع به شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از شهرهای شاقی صقلیه (سیسیل) است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج صقلی منسوب است. (از معجم البلدان) (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(شاقْقَ)
آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شاقْ قَ)
مؤنث شاق. ج، شواق. شقه شاقه، سختی بسیار سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (غیاث).
- اعمال شاقه، کارهای توان فرسا و سخت: محکوم به اعمال شاقه است، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
واحد نواهق است. رجوع به نواهق شود، پرندۀ دراز منقار و پاها و گردن. غبراء. (معجم متن اللغه). رجوع به نهقه شود
لغت نامه دهخدا
(هی یَ)
نام سلسله ای از سلاطین خوارزم که نسبت خود به کیخسرو می کردند و آفریغ که سلسلۀ آل آفریغ بدو منسوب است یکی از افراد این سلسله است. (آثارالباقیه چ ساخائو ص 35 س 9) (الجماهر فی معرفه الجواهر ص 82). و رجوع به آل آفریغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
مؤنث شاهد. ج، شاهدات و شواهد. رجوع به شاهد شود، زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شاهدات و شواهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
مؤنث زاهق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، راحله زاهقه، راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران. (ناظم الاطباء) ، چاه عمیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
تأنیث راهق. دختر ده تا یازده ساله. (از متن اللغه). دختری که به سن بلوغ نزدیک شده است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الارب). حصنی است در اندلس از اعمال بلنسیه، واقع در خاور اندلس. (معجم البلدان)
حصنی از اعمال بلنسیه در شرقی اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رْ رُ)
نعره زدن. یقال: شهق شهقهً فمات. (منتهی الارب). صیحه. (تاج المصادر بیهقی). نعره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بادگیر و برج مانندی که بر بالای خانه جهت ترویح هوا بنا کنند. (ناظم الاطباء). این معنی را در فرهنگهای دیگر نیاورده اند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام شهری است از ملک هاماوران که سودابه از آنجا بود. (فرهنگ جهانگیری). نام شهری بود بناکردۀ پدر سودابه در هاماوران و تولد سودابه زن کیکاوس در آن شهر بود. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نام (شهر) پدر سودابه زن کیکاوس در زمین هاماوران. (شرفنامۀ منیری) :
یکی شهر بد شاه را شاهه نام
همان از در سور و جشن و خرام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بلند و مرتفع از کوه و بنا و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) : جبل شاهق، کوه بلند و مرتفع. (از دهار). ج، شواهق. عال. عالی. مرتفع. رفیع، ان فلاناً لذوشاهق و صاهل اذا اشتد غضبه، یعنی او سخت خشم است. (از اساس البلاغۀ زمخشری). هو ذو شاهق، یعنی سخت خشم است. (از اقرب الموارد). و در القاموس آمده و هو ذو شاهق،آنکه سخت خشم نباشد. (از منتهی الارب). ولی شارح قاموس نویسد این گفته بر اساسی نیست زیرا آنطور که جوهری گفته که: فلان ذوشاهق اذاکان یشتد غضبه و همچنین ازهری و ابن عباد و ابن فارس و دیگران سخت خشم گفته اند، فحل ذوشاهق، نرینه که به هیجان آید ودم او بسختی بیرون آید و فرورود و صدایی از درون وی شنیده گردد. (از اساس البلاغه زمخشری) ، رگ برجهنده بسوی بالا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). قسمی از نبض که با انگشتان نبض گیر مدافعه کند بقوت. نبض که در حرکت میل به بلندی کند. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح پزشکان نوعی است از حالات نبض که در حرکت میل به بلندی داشته باشد یعنی اجزای آن در ارتفاع محسوس گردد و سبب آن شدت حاجت به ترویح باشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : و بول گرم و رنگین، و نبض شاهق و متواتر و ممتلی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(هَِقَ)
زخم تیر یا هر جراحت که خون از وی روان باشد، یا داغ فهقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهقه
تصویر شهقه
سیاه سرفه خروسک از بیماری ها، فریاد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
ب نلد چون کوه وساختمان، سخت خشم بلند مرتفع، کوه مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاهقه
تصویر فاهقه
زخم خونی زخم خونچکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهده
تصویر شاهده
مونث شاهد زمین، سنگ گور مونث شاهد، جمع شواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهیه
تصویر شاهیه
مونث شاهی ورن (شهوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهقه
تصویر داهقه
راهی (مسافر)، دور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
((هِ))
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی معین
گردوی دراز و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی