جدول جو
جدول جو

معنی شاهسپرهم - جستجوی لغت در جدول جو

شاهسپرهم(هَِ پَ هََ)
شاه سپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). بمعنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شاه اسپرغم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه پرم
تصویر شاه پرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، نازبو، ضومران، اسپرغم، شاه اسپرم، ونجنک، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، سپرغم، ضیمران، اسپرم، سپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، ونجنک، نازبو، شاه پرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، ضومران، سپرم، سپرهم، ضیمران، اسپرغم، شاه اسپرم برای مثال از سر شاسپرم تا نکنی لختی کم / ندهد رونق و بالنده و بویا نشود (منوچهری - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه سپرغم
تصویر شاه سپرغم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، اسپرغم، سپرغم، شاسپرم، شاه اسپرم، شاه سپرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، ضومران، اسفرم، ونجنک، شاه اسپرغم، شاه پرم، نازبو، ضیمران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه سپرم
تصویر شاه سپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرم، نازبو، شاه اسپرغم، ونجنک، شاه سپرغم، شاسپرم، شاه اسپرم، اسفرغم، ضومران، اسپرغم، اسفرم، سپرغم، سپرهم، ضیمران، اسپرم، شاه پرم برای مثال بوستان افروز بنگر رسته با شاه سپرم / گر ندیدستی خط قوس قزح بر آسمان (ازرقی - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
(شَهََ پَ رَ)
مخفف شاه اسپرم. ریحان الملک. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاه اسپرم و شاهسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(پَرَ)
یکی از انواع ریحان که او را اسپرغم گویند. (فرهنگ سروری). بمعنی اسپرغم است که نوعی ازریحان باشد. (برهان). مطلق ریحان. (شعوری). او را شاهسپرم نیز گویند. (فرهنگ سروری). همان شاه اسپرم است. (انجمن آرای ناصری). اسپرغم است که شاهسفرم نامند. (فهرست مخزن الادویه). ضیمران. ضومران:
بنۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالیده و بویا نشود.
منوچهری.
تاک رز باشدمان شاسپرم
برگ رز باشد دستار شراب.
منوچهری.
آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او
چون صدهزار همزه که برطرف مد بود.
منوچهری.
و رجوع به شاداسپرم، شاه اسپرم، شاه اسفرهم، شاه اسفرغم، شاهسپرغم، شاهسفرم، شاهسپرهم و شاه اسفر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ هََ)
اسپرغم. (جهانگیری). سپرغم. مطلق گلها و ریاحین. (برهان) : بساک، تاجی باشد که از اسپرهم بندند. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ رَ)
معرب شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). ریحان سبز مایل بزردی محلل جمیع اورام و منوم و مفتح سدۀ دماغی و رایحۀ او مانع وبا و رافع دردسر محرورین است. (منتهی الارب) (از دزی ج 1 ص 717). معرب شاهسپرم است و آن ریحان باشد و آن را شاهسفرم نیز خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ رَ)
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ رَ)
نوعی ریحان که در بلاد عرب روید. (شعوری). رجوع به شاسپرم، شاه اسپرغم، شاه اسفرهم، شاهسپرم، شاهسپرغم و شاهسپرهم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ)
صورت دیگری از شاهسفرم است. رجوع به شاه اسپرم و شاهسپرم و شاه سپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ غَ)
به معنی شاه سپرغم و شاه اسپرغم است. گاه بضرورت شعری به فتح راء و سکون غین به تلفظ آید:
تا دهد باغ و راغ را هر سال
به ربیع و خریف زینت حور
زلف شاهسفرغم و روی سمن
چشم بادام و دیدۀ انگور.
مسعودسعد.
و رجوع به شاه اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ هََ)
مرکب از شاه و اسپرهم. (برهان قاطع چ معین). همان شاه اسپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). و رجوع به شاهسفرم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِپَ رَ)
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک:
چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم
پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار.
منوچهری.
در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب
در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم.
منوچهری.
پر از چین شود روی شاهسپرم
چو تازه شود عارض گلنار.
ناصرخسرو.
و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ رَ)
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) :
بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا
برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی.
ناصرخسرو.
و رجوع بشاه اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
شاه اسپر و شاه اسپرم باشد. رجوع به شاهسپرم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهسفرم
تصویر شاهسفرم
شاه اسپرغم ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه اسپرهم
تصویر شاه اسپرهم
ریحان ضمیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
هر گیاه خوشبو ریحان، هر گیاه، سبزه، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه سپرغم
تصویر شاه سپرغم
شاه اسپرغم ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه سپرم
تصویر شاه سپرم
شاه اسپرم غم ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
((اِ پَ هَ))
هر گیاه خوشبو، ریحان، هر نوع گیاه، سبزه، میوه، اسپرغم
فرهنگ فارسی معین