شاهزاد. از نژاد شاه. از نسل شاه. ملک زاده. مرد یا زنی که نسب به شاه برد: بیفتاد از اسپ اندرون شهریار دریغ آن جوان شاهزاده سوار. دقیقی. یکی ترک تیری برو برگشاد شد آن خسرو شاهزاده بباد. دقیقی. چنین شهریار و چنین شاهزاده که دید و که داده ست هرگز نشانی. فرخی. ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان. فرخی. فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کرد آن کمرگاه چاک. فردوسی. همه شاهزاده ز تخم قباد بر ایشان همه فر یزدان و داد. فردوسی. یکی شاهزاده به پیش اندرون جهاندیده با او بسی رهنمون. فردوسی. چشم همه دوستان گشاده از دولت شاه و شاهزاده. نظامی. ، ولیعهد. (ناظم الاطباء)
شاهزاد. از نژاد شاه. از نسل شاه. ملک زاده. مرد یا زنی که نسب به شاه برد: بیفتاد از اسپ اندرون شهریار دریغ آن جوان شاهزاده سوار. دقیقی. یکی ترک تیری برو برگشاد شد آن خسرو شاهزاده بباد. دقیقی. چنین شهریار و چنین شاهزاده که دید و که داده ست هرگز نشانی. فرخی. ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان. فرخی. فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کرد آن کمرگاه چاک. فردوسی. همه شاهزاده ز تخم قباد بر ایشان همه فر یزدان و داد. فردوسی. یکی شاهزاده به پیش اندرون جهاندیده با او بسی رهنمون. فردوسی. چشم همه دوستان گشاده از دولت شاه و شاهزاده. نظامی. ، ولیعهد. (ناظم الاطباء)
مخفف شاهزاده. زادۀ شاه، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاهزاده شود: گفت هنگامی یکی شهزاده بود گوهری و پرهنر وآزاده بود. رودکی. چو گودرز آن سوک شهزاده دید دژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی. چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو چه شهزاده چه پهلوانان نیو. فردوسی. بصد لابه و پند و افسون ورای دل آورد شهزاده را باز جای. فردوسی. شهزاده رفت باغ بقا باد جای شاه خونریز کرد چرخ قصاصش بقای شاه. خاقانی. نای چو شهزادۀ حبش که زند چشم بانگش از آهنگ ده غلام برآید. خاقانی. خیال چنین خلوتی زاده ای دهد مژدۀ خان بشهزاده ای. نظامی. از آن شد نام آن شهزاده پرویز که بودی دایم از هر کس پرآویز. نظامی. ، برادرزادۀ شاه. (ناظم الاطباء)
مخفف شاهزاده. زادۀ شاه، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاهزاده شود: گفت هنگامی یکی شهزاده بود گوهری و پرهنر وآزاده بود. رودکی. چو گودرز آن سوک شهزاده دید دژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی. چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو چه شهزاده چه پهلوانان نیو. فردوسی. بصد لابه و پند و افسون ورای دل آورد شهزاده را باز جای. فردوسی. شهزاده رفت باغ بقا باد جای شاه خونریز کرد چرخ قصاصش بقای شاه. خاقانی. نای چو شهزادۀ حبش که زند چشم بانگش از آهنگ ده غلام برآید. خاقانی. خیال چنین خلوتی زاده ای دهد مژدۀ خان بشهزاده ای. نظامی. از آن شد نام آن شهزاده پرویز که بودی دایم از هر کس پرآویز. نظامی. ، برادرزادۀ شاه. (ناظم الاطباء)
مخفف شاهزاده، زادۀ شاه، مرد یا زنی که از نسل شاه باشد: چنین گفت هر کس که ای شاهزاد که هستی ز شاه جهاندار یاد، فردوسی، شودتا رساند سوی شاهزاد بگفت آنزمان با فرنگیس شاد، فردوسی، فریبرز کاوس خراد راد سر سروران قارن شاهزاد، فردوسی، همی راند اسبش بکردار باد چنین تا برآمد بر شاهزاد، فردوسی، به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزۀ شاهزاد، فردوسی
مخفف شاهزاده، زادۀ شاه، مرد یا زنی که از نسل شاه باشد: چنین گفت هر کس که ای شاهزاد که هستی ز شاه جهاندار یاد، فردوسی، شودتا رساند سوی شاهزاد بگفت آنزمان با فرنگیس شاد، فردوسی، فریبرز کاوس خراد راد سر سروران قارن شاهزاد، فردوسی، همی راند اسبش بکردار باد چنین تا برآمد بر شاهزاد، فردوسی، به نیزه بگشتند هر دو چو باد بزد ترک را نیزۀ شاهزاد، فردوسی
حب قنب. شهدانه. شهدانج. (یادداشت مؤلف). تخم کنو. کنودان. کنودانه. (برهان). تخم شهدانه. بزرالقنب. کنب دان. کنب دانی. (یادداشت مؤلف). تخم بنگ را گویند و به عربی کنب خوانند و معرب آن شاه دانج باشد و شاه دانق هم بنظر آمده است. (برهان). شادنج. (منتهی الارب). بنگ. کنف. (فهرست مخزن الادویه). برخی کتب اشتباهاً کنف را مرادف با شاهدانه دانسته اند در صورتی که کنف نباتی است که اقسام آن در کاغذسازی مفید میباشد. و اینکه شاهدانه را کنف مطلق گویند غلط است. (یادداشت مؤلف). کنف گیاهی است از تیره پنیرکیان و مشابهتش با شاهدانه به علت الیاف قابل استفاده در نساجی است. (فرهنگ فارسی معین). تخم بنگ. (جهانگیری). شهدانج. شهدانق. (دهار). تخم بنگ را گویند و بعربی کنب خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج). طلاّم تنوم و آن تخم شاهدانج است. (از اقرب الموارد). و اینکه جوالیقی آن را در معرب تنوم ترجمه کرده است درست نیست. چه، تنوم غیرشاهدانه است. (یادداشت مؤلف). ماهودانه. حب الملوک. ماهوب دانه. (برهان) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گیاهی است از تیره گزنه ها که دو پایه و علفی و یکساله است. ارتفاعش بین یک تا دو متر و گاهی هم بیشتر است. دارای گونه های مختلف و بویش قوی و نامطبوع است. شاهدانج. شدانق. قنب هندی. شهدانق. حشیشه الفقرا. ورق الخیال. جزء اعظم. (از فرهنگ فارسی معین). - شاهدانۀ چینی، یکی از گونه های شاهدانۀ هندی است که مانند شاهدانۀ هندی مورد استفاده قرار میگیرد. و تقریباً همه خواص آن را دارد میوه اش برنگ مایل به سبز شامل غشائی با شبکۀ سفیدرنگ است. قنب. تیل. قنابوس. نقل خواجه. شن، قنبرا. قنبیرا. قنابس. (از فرهنگ فارسی معین). - شاهدانۀ صحرایی، کنف. - شاهدانۀ عدسی،حجرالدم است: شاهدانه عدسی را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شاهدانۀ کانادایی، شبیه شاهدانۀ هندی است. - شاهدانۀ مصری، کنف. - شاهدانۀ هندی، کنب هندی. نباتی است که در هندوستان و ایران بهتر از سایر نقاط دنیا بعمل می آید و تخم آن شاهدانه است. رجوع به کتاب درمانشناسی ج 1 و فرهنگ فارسی معین شود
حب قنب. شهدانه. شهدانج. (یادداشت مؤلف). تخم کنو. کنودان. کنودانه. (برهان). تخم شهدانه. بزرالقنب. کنب دان. کنب دانی. (یادداشت مؤلف). تخم بنگ را گویند و به عربی کنب خوانند و معرب آن شاه دانج باشد و شاه دانق هم بنظر آمده است. (برهان). شادنج. (منتهی الارب). بنگ. کنف. (فهرست مخزن الادویه). برخی کتب اشتباهاً کنف را مرادف با شاهدانه دانسته اند در صورتی که کنف نباتی است که اقسام آن در کاغذسازی مفید میباشد. و اینکه شاهدانه را کنف مطلق گویند غلط است. (یادداشت مؤلف). کنف گیاهی است از تیره پنیرکیان و مشابهتش با شاهدانه به علت الیاف قابل استفاده در نساجی است. (فرهنگ فارسی معین). تخم بنگ. (جهانگیری). شهدانج. شهدانق. (دهار). تخم بنگ را گویند و بعربی کنب خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج). طُلاّم تنوم و آن تخم شاهدانج است. (از اقرب الموارد). و اینکه جوالیقی آن را در معرب تنوم ترجمه کرده است درست نیست. چه، تنوم غیرشاهدانه است. (یادداشت مؤلف). ماهودانه. حب الملوک. ماهوب دانه. (برهان) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گیاهی است از تیره گزنه ها که دو پایه و علفی و یکساله است. ارتفاعش بین یک تا دو متر و گاهی هم بیشتر است. دارای گونه های مختلف و بویش قوی و نامطبوع است. شاهدانج. شدانق. قنب هندی. شهدانق. حشیشه الفقرا. ورق الخیال. جزء اعظم. (از فرهنگ فارسی معین). - شاهدانۀ چینی، یکی از گونه های شاهدانۀ هندی است که مانند شاهدانۀ هندی مورد استفاده قرار میگیرد. و تقریباً همه خواص آن را دارد میوه اش برنگ مایل به سبز شامل غشائی با شبکۀ سفیدرنگ است. قنب. تیل. قنابوس. نقل خواجه. شن، قنبرا. قنبیرا. قنابس. (از فرهنگ فارسی معین). - شاهدانۀ صحرایی، کنف. - شاهدانۀ عدسی،حجرالدم است: شاهدانه عدسی را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شاهدانۀ کانادایی، شبیه شاهدانۀ هندی است. - شاهدانۀ مصری، کنف. - شاهدانۀ هندی، کنب هندی. نباتی است که در هندوستان و ایران بهتر از سایر نقاط دنیا بعمل می آید و تخم آن شاهدانه است. رجوع به کتاب درمانشناسی ج 1 و فرهنگ فارسی معین شود
در یادداشت مؤلف چنین آمده است: مرحوم اردشیرجی می گفت در سفر اول که به ایران آمدم گدایان دوره گرد مردم را به شاه زنده سوگند میدادندکه به آنان چیزی دهند - انتهی. امروز زنان وقتی در حمام خواهند قسم خورند کف دست بر زمین زنند و گویند:به این شاه زنده. و البته میدانیم که زیر زمین حمام (جهنم حمام) یعنی مجرای حرارت است و از اینجا شاید بتوان دریافت که مراد آنان از شاه زنده، آتش باشد
در یادداشت مؤلف چنین آمده است: مرحوم اردشیرجی می گفت در سفر اول که به ایران آمدم گدایان دوره گرد مردم را به شاه زنده سوگند میدادندکه به آنان چیزی دهند - انتهی. امروز زنان وقتی در حمام خواهند قسم خورند کف دست بر زمین زنند و گویند:به این شاه زنده. و البته میدانیم که زیر زمین حمام (جهنم حمام) یعنی مجرای حرارت است و از اینجا شاید بتوان دریافت که مراد آنان از شاه زنده، آتش باشد
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی
میرزا علی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هجری قمری). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن طوطی وار قرآن و کتاب بود، حتی اجازۀ نوشتن هم نمیدادند و این کودک هوشیار غلط بودن این اصول را دریافته نقاشی حروف می پرداخت ولی چه چاره که مکتب دار نادان اجازه نمیداد، حتی کار به زدن کودک منجر میشد و صابر در این باره حسب حال و شعری کودکانه ساخته است. چون بسن دوازده رسید وی را به مکتب سیدعظیم شروانی که یکی از شعرای نامدار آن زمان بود سپردند. سید مردی بصیر و واقف بود و آیندۀ درخشان این کودک را هم از عهد خردی از ناصیۀ حالش خواند و در تعلیم و تشویق وی کوششی بسزا نشان میداد و برای تمرین و ورزش طبع او را واداشت که اشعار گلستان و غیره را نظماً به ترکی ترجمه کند چنانکه در ترجمه شعر ’دیدم گل تازه چند دسته’ گفته: کوردیم نیچه دسته تازه گل لر با غلانمش ایدی گیاه ایلن تر. متأسفانه پدرش بسیار از این مرحله ها دور و در فکر کار و کاسبی بوده و پس از سه چهار سال تحصیل وی را به کسب و کار وادار کرد و شاید می ترسید که درس و بحث او را از راه راست بازدارد و فرزند دلبندش به ضلالت و گمراهی بیفتد و دین و ایمان از دستش برود، اما در اندرون آن خسته دل چیزی بود که وی را راحت نمی گذاشت و نمیتوانست آسوده و فارغبال به کسب و داد و ستد بپردازد و همه حواسش به شعر و تتبع در نظم و نثر معطوف بود و کار بجائی رسید که پدر بی خبر از حظ و لذت ادب و دانش به نکوهش فرزند هوشیار پرداخت و او را به جرم دانش طلبی اذیت و آزار میکرد و بالاخره دفتر اشعار و سفینۀ غزل او را تکه تکه کرد و دور انداخت این واقعه دل حساس شاعر جوان را آزرده ساخت و از کانون خانوادگی متنفر شد و عزم را جزم کرد که ترک میهن خود شروان بگوید و بهمراهی کاروان به خراسان برود چنانکه گوید: من خلیل الله عصرم، پدرم چون آزر سفر از بابل شروان کنم انشأالله گر چه او دفتر اشعار مرا پاره نمود وصله با طبع درافشان کنم انشأالله. امّا پدر زود از قضیه آگاه شد و وسایل برگرداندن او را از بین راه فراهم کرد بعد از این حادثه مراعات ذوق و سلیقۀ پدر و هم جنسانش را که در محیط زندگانی اکثریت داشتند، مصلحت دید و شروع به مرثیه گوئی و نوحه خوانی کرد و دردو ماه محرم و صفر در مجالس سوگواری مرثیه میخواند. از آن پس همه کس وی را دوست میداشت، محبوب پدر و ریاکاران دیگر واقع شد. شمعی بود که جمعی بدورش پروانه وار میگردیدند و نکته سنجی و لطیفه گوئی و بذله سرائی وی را بجان می خریدند و همه منتظر بودند که شماره های مجلۀ ملانصرالدین هر چه زودتر منتشر شود تا چکامه های پر از لطافت و شوخی های نیشدار شاعر شیرین زبان را مطالعه کنند و محظوظ شوند، ادبا و نویسندگان عظام از لوازم عزت احترام در حق او کوتاهی نمیکردند، مخصوصاً استادش حاجی سیدعظیم شیروانی که خود یکی از شعرای نامدار بود فریفتۀ وی شد. روزی با هم بدیدن دوستی که از سفر برگشته بود رفتند، وی ده عدد لیمو از چمدان درآورد و برسم ارمغان دو عدد به سید و یکی به صابر داد و تقاضای سرودن یک بیت مناسب حال کرد صابر گفت: خمس شرابی سیده ساقی و یروب دیدی صابر فقیر در، یترآ نجاق زکاه اونا صابر از شعرای خیال پرست نبود، و در مدح و ذم کس شعر نمی سرود با اشخاص کاری نداشت بلکه هنر خودرا در راه اصلاح معایب جامعه و تهذیب اخلاق به کار میبرد چنانکه گوید: شاعرم چونکه، وظیفه م بودر اشعار یازیم گور دیگم نیک و بدی ایلریم اظهار یازیم گونی پارلاق کونشی آغ، کیجه نی تار یازیم کجی، کج اگر ینی، اگری، دوزی هموار یازیم. نیه بس بویله برولدیرسن آقارو کوزیکی یوقه بوآینه ده اگری گوریرسن اوزیکی وی از مداحی و تملق متنفر بود و در جواب کسانی که می گفتند صابر در قصاید غرا پیاده است گوید من در سرودن قصاید متملقانه اقتدار ندارم، افتخارم بسرودن هجوهای مشتمل بر انتقادات اجتماعی میباشد: شعر بر گوهر یک دانۀ ذی قیمت در سالمارام وصف دروغ ایله اولی قیمتدن دیه رم هجو سوزوم دو غرو، کلامم شیرین اهل ذوقه ویژرم نشأه بوخوش شربتدن وقتی به یکی از غزلهای دلنشین سید که ظاهراً در حق صابر ساخته بود نظیره ای بانامه ای بدو فرستاد نامه وقتی رسید که سید مشغول مطالعۀ خمسۀ نظامی بود. از خواندن نظیره غزل خویش چنان محظوظ شد که همان کتاب را بعنوان صله بدو ارسال داشته در پاسخ نوشت که جز این کتاب چیزی حاضر نبود که برایت صله بدهم هم این را بیادگار استادت نگاهدار. غزل سید عظیم شروانی: ای مه بیلورم ف تنه دوران اولا جاقسان ای قاشی هلالم مه تابان اولا جاقسان نظیرۀ صابر: سن پیر جهاندیده سن ای سید سرکار مندن چک الگسا ایله گیلن پیرایله گفتار اولماز سگا قسمت دخی بو دولت دیدار بوندان سوگراهجرمده جگرقان اولاجاقسان عاشق بگابرمن کیبی زیبا کرک اولسون مایل گله بربلبل شیدا کرک اولسون سنده بوایشه صبر و شکیبا کرک اولسون اما بیلورم صبر ایوی ویران اولاجاقسان در بیست و دوسالگی بعزم زیارت خراسان بار سفر بست چنانکه گوید: صابر شیدا که ترک شهر شروان ایلدی بلبله بکزردی کیم میل گلستان ایله دی مین اوچ یوزبرده (1301) هجرتدن شوکر میمون ایلی آخر شوال ده عزم خراسان ایله دی. یکچند در خراسان، سبزوار، نشابور، تربت حیدریه، تربت جام، خواف، سمرقند و بخارا سیاحت کرد و دست فروشی را ممر معاش خود قرار داد، و در خلال این احوال در نواحی خراسان مرض وباظهور کرد و صابر ناچار به شماخه بازگشت، و پس از چندی باز به عزم زیارت کربلا از شماخه بیرون آمد و به عتبات عالیات تشرف جست ضمناً اشعار گوناگون و نوحه ها هم می سرود در همدان از میزبان خود جویای احوال شهر شد و در این باره گوید: دیدی آزایسه ده بوشهر ده سایر مخلوق لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چو قدر پس از مراجعت از کربلا بار دیگر به خراسان رفت و مصمم شد که در مرو و عشق آباد رحل اقامت افکند ولی در همین اوقات نامۀ سوزناکی از مادر بخط برادرش به او رسید که باعث فسخ عزیمت وی گردید، و در نتیجه بوطن خود بازگشت و تأهل اختیار کرد و در عرض پانزده سال صاحب هشت دختر شد و عائلۀ بزرگی تشکیل داد و برای تحصیل معاش بصنعت صابون پزی پرداخت و بندرت به شعرو شاعری می گرایید و گاه بگاه با عباس صحّت و محمد طراح دو شاعر هم مسلک و دو یار جانی خود ملاقات میکرد و در سال 1913 میلادی با فریدون بک کوچولینسکی که یکی از معارف پروران بود آشنائی یافت و در خلال این احوال در اثر دائر شدن مجلۀ انتقادی و فکاهی ملانصرالدین میدان وسیعی برای این مرد سخنگوی تهیه شد چنانکه از شمارۀ 4 سال اول مجله مزبور آثار دلکش و شیرین صابر به امضای ’هوپ هوپ’ در آن مجله دیده میشود. مشروطۀ ایران و قهرمانان آن زمینۀ خوبی برای او فراهم ساخت، آزادی و استبداد را موضوع مدح و ذم خویش کرد تا آنجا که فارسی زبانان هم بقرائت مجلۀ ملانصرالدین راغب و طالب شدند، مدیر روشن ضمیر آن جلیل محمدقلی زاده هم یکی از مردمان آزادی خواه و غیرتمند آن عصر بود، از صابر برای مجلۀ خود استفاده کرد و کمکهای بسیاری به وی نمود نوشته های شاعر اشکهائی در لفافۀ خنده یعنی هجوهای حقیقی و ملیح بود، اوضاع جامعۀ اسلام و سالوسان وریاکاران و زهدفروشان را بشدت بباد انتقاد می گرفت شخصیتها و طبقات برجسته را در آثار خود حیات جاویدانی می بخشید. عامیان خرافات پرست و زاهدان ریاکار و مقدس مآبان زهدفروش در حق وی بدگوئیها میکردند و او را به بابی گری و کفر و زندقه متهم میساختند و او همه این یاوه گوئیها را با خونسردی تلقی میکرد و در این باره سروده است: اشهد باللّه العلی العظیم صاحب ایمانم آشروانلی لار یوق یکی بردینه یقینم منم کهنه مسلمانم آشروانلی لار شیعه ام، اما، نه بواشکالدن سنی ام، اما نه بو امثالدن صوفیم اما نه بو ابدالدن حق سرون انسانم آشروانلی لار امت مرحومه و مغفور ایله امرده ام طاعت مزبور له کفریمه حکم ایلمه یک زورایله قائل قرآنم آشروانلی لار صابر مجدد بزرگ ادبیات ترکی آذربایجانی است. وی اشعار را وسیلۀ ستایش و تملق گوئی به این و آن قرار نداد و به روش مستقیم رآلیزم وحقیقت پرستی به اصلاح جامعه و انتقادات مؤثر پرداخت و طبع خلاق و مصور او به نقاشی و مجسم کردن عیوب معاصران در شکل و مقیاس بسیار برجسته و جالب توجهی آغاز کرد و با ریزه کاریهای بسیار دقیق و ظریف حقایق را برملا میساخت و مبتکر طرز ادا و شیوۀ بیان مخصوصی شد. وی طفل یکشبه ای بود که دورۀ صد ساله را پیمود و از افکار و از نویسندگان عصر خود قرنها پیش افتاد و در تشریح مسائل اجتماعی و سیاسی ید بیضا کرد و یکی از طرفداران جدی آزادی و حکومت مشروطه بود و در ریشه کن کردن استبداد همه را تحریض و ترغیب میکرد جرائد و مجلات وقت مانند: حیات، فیوضات، رهبر دبستان، ملانصرالدین، الفت، ارشاد، گونش، صدا، حقیقت، ینی حقیقت، معلومات، از نبوغ قلمی وی استفاده میکردند و با این وصف اواز دست هنرهای خویش فریاد میکرد چونکه هر یکی بدگرگونه ناشادش می داشتند چه از طعن و لعن عوام الناس و مردمان خرافات پرست برکنار نبود و حتی از دست عیال خود هم در رنج و عنا بود که مانند دشمن خانگی با وی سازگار نمی آمد. سرانجام بترک ’هوپ هوپ’ نام مستعار خود هم مجبور شد و آثار خود را بنامهای گوناگون: ’دین دیره کی ’’مرات’ ’فاضل’ ’آغلار کوله گن’ ’ابونصر شیبانی’ امضا میکرد و بالاخره طعن و لعن جهال کار را بجائی رسانید که قصاب ها به بهانۀ بابی گری و کافری باو دنبه نمی فروختند که مایه عیش بوسیلۀ شماعی به دست بیاوردپس ناچار کمابیشی طرز تعلیم نوین را بیاموخت و مدرسه ای به نام مکتب امید دائر کرد، ولی این کار هم چندان نگرفت و ناچار در سال 1910 میلادی عازم شهر بادکوبه شدو از اتفاقات نیک در اوایل قرن بیستم میلادی مختصر جنب و جوشی در بین مسلمانان شهر مزبور پیدا و جمعیت های خیریه ای مانند جمعیت نشر معارف، جمعیت نجات، و جمعیت سعادت با نظامنامه های مصوب، از طرف حکومت تأسیس شده بود و با جدیت مشغول نشر فرهنگ و تعلیمات اجتماعی در میان مسلمانان بودند، وقتی که صابر به باکو آمدجمعیت نشر معارف فرصت را غنیمت شمرد و وی را به معلمی شرعیات و زبان فارسی در مکتب جدیدالتأسیس قصبه ای موسوم به بالاخانه در نزدیکی باکو منصوب ساخت و اشعاری که وی در این دوره میسرود در سال پنجم مجلۀ ملانصرالدین درج شده است. متأسفانه در سال 1911 میلادی وی سخت مریض شد و در نتیجه به شماخه، و از آنجا برای معالجه به تفلیس رفته هیأت تحریریۀ مجلۀ ملانصرالدین مخصوصاً خود و خانم مدیر خوش منش و نیک فطرت آن لازمۀ معاونت و کمک را برای شفا یافتن او به کار بردند. لیکن بهبود حاصل نشد و سرانجام به میهن برگشت و در 12 ایلول ماه 1912 درگذشت، این رباعی فارسی را در دم آخر سروده است: راهم بدهید روبراه آمده ام بر درگه حضرت اله آمده ام بی تحفه نیامدم نه دستم خالی است با دست پر از همه گناه آمده ام. و صاحب ریحانه الادب آرد: میرزا علی اکبر طاهرزاده متخلص به صابر از مشاهیر شاعران قفقاز، در دهم ذیحجۀ 1278 هجری قمری در شماخی که قصبۀ بلاد شیروان روسیه است متولد شده و در 28 رجب 1329 هجری قمری درگذشته است شرح حال مختصر وی در آغاز کتاب هوپ هوپ نامۀ خود وی بدین سان آمده است: در هشت سالگی به مکتب رفته و بنوشتن درسهای خود شیفته بوده است لیکن از طرف معلم خود بجای تحسین مورد تنبیه واقع شده است و در این باره بزبان ترکی کودکانه گوید: دوتدم اوروجی ایرمضاندا قالدی ایکی گزلریم قازاندا ملامداد و یوریازی یازاندا و در دوازده سالگی به مکتب حاج سیدعظیم رفته و بفاصله دوسال که اندکی فارسی و ترکی فرا گرفته و به اصول کتابت آشنا شده است دیگر پدرش به درس خواندن وی راضی نشده و او را بهمراهی خود به تجارتخانه اش میبرده، لیکن صابر در آن حال نیز در اثر شوق فطری که داشته به خواندن و نوشتن حریصتر بود تا به تجارت و به همین جهت پدرش او را مورد ملامت قرار داد و کتاب شعرش را پاره کرد و او نیز تصمیم گرفت از مولد خود شماخی فرار کند و این قصیده را سرود: من خلیل الله عصرم پدرم چون آزر سفر از بابل شروان کنم انشأالله گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود وصله با طبع درافشان کنم انشأالله سپس بهمراهی قافلۀ خراسان عازم آن سامان بوده ولی پدرش پس از آگاه شدن از این سفر وی را از وسط راه بازگردانده است. آنگاه به سبب نوحه هائی که در مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع) سروده است در نزد پدر و اهالی محبوبیت یافته است وقتی بهمراهی استاد خود حاج سیدعظیم بدیدار مسافری میرود و آن مسافر از ده دانه لیمو که با خود همراه داشته دو دانه به سید ویکی هم به صابر میدهد سید از صابر خواستار شعری در این موضوع میشود و او این بیت را میسراید: خمس شرابی سیده ساقی و یروپ دیدی صابر فقیر دوریتر آنجاق زکاه اونا صابر در سال 1301 هجری قمری در حدود بیست وسه سالگی به زیارت حضرت رضا (ع) عازم خراسان میشود و مدتی در مشهد و سبزوار و تربت حیدریه و بلاد ترکستان به سیاحت می پردازد و آنگاه به شماخی مولد خویش بازمیگردد و آهنگ سفر کربلای معلی میکند و هنگام ورود به همدان این شعرها را میسراید: همداندا قونا غمدان خبرالدیم کی شیخ هانسی مخلوق سیزون شهرده بیشک چوخدور دیدی آزایسه ده بو شهرده سایر مخلوق لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چوخدور صابر وقت خویش را صرف مدایح دروغین نکرده و بستایش ارباب قدرت و صاحبان سیم و زر نپرداخته است و در پاسخ کسانی که وی را در این باره به ناتوانی نسبت میداده اند گفته است: اگرچه در مدیحه گوئی دروغین بطمع پول قادر نیستم، لیکن در هجو صادق بسیار توانا هستم. و این اشعار را در این باره سروده است: شعر بیرگوهر یکدانه ذی قیمتدور سالمارام وصف دروغیله اونی قیمتدن دبیرم هجو سوزوم دوغری کلامیم شیرین اهل ذوقه ویررم نشأه بو خوش شربتدن صابر هر موضوعی را موافق ذوق خویش می یافت درباره آن غزل و قطعه ومرثیه میگفت تا آنکه روزنامۀ ملانصرالدین را که در تفلیس انتشار یافت بهترین وسیلۀ نشر افکار خویش دیدو نخستین شعری که در شمارۀ چهارم آن روزنامه منتشرساخته است این انتقاد ملیح اوست که به امضای هوپ هوپ چاپ شده است: سس سالما یاتانلا آییلار قوی هله یاتسون یا تمشلاری راضی دگلم کیمسه او یاتسون تک تک آییلان وارسه ده حق دادیمه چاتسون من سالم اولوم جمله جهان باتسادا باتسون ملت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم وار دشمن لره محتاج اولور اولسون نه ایشیم وار... و اشعار او نوعاً به طرفداری از رنجبران و فقرا مشتمل بر انتقادات ادبی و اجتماعی و هواخواهی از تمدن ایرانی و حمله بمسامحۀ اولیای امور بوده است. دیوان اشعار او که بزبان ترکی قفقازی و مشهور به هوپ هوپ نامه است نخستین بار در سال 1914 میلادی در بادکوبه چاپ شده است و چند سال پیش در تبریز نیز مجدداً به طبع رسیده است. درباره حقیقت گوئی خود گوید: شاعرم چونکه وظیفم بودور اشعار یازیم گوردوگوم نیک و بدی ایله یم اظهار یازیم. گونی پارلاخ گونشی آغ گیجه نی تاریازیم کجی کج اگرینی اگری دوزی هموار یازیم نیه بس بیله برلدیرسن آقاری گوزووی یوخسابو آینه ده اگری گورورسن اوزووی و در انتقاد از زناشوئی نامتناسب میان مرد باسواد و زن بیسواد گوید: چاتلیورخان باجی غمدن اورکیم قاوو شوب لاپ آجیقیمدن کوره کیم نولا بیرایوده قویایدوزقره باش ویر مییدو زمنی بوابلهه کاش منکه دامنان باجادان با خمازدیم سوکیمی هرطرفه آخماز ایدیم هرزه هرزه دانشوب گرسه زدیم ارنه شی اولاد غونی بیلمزدیم اوتوروب آج کومه سینده آتامین بیش دوشین حاضر ایدردیم آنامین بیتلیور دوم نه نه مین باش یاخاسین یا ما یاردوم بابامون چول چوخاسین تیز دوروب صبح ساغاردیم اینکی خان صنمدن دیلمزدیم کومگی نه ایلیوردوم بزه گی یا دوزگی داما دیواره یاخاردیم تزگی آتام علاف بابام دولگرایدی قارداشیم جولفاعمیم کار گرایدی خان بی بیم فالچی ننم باغ تو خویان بیزده حاشایوخودی بیراوخویان ایویمزده واریدی هرنه دیسن قاتیخ آیرانیله قایماق نه یسن نه بیلوردوخ نه زهیرماردی کتاب بیزاولان ایوده هاچان واریدی کتاب بوسبوتون گل کیمی انسانلاردیق نه معلم و نه درس آنلاردیق دفترین آندراقالمش سوزینی ایشیدوب گورمش ایدیک یوزینی بویله بیرتربیه لی ایوده مدام بسله دوزمن کبیی بیرسروخرام وای اوگوندن که منی آدایلدوز ایله بیلدوزده کی دلشادایلدوز منده ساندیم که دونوپ بخبتوره گیدروم بیرنفر انسانه اره نه بیلوم بیله ده انسان واریمیش شکل انساندادا حیوان واریمیش ار اوخورموش دایاز ارمیش دا آتام ؟! اردگل مهلک آزارمش ده آتام اردگل شاعر یمیش خانه خراب فکری یازماخ اوخوماخ شغلی کتاب سالدوز آخرده یامان حاله منی اره ویر دوزده بوقفاله منی گاه یازور گاه اوخویور گاه دانشیر گونده بیرهرزه کتابنان تانشیر گاه گیدور فکره برلدیر گوزونی محواولور ایله گی بیلمر اوزونی صبح اولنجا گیجه لردار غاکیمی یاتمیور قیرقیر ایلور قارقاکیمی گاه دابیر یاتسارا وقتنده اگر چکمیور یوخلادیقی بیراوقدر غفلهً بیرده گورورسن که دورور یاندیروب لامپانی چیلاق اوتورور باشلیور یاتدیقی یرده تزه دن اوخویوب یازماتایرده تزه دن بیله اوت اولماز آتام بیله الو ات دگل یالفی دگل لودی بولو گاه گورورسن که میزاوسته سخیلور باخیرام حالینه قلبم یخلور بیرقارانداش بیرایکی پاره کاغاذ اوقدر چکمیر اولور قاره کاغاذ خبرینی شرینی قانمیر بوکیشی یور ولوب بیرجه اوساغیر بوکیشی بیزیم ایوده باخاسان هر طرفه طاقچه یه بوقچه یه یا کیم ارفه گوره جک سن بوتون اشکافدا کاغاذ کاسه دانیمچه ده بوشقابدا کاغاذ یغیلوب داغ کیی هر یاندا کتاب ایوده دهلیزده هریاندا کتاب دیورم آی کیشی بیرگل اوزووه بونه ایشدور آکل اولون گوزووه بوعمل ایتیدی سنی خانه خراب پوللارون دوندی بوتون اولای کتاب اوخودو قجاگو زوون قاره سنی اپارورتاپ باشوون چاره سنی پولی گیدیر تاب وتوانون داگیدیر اوسته لیک بیرقوری جانون داگیدیر کسب و کارندان الون چیخدی اوسان اراولان یرده گوروم یوخ اولاسان در استبداد محمدعلی شاه قاجارگوید: مولدائی سالمادی ایل دیل بوغازا عیبی یوخ گرچه قویدلدوخ لوغازا یاز بواعلانمیده بیرکاغاذا آچمشام ’ری’ ده گینش بیر مغازا چون اوجوز قیمته هر شیئی ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام مغازامدا تاپلوز هرجوره زاد جام رأیت کی تخت قباد گرچه بازایمی ایتمکده کساد سعی ایدور بیر پاره ایرانلی نژاد لیک من باخمیورم هی ساتورام آی آلان مملکت ری ساترام نه گرکدور منه بیر بونجه امور که ایده قلبمی بی حسن حضور باباما ویرمدی ال ’آبک شور’ دگلم ناخلف و نابشعور ’قصر شیرین’ اثر کی ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام ایستمم نوری قرانلوق سویورم ملک ایرانی دومانلوق سویورم بوشیلوب شهری یابانلیق سویورم بسدی شهلک داخی خانلوق سویورم ’سبزوار’ ایله ’میامی’ ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام ایستمم نوری قرانلوق سویورم ملک ایرانی دومانلوق سویورم بوشیلوب شهری یامانلیق سویورم بسدی شهلک داخی خایلوق سویورم ’سبزوار’ ایله ’میام’ ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام سوزبنیم ایوبنیم اسرابینم عرض و ناموس بینم عاربنیم مال بنیم مصلحت کار بنیم ساتیرام دولت قاجار بنیم کیمه نه دخلی که من شی ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام شاه مشروطه پناه اولماق ایسه ایل قویان وضعله شاه اولماق ایسه گوش بر امر سپاه اولماق ایسه شاه اولوب همدم آه اولماق ایسه خان اولوب نوش ایلیوب می ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام. (از ریحانه الادب ج 3 صص 10- 13)
میرزا علی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هجری قمری). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن طوطی وار قرآن و کتاب بود، حتی اجازۀ نوشتن هم نمیدادند و این کودک هوشیار غلط بودن این اصول را دریافته نقاشی حروف می پرداخت ولی چه چاره که مکتب دار نادان اجازه نمیداد، حتی کار به زدن کودک منجر میشد و صابر در این باره حسب حال و شعری کودکانه ساخته است. چون بسن دوازده رسید وی را به مکتب سیدعظیم شروانی که یکی از شعرای نامدار آن زمان بود سپردند. سید مردی بصیر و واقف بود و آیندۀ درخشان این کودک را هم از عهد خردی از ناصیۀ حالش خواند و در تعلیم و تشویق وی کوششی بسزا نشان میداد و برای تمرین و ورزش طبع او را واداشت که اشعار گلستان و غیره را نظماً به ترکی ترجمه کند چنانکه در ترجمه شعر ’دیدم گل تازه چند دسته’ گفته: کوردیم نیچه دسته تازه گل لر با غلانمش ایدی گیاه ایلن تر. متأسفانه پدرش بسیار از این مرحله ها دور و در فکر کار و کاسبی بوده و پس از سه چهار سال تحصیل وی را به کسب و کار وادار کرد و شاید می ترسید که درس و بحث او را از راه راست بازدارد و فرزند دلبندش به ضلالت و گمراهی بیفتد و دین و ایمان از دستش برود، اما در اندرون آن خسته دل چیزی بود که وی را راحت نمی گذاشت و نمیتوانست آسوده و فارغبال به کسب و داد و ستد بپردازد و همه حواسش به شعر و تتبع در نظم و نثر معطوف بود و کار بجائی رسید که پدر بی خبر از حظ و لذت ادب و دانش به نکوهش فرزند هوشیار پرداخت و او را به جرم دانش طلبی اذیت و آزار میکرد و بالاخره دفتر اشعار و سفینۀ غزل او را تکه تکه کرد و دور انداخت این واقعه دل حساس شاعر جوان را آزرده ساخت و از کانون خانوادگی متنفر شد و عزم را جزم کرد که ترک میهن خود شروان بگوید و بهمراهی کاروان به خراسان برود چنانکه گوید: من خلیل الله عصرم، پدرم چون آزر سفر از بابل شروان کنم انشأالله گر چه او دفتر اشعار مرا پاره نمود وصله با طبع درافشان کنم انشأالله. امّا پدر زود از قضیه آگاه شد و وسایل برگرداندن او را از بین راه فراهم کرد بعد از این حادثه مراعات ذوق و سلیقۀ پدر و هم جنسانش را که در محیط زندگانی اکثریت داشتند، مصلحت دید و شروع به مرثیه گوئی و نوحه خوانی کرد و دردو ماه محرم و صفر در مجالس سوگواری مرثیه میخواند. از آن پس همه کس وی را دوست میداشت، محبوب پدر و ریاکاران دیگر واقع شد. شمعی بود که جمعی بدورش پروانه وار میگردیدند و نکته سنجی و لطیفه گوئی و بذله سرائی وی را بجان می خریدند و همه منتظر بودند که شماره های مجلۀ ملانصرالدین هر چه زودتر منتشر شود تا چکامه های پر از لطافت و شوخی های نیشدار شاعر شیرین زبان را مطالعه کنند و محظوظ شوند، ادبا و نویسندگان عظام از لوازم عزت احترام در حق او کوتاهی نمیکردند، مخصوصاً استادش حاجی سیدعظیم شیروانی که خود یکی از شعرای نامدار بود فریفتۀ وی شد. روزی با هم بدیدن دوستی که از سفر برگشته بود رفتند، وی ده عدد لیمو از چمدان درآورد و برسم ارمغان دو عدد به سید و یکی به صابر داد و تقاضای سرودن یک بیت مناسب حال کرد صابر گفت: خمس شرابی سیده ساقی و یروب دیدی صابر فقیر دُر، یترآ نجاق زکاه اونا صابر از شعرای خیال پرست نبود، و در مدح و ذم کس شعر نمی سرود با اشخاص کاری نداشت بلکه هنر خودرا در راه اصلاح معایب جامعه و تهذیب اخلاق به کار میبرد چنانکه گوید: شاعرم چونکه، وظیفه م بودر اشعار یازیم گور دیگم نیک و بدی ایلریم اظهار یازیم گونی پارلاق کونشی آغ، کیجه نی تار یازیم کجی، کج اگر ینی، اگری، دوزی هموار یازیم. نیه بس بویله برولدیرسن آقارو کوزیکی یوقه بوآینه ده اگری گوریرسن اوزیکی وی از مداحی و تملق متنفر بود و در جواب کسانی که می گفتند صابر در قصاید غرا پیاده است گوید من در سرودن قصاید متملقانه اقتدار ندارم، افتخارم بسرودن هجوهای مشتمل بر انتقادات اجتماعی میباشد: شعر بر گوهر یک دانۀ ذی قیمت در سالمارام وصف دروغ ایله اولی قیمتدن دیه رم هجو سوزوم دو غرو، کلامم شیرین اهل ذوقه ویژرم نشأه بوخوش شربتدن وقتی به یکی از غزلهای دلنشین سید که ظاهراً در حق صابر ساخته بود نظیره ای بانامه ای بدو فرستاد نامه وقتی رسید که سید مشغول مطالعۀ خمسۀ نظامی بود. از خواندن نظیره غزل خویش چنان محظوظ شد که همان کتاب را بعنوان صله بدو ارسال داشته در پاسخ نوشت که جز این کتاب چیزی حاضر نبود که برایت صله بدهم هم این را بیادگار استادت نگاهدار. غزل سید عظیم شروانی: ای مه بیلورم ف تنه دوران اولا جاقسان ای قاشی هلالم مه تابان اولا جاقسان نظیرۀ صابر: سن پیر جهاندیده سن ای سید سرکار مندن چک الگسا ایله گیلن پیرایله گفتار اولماز سگا قسمت دخی بو دولت دیدار بوندان سوگراهجرمده جگرقان اولاجاقسان عاشق بگابرمن کیبی زیبا کرک اولسون مایل گله بربلبل شیدا کرک اولسون سنده بوایشه صبر و شکیبا کرک اولسون اما بیلورم صبر ایوی ویران اولاجاقسان در بیست و دوسالگی بعزم زیارت خراسان بار سفر بست چنانکه گوید: صابر شیدا که ترک شهر شروان ایلدی بلبله بکزردی کیم میل گلستان ایله دی مین اوچ یوزبرده (1301) هجرتدن شوکر میمون ایلی آخر شوال ده عزم خراسان ایله دی. یکچند در خراسان، سبزوار، نشابور، تربت حیدریه، تربت جام، خواف، سمرقند و بخارا سیاحت کرد و دست فروشی را ممر معاش خود قرار داد، و در خلال این احوال در نواحی خراسان مرض وباظهور کرد و صابر ناچار به شماخه بازگشت، و پس از چندی باز به عزم زیارت کربلا از شماخه بیرون آمد و به عتبات عالیات تشرف جست ضمناً اشعار گوناگون و نوحه ها هم می سرود در همدان از میزبان خود جویای احوال شهر شد و در این باره گوید: دیدی آزایسه ده بوشهر ده سایر مخلوق لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چو قدر پس از مراجعت از کربلا بار دیگر به خراسان رفت و مصمم شد که در مرو و عشق آباد رحل اقامت افکند ولی در همین اوقات نامۀ سوزناکی از مادر بخط برادرش به او رسید که باعث فسخ عزیمت وی گردید، و در نتیجه بوطن خود بازگشت و تأهل اختیار کرد و در عرض پانزده سال صاحب هشت دختر شد و عائلۀ بزرگی تشکیل داد و برای تحصیل معاش بصنعت صابون پزی پرداخت و بندرت به شعرو شاعری می گرایید و گاه بگاه با عباس صحّت و محمد طراح دو شاعر هم مسلک و دو یار جانی خود ملاقات میکرد و در سال 1913 میلادی با فریدون بک کوچولینسکی که یکی از معارف پروران بود آشنائی یافت و در خلال این احوال در اثر دائر شدن مجلۀ انتقادی و فکاهی ملانصرالدین میدان وسیعی برای این مرد سخنگوی تهیه شد چنانکه از شمارۀ 4 سال اول مجله مزبور آثار دلکش و شیرین صابر به امضای ’هوپ هوپ’ در آن مجله دیده میشود. مشروطۀ ایران و قهرمانان آن زمینۀ خوبی برای او فراهم ساخت، آزادی و استبداد را موضوع مدح و ذم خویش کرد تا آنجا که فارسی زبانان هم بقرائت مجلۀ ملانصرالدین راغب و طالب شدند، مدیر روشن ضمیر آن جلیل محمدقلی زاده هم یکی از مردمان آزادی خواه و غیرتمند آن عصر بود، از صابر برای مجلۀ خود استفاده کرد و کمکهای بسیاری به وی نمود نوشته های شاعر اشکهائی در لفافۀ خنده یعنی هجوهای حقیقی و ملیح بود، اوضاع جامعۀ اسلام و سالوسان وریاکاران و زهدفروشان را بشدت بباد انتقاد می گرفت شخصیتها و طبقات برجسته را در آثار خود حیات جاویدانی می بخشید. عامیان خرافات پرست و زاهدان ریاکار و مقدس مآبان زهدفروش در حق وی بدگوئیها میکردند و او را به بابی گری و کفر و زندقه متهم میساختند و او همه این یاوه گوئیها را با خونسردی تلقی میکرد و در این باره سروده است: اشهد باللّه العلی العظیم صاحب ایمانم آشروانلی لار یوق یکی بردینه یقینم منم کهنه مسلمانم آشروانلی لار شیعه ام، اما، نه بواشکالدن سنی ام، اما نه بو امثالدن صوفیم اما نه بو ابدالدن حق سرون انسانم آشروانلی لار امت مرحومه و مغفور ایله امرده ام طاعت مزبور له کفریمه حکم ایلمه یک زورایله قائل قرآنم آشروانلی لار صابر مجدد بزرگ ادبیات ترکی آذربایجانی است. وی اشعار را وسیلۀ ستایش و تملق گوئی به این و آن قرار نداد و به روش مستقیم رآلیزم وحقیقت پرستی به اصلاح جامعه و انتقادات مؤثر پرداخت و طبع خلاق و مصور او به نقاشی و مجسم کردن عیوب معاصران در شکل و مقیاس بسیار برجسته و جالب توجهی آغاز کرد و با ریزه کاریهای بسیار دقیق و ظریف حقایق را برملا میساخت و مبتکر طرز ادا و شیوۀ بیان مخصوصی شد. وی طفل یکشبه ای بود که دورۀ صد ساله را پیمود و از افکار و از نویسندگان عصر خود قرنها پیش افتاد و در تشریح مسائل اجتماعی و سیاسی ید بیضا کرد و یکی از طرفداران جدی آزادی و حکومت مشروطه بود و در ریشه کن کردن استبداد همه را تحریض و ترغیب میکرد جرائد و مجلات وقت مانند: حیات، فیوضات، رهبر دبستان، ملانصرالدین، الفت، ارشاد، گونش، صدا، حقیقت، ینی حقیقت، معلومات، از نبوغ قلمی وی استفاده میکردند و با این وصف اواز دست هنرهای خویش فریاد میکرد چونکه هر یکی بدگرگونه ناشادش می داشتند چه از طعن و لعن عوام الناس و مردمان خرافات پرست برکنار نبود و حتی از دست عیال خود هم در رنج و عنا بود که مانند دشمن خانگی با وی سازگار نمی آمد. سرانجام بترک ’هوپ هوپ’ نام مستعار خود هم مجبور شد و آثار خود را بنامهای گوناگون: ’دین دیره کی ’’مرات’ ’فاضل’ ’آغلار کوله گن’ ’ابونصر شیبانی’ امضا میکرد و بالاخره طعن و لعن جهال کار را بجائی رسانید که قصاب ها به بهانۀ بابی گری و کافری باو دنبه نمی فروختند که مایه عیش بوسیلۀ شماعی به دست بیاوردپس ناچار کمابیشی طرز تعلیم نوین را بیاموخت و مدرسه ای به نام مکتب امید دائر کرد، ولی این کار هم چندان نگرفت و ناچار در سال 1910 میلادی عازم شهر بادکوبه شدو از اتفاقات نیک در اوایل قرن بیستم میلادی مختصر جنب و جوشی در بین مسلمانان شهر مزبور پیدا و جمعیت های خیریه ای مانند جمعیت نشر معارف، جمعیت نجات، و جمعیت سعادت با نظامنامه های مصوب، از طرف حکومت تأسیس شده بود و با جدیت مشغول نشر فرهنگ و تعلیمات اجتماعی در میان مسلمانان بودند، وقتی که صابر به باکو آمدجمعیت نشر معارف فرصت را غنیمت شمرد و وی را به معلمی شرعیات و زبان فارسی در مکتب جدیدالتأسیس قصبه ای موسوم به بالاخانه در نزدیکی باکو منصوب ساخت و اشعاری که وی در این دوره میسرود در سال پنجم مجلۀ ملانصرالدین درج شده است. متأسفانه در سال 1911 میلادی وی سخت مریض شد و در نتیجه به شماخه، و از آنجا برای معالجه به تفلیس رفته هیأت تحریریۀ مجلۀ ملانصرالدین مخصوصاً خود و خانم مدیر خوش منش و نیک فطرت آن لازمۀ معاونت و کمک را برای شفا یافتن او به کار بردند. لیکن بهبود حاصل نشد و سرانجام به میهن برگشت و در 12 ایلول ماه 1912 درگذشت، این رباعی فارسی را در دم آخر سروده است: راهم بدهید روبراه آمده ام بر درگه حضرت اله آمده ام بی تحفه نیامدم نه دستم خالی است با دست پر از همه گناه آمده ام. و صاحب ریحانه الادب آرد: میرزا علی اکبر طاهرزاده متخلص به صابر از مشاهیر شاعران قفقاز، در دهم ذیحجۀ 1278 هجری قمری در شماخی که قصبۀ بلاد شیروان روسیه است متولد شده و در 28 رجب 1329 هجری قمری درگذشته است شرح حال مختصر وی در آغاز کتاب هوپ هوپ نامۀ خود وی بدین سان آمده است: در هشت سالگی به مکتب رفته و بنوشتن درسهای خود شیفته بوده است لیکن از طرف معلم خود بجای تحسین مورد تنبیه واقع شده است و در این باره بزبان ترکی کودکانه گوید: دوتدم اوروجی ایرمضاندا قالدی ایکی گزلریم قازاندا ملامداد و یوریازی یازاندا و در دوازده سالگی به مکتب حاج سیدعظیم رفته و بفاصله دوسال که اندکی فارسی و ترکی فرا گرفته و به اصول کتابت آشنا شده است دیگر پدرش به درس خواندن وی راضی نشده و او را بهمراهی خود به تجارتخانه اش میبرده، لیکن صابر در آن حال نیز در اثر شوق فطری که داشته به خواندن و نوشتن حریصتر بود تا به تجارت و به همین جهت پدرش او را مورد ملامت قرار داد و کتاب شعرش را پاره کرد و او نیز تصمیم گرفت از مولد خود شماخی فرار کند و این قصیده را سرود: من خلیل الله عصرم پدرم چون آزر سفر از بابل شروان کنم انشأالله گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود وصله با طبع درافشان کنم انشأالله سپس بهمراهی قافلۀ خراسان عازم آن سامان بوده ولی پدرش پس از آگاه شدن از این سفر وی را از وسط راه بازگردانده است. آنگاه به سبب نوحه هائی که در مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع) سروده است در نزد پدر و اهالی محبوبیت یافته است وقتی بهمراهی استاد خود حاج سیدعظیم بدیدار مسافری میرود و آن مسافر از ده دانه لیمو که با خود همراه داشته دو دانه به سید ویکی هم به صابر میدهد سید از صابر خواستار شعری در این موضوع میشود و او این بیت را میسراید: خمس شرابی سیده ساقی و یروپ دیدی صابر فقیر دوریتر آنجاق زکاه اونا صابر در سال 1301 هجری قمری در حدود بیست وسه سالگی به زیارت حضرت رضا (ع) عازم خراسان میشود و مدتی در مشهد و سبزوار و تربت حیدریه و بلاد ترکستان به سیاحت می پردازد و آنگاه به شماخی مولد خویش بازمیگردد و آهنگ سفر کربلای معلی میکند و هنگام ورود به همدان این شعرها را میسراید: همداندا قونا غمدان خبرالدیم کی شیخ هانسی مخلوق سیزون شهرده بیشک چوخدور دیدی آزایسه ده بو شهرده سایر مخلوق لیک دباغ ایله صباغ ایله ایشک چوخدور صابر وقت خویش را صرف مدایح دروغین نکرده و بستایش ارباب قدرت و صاحبان سیم و زر نپرداخته است و در پاسخ کسانی که وی را در این باره به ناتوانی نسبت میداده اند گفته است: اگرچه در مدیحه گوئی دروغین بطمع پول قادر نیستم، لیکن در هجو صادق بسیار توانا هستم. و این اشعار را در این باره سروده است: شعر بیرگوهر یکدانه ذی قیمتدور سالمارام وصف دروغیله اونی قیمتدن دبیرم هجو سوزوم دوغری کلامیم شیرین اهل ذوقه ویررم نشأه بو خوش شربتدن صابر هر موضوعی را موافق ذوق خویش می یافت درباره آن غزل و قطعه ومرثیه میگفت تا آنکه روزنامۀ ملانصرالدین را که در تفلیس انتشار یافت بهترین وسیلۀ نشر افکار خویش دیدو نخستین شعری که در شمارۀ چهارم آن روزنامه منتشرساخته است این انتقاد ملیح اوست که به امضای هوپ هوپ چاپ شده است: سس سالما یاتانلا آییلار قوی هله یاتسون یا تمشلاری راضی دگلم کیمسه او یاتسون تک تک آییلان وارسه ده حق دادیمه چاتسون من سالم اولوم جمله جهان باتسادا باتسون ملت نیجه تاراج اولور اولسون نه ایشیم وار دشمن لره محتاج اولور اولسون نه ایشیم وار... و اشعار او نوعاً به طرفداری از رنجبران و فقرا مشتمل بر انتقادات ادبی و اجتماعی و هواخواهی از تمدن ایرانی و حمله بمسامحۀ اولیای امور بوده است. دیوان اشعار او که بزبان ترکی قفقازی و مشهور به هوپ هوپ نامه است نخستین بار در سال 1914 میلادی در بادکوبه چاپ شده است و چند سال پیش در تبریز نیز مجدداً به طبع رسیده است. درباره حقیقت گوئی خود گوید: شاعرم چونکه وظیفم بودور اشعار یازیم گوردوگوم نیک و بدی ایله یم اظهار یازیم. گونی پارلاخ گونشی آغ گیجه نی تاریازیم کجی کج اگرینی اگری دوزی هموار یازیم نیه بس بیله برلدیرسن آقاری گوزووی یوخسابو آینه ده اگری گورورسن اوزووی و در انتقاد از زناشوئی نامتناسب میان مرد باسواد و زن بیسواد گوید: چاتلیورخان باجی غمدن اورکیم قاوو شوب لاپ آجیقیمدن کوره کیم نولا بیرایوده قویایدوزقره باش ویر مییدو زمنی بوابلهه کاش منکه دامنان باجادان با خمازدیم سوکیمی هرطرفه آخماز ایدیم هرزه هرزه دانشوب گرسه زدیم ارنه شی اولاد غونی بیلمزدیم اوتوروب آج کومه سینده آتامین بیش دوشین حاضر ایدردیم آنامین بیتلیور دوم نه نه مین باش یاخاسین یا ما یاردوم بابامون چول چوخاسین تیز دوروب صبح ساغاردیم اینکی خان صنمدن دیلمزدیم کومگی نه ایلیوردوم بزه گی یا دوزگی داما دیواره یاخاردیم تزگی آتام علاف بابام دولگرایدی قارداشیم جولفاعمیم کار گرایدی خان بی بیم فالچی ننم باغ تو خویان بیزده حاشایوخودی بیراوخویان ایویمزده واریدی هرنه دیسن قاتیخ آیرانیله قایماق نه یسن نه بیلوردوخ نه زهیرماردی کتاب بیزاولان ایوده هاچان واریدی کتاب بوسبوتون گل کیمی انسانلاردیق نه معلم و نه درس آنلاردیق دفترین آندراقالمش سوزینی ایشیدوب گورمش ایدیک یوزینی بویله بیرتربیه لی ایوده مدام بسله دوزمن کبیی بیرسروخرام وای اوگوندن که منی آدایلدوز ایله بیلدوزده کی دلشادایلدوز منده ساندیم که دونوپ بخبتوره گیدروم بیرنفر انسانه اره نه بیلوم بیله ده انسان واریمیش شکل انساندادا حیوان واریمیش ار اوخورموش دایاز ارمیش دا آتام ؟! اردگل مهلک آزارمش ده آتام اردگل شاعر یمیش خانه خراب فکری یازماخ اوخوماخ شغلی کتاب سالدوز آخرده یامان حاله منی اره ویر دوزده بوقفاله منی گاه یازور گاه اوخویور گاه دانشیر گونده بیرهرزه کتابنان تانشیر گاه گیدور فکره برلدیر گوزونی محواولور ایله گی بیلمر اوزونی صبح اولنجا گیجه لردار غاکیمی یاتمیور قیرقیر ایلور قارقاکیمی گاه دابیر یاتسارا وقتنده اگر چکمیور یوخلادیقی بیراوقدر غفلهً بیرده گورورسن که دورور یاندیروب لامپانی چیلاق اوتورور باشلیور یاتدیقی یرده تزه دن اوخویوب یازماتایرده تزه دن بیله اوت اولماز آتام بیله الو ات دگل یالفی دگل لودی بولو گاه گورورسن که میزاوسته سخیلور باخیرام حالینه قلبم یخلور بیرقارانداش بیرایکی پاره کاغاذ اوقدر چکمیر اولور قاره کاغاذ خبرینی شرینی قانمیر بوکیشی یور ولوب بیرجه اوساغیر بوکیشی بیزیم ایوده باخاسان هر طرفه طاقچه یه بوقچه یه یا کیم ارفه گوره جک سن بوتون اشکافدا کاغاذ کاسه دانیمچه ده بوشقابدا کاغاذ یغیلوب داغ کیی هر یاندا کتاب ایوده دهلیزده هریاندا کتاب دیورم آی کیشی بیرگل اوزووه بونه ایشدور آکل اولون گوزووه بوعمل ایتیدی سنی خانه خراب پوللارون دوندی بوتون اولای کتاب اوخودو قجاگو زوون قاره سنی اپارورتاپ باشوون چاره سنی پولی گیدیر تاب وتوانون داگیدیر اوسته لیک بیرقوری جانون داگیدیر کسب و کارندان الون چیخدی اوسان اراولان یرده گوروم یوخ اولاسان در استبداد محمدعلی شاه قاجارگوید: مولدائی سالمادی ایل دیل بوغازا عیبی یوخ گرچه قویدلدوخ لوغازا یاز بواعلانمیده بیرکاغاذا آچمشام ’ری’ ده گینش بیر مغازا چون اوجوز قیمته هر شیئی ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام مغازامدا تاپلوز هرجوره زاد جام رأیت کی تخت قباد گرچه بازایمی ایتمکده کساد سعی ایدور بیر پاره ایرانلی نژاد لیک من باخمیورم هی ساتورام آی آلان مملکت ری ساترام نه گرکدور منه بیر بونجه امور که ایده قلبمی بی حسن حضور باباما ویرمدی ال ’آبک شور’ دگلم ناخلف و نابشعور ’قصر شیرین’ اثر کی ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام ایستمم نوری قرانلوق سویورم ملک ایرانی دومانلوق سویورم بوشیلوب شهری یابانلیق سویورم بسدی شهلک داخی خانلوق سویورم ’سبزوار’ ایله ’میامی’ ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام ایستمم نوری قرانلوق سویورم ملک ایرانی دومانلوق سویورم بوشیلوب شهری یامانلیق سویورم بسدی شهلک داخی خایلوق سویورم ’سبزوار’ ایله ’میام’ ساتورام آی آلان مملکت ری ساتیرام سوزبنیم ایوبنیم اسرابینم عرض و ناموس بینم عاربنیم مال بنیم مصلحت کار بنیم ساتیرام دولت قاجار بنیم کیمه نه دخلی که من شی ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام شاه مشروطه پناه اولماق ایسه ایل قویان وضعله شاه اولماق ایسه گوش بر امر سپاه اولماق ایسه شاه اولوب همدم آه اولماق ایسه خان اولوب نوش ایلیوب می ساتیرام آی آلان مملکت ری ساتیرام. (از ریحانه الادب ج 3 صص 10- 13)
گیاهی است از تیره گزنه ها که دو پایه و علفی و یک ساله است. ارتفاعش بین 1 تا 2 متر و گاهی هم بیشتر است. دارای گونه های مختلف و بویش قوی و نامطبوع است. برگهای این گیاه متقابل و دارای 5 تا 7 لوب عمیق دندانه دار با دمبرگ دراز می باشد، گلهای نر شاهدانه به صورت مجتمع و به طور آویخته بر روی برگها خارج می شود در قسمت انتهایی آن قرار دارد. در هر گل نر 5 پرچم موجود است. گلهای ماده بدون دمگل مشخصی در بغل گوشوارک های شبیه برگ قرار گرفته اند میوه شاهدانه فندق سیاه یا قهوه یی رنگ است و محتوی یک دانه تقریبا بدون آلبومن است. منشا اصلی این گیاه آسیاست ولی امروزه در اکثر نقاط معتدل و گرم کشت می شود. از گونه های مختلف شاهدانه الیاف قابل استفاده در نساجی بدست میظید. از دانه شاهدانه نیز روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیه صابونهای نرم و سوخت می رسد از نظر درمانی سر شاخه های گلدار یا میوه دار این گیاه مورد استفاده است. مخلوطی از برگهای کوبیده آن و شاخه گلدار وی که به هم فشرده است و به علت دارا بودن صمغ بهم چسبیده اند بنام بنگ به بازار عرضه می شود سابقا بنگ به مصرف تدخین می رسید ولی امروزه از آن مشروبات و داروهای مسکنی استفاده میکنند. از سرشاخه های این گیاه صمغ خاصی به صور می آید که به نام چرس موسوم است و به صور مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. سر شاخه های گلدار بدون برگ به نام حشیش به بازار عرضه میشده و در مورد استفاده و تدخین قرار میگرفته است قنب شاهدانج شدانق قنب هندی شهدانق حشیشه الفقرا ورق الخیال جز اعظم. توضیح برخی کتب اشتباها کنف را مرادف با شاهدانه ذکر کرده اند در حالی که کنف گیاهی است از تیره پنیرکیان و مشابهتش با شاهدانه بعلت داشتن الیاف قابل استفاده در نساجی است. یا شاهدانه چینی. یکی از گونه های شاهدانه است که مانند شاهدانه هندی مورد استفاده قرار میگیرد و تقریبا همه خواص آن را دارد. میوه اش به رنگ مایل به سبز و شامل غشایی با شبکه سفید رنگ است قنب نیل قنابوس نقل خواجه شن قنبرا قنبیرا قنابس. یا شاهدانه صحرائی. کنف. یا شاهدانه کانادایی. شاهدانه هندی. یا شاهدانه مصری. کنف. یا شاهدانه هندی. شاهدانه
گیاهی است از تیره گزنه ها که دو پایه و علفی و یک ساله است. ارتفاعش بین 1 تا 2 متر و گاهی هم بیشتر است. دارای گونه های مختلف و بویش قوی و نامطبوع است. برگهای این گیاه متقابل و دارای 5 تا 7 لوب عمیق دندانه دار با دمبرگ دراز می باشد، گلهای نر شاهدانه به صورت مجتمع و به طور آویخته بر روی برگها خارج می شود در قسمت انتهایی آن قرار دارد. در هر گل نر 5 پرچم موجود است. گلهای ماده بدون دمگل مشخصی در بغل گوشوارک های شبیه برگ قرار گرفته اند میوه شاهدانه فندق سیاه یا قهوه یی رنگ است و محتوی یک دانه تقریبا بدون آلبومن است. منشا اصلی این گیاه آسیاست ولی امروزه در اکثر نقاط معتدل و گرم کشت می شود. از گونه های مختلف شاهدانه الیاف قابل استفاده در نساجی بدست میظید. از دانه شاهدانه نیز روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیه صابونهای نرم و سوخت می رسد از نظر درمانی سر شاخه های گلدار یا میوه دار این گیاه مورد استفاده است. مخلوطی از برگهای کوبیده آن و شاخه گلدار وی که به هم فشرده است و به علت دارا بودن صمغ بهم چسبیده اند بنام بنگ به بازار عرضه می شود سابقا بنگ به مصرف تدخین می رسید ولی امروزه از آن مشروبات و داروهای مسکنی استفاده میکنند. از سرشاخه های این گیاه صمغ خاصی به صور می آید که به نام چرس موسوم است و به صور مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. سر شاخه های گلدار بدون برگ به نام حشیش به بازار عرضه میشده و در مورد استفاده و تدخین قرار میگرفته است قنب شاهدانج شدانق قنب هندی شهدانق حشیشه الفقرا ورق الخیال جز اعظم. توضیح برخی کتب اشتباها کنف را مرادف با شاهدانه ذکر کرده اند در حالی که کنف گیاهی است از تیره پنیرکیان و مشابهتش با شاهدانه بعلت داشتن الیاف قابل استفاده در نساجی است. یا شاهدانه چینی. یکی از گونه های شاهدانه است که مانند شاهدانه هندی مورد استفاده قرار میگیرد و تقریبا همه خواص آن را دارد. میوه اش به رنگ مایل به سبز و شامل غشایی با شبکه سفید رنگ است قنب نیل قنابوس نقل خواجه شن قنبرا قنبیرا قنابس. یا شاهدانه صحرائی. کنف. یا شاهدانه کانادایی. شاهدانه هندی. یا شاهدانه مصری. کنف. یا شاهدانه هندی. شاهدانه
شهدانه. شاهدانج، گیاهی است از تیره گزنه ها، دو پایه، علفی، یکساله و دارای گونه های مختلف است. از دانه شاهدانه روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیه صابون های نرم و سوخت می رسد
شهدانه. شاهدانج، گیاهی است از تیره گزنه ها، دو پایه، علفی، یکساله و دارای گونه های مختلف است. از دانه شاهدانه روغنی با بوی قوی و نامطبوع حاصل می گردد که به مصرف تهیه صابون های نرم و سوخت می رسد