جدول جو
جدول جو

معنی شامکچه - جستجوی لغت در جدول جو

شامکچه(مَ چَ / چِ)
بمعنی شاماکجه و شاماکچه است. رجوع به شاماکجه و شاماکچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
هنگام شب، سرشب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساماکچه
تصویر ساماکچه
سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماچه، سماخچه، سماکچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
ساماکچه، سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماچه، سماخچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
رختخواب، لحاف، بالاپوش
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
بمعنی ساماخچه که سینه بند زنان باشد. (برهان) (رشیدی). که پستان در آن بندند. (غیاث). و آن را سماخچه و شاک و شاماک و شاماخچه و ساماکچه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به ساماخچه شود، در سامی جامۀ کوچک که کودکان یا مردان پوشند وقت کار و بعربی صدره گویند. (رشیدی) ، زه بند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بالاپوش باشد و آن را به زبان تازی لحاف گویند. (فرهنگ جهانگیری). بالاپوش و لحاف را گویند. (برهان قاطع). و بعضی گفته اند جبۀ پنبه آکنده و جامۀسطبر کار یمن است. (انجمن آرای ناصری) :
چو بالش از همه کس بر سر آیم ار باشد
دمی بزیرم شادیچه چون نهالیچه.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری).
تا گل از شادیچۀ رومی برون آمد به باغ
زندوافش همچو اسقف زندخوان آمد پدید.
سراج سکزی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
یاقوت ذیل شاذ کوه موضعی در گرگان شمرده، (معجم البلدان)، و رابینو به نقل از یاقوت آن را محلی نزدیک گرگان معرفی کرده است، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، ترجمه وحید مازندرانی ص 176)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ده یک من و نیمی. عشرمن و نیمی. (یادداشت مؤلف). عشر یک من و نیم
لغت نامه دهخدا
از: شام به اضافۀ گاه پسوند زمان، وقت شام، آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود، مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است، (از آنندراج) :
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه
هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد،
منوچهری،
ببین هر شامگاهی نسر طایر
بخوان همتم مرغ مسمن،
خاقانی،
قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند،
خاقانی،
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شامگاه میگوید،
خاقانی،
چون برین قصه هفته ای بگذشت
شامگاهی بخانه رفت از دشت،
نظامی،
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد،
حافظ،
- نماز شامگاه، نماز شام، نماز مغرب، رجوع به نماز شام شود،
، نقاره و طبل که بوقت غروب زنند، رجوع به شامگاه زدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش ششتمدشهرستان سبزوار و محدود است از طرف شمال و خاور به شهرستان نیشابور و از جنوب بدهستان ربع شامات و از باختر بدهستان تکاب و زمج، رود خانه کال شور از این دهستان سرچشمه میگیرد محصول زراعتی خوب ندارد و اهالی از سردرختی آن استفاده میکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، و نیز رجوع شود به تاریخ بیهق ص 184
قصبۀ مرکز دهستان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 1394 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و پبنه و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، یاقوت در معجم البلدان شامکان را قریه ای از قرای نیشابور ضبط کرده است که شاید با شامکان مذکور در فوق یکی باشد
لغت نامه دهخدا
هوای باران بود که همه جا را فرو گرفته باشد، (فرهنگ جهانگیری)، چنین است در چهار نسخۀ خطی فرهنگ جهانگیری کتاب خانه مؤلف اما در کتب لغت دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
زفت صلب و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
پیراهن بی آستین. (منتهی الارب). سبیجه شاماکجه. (منتهی الارب). شبی. جامه ای باشد که شب بر خود پوشند. (برهان). رجوع به شاماکچه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دسته ای است از طایفۀ خلیف که در حماه سوریه سکونت دارند و دسته های دیگر آن ذهبیات و بوعواد است. (از معجم قبائل العرب بنقل از عشائر الشام ج 2 ص 574)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
بامبه چه (در تداول عامه) بامب. بامبه، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی. (یادداشت مؤلف). زخم با کف دست بر سر کسی. بام. بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست. ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده. ضربت. (یادداشت مؤلف). توسری کوچک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده).
- بامبچه زدن، ضربت با کف دست گشاده بر سر کسی. بامب زدن. توسری زدن.
- بامبچه خوردن، بامب خوردن: توسری خوردن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از شاماخ به اضافۀ چه پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین). شاماک. (شرفنامۀ منیری). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مبدل ساماخچه. (فرهنگ نظام). آن را ساماخچه و ساماکچه نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری). ساماخچه. ساماکچه. شاماکچه. شاماخ. شاماخجه. شاماک. شماخچه. و رجوع به هر یک از این کلمات شود، نیم تنه که پوشند. (آنندراج). جلیقه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بر وزن و معنی شاماخچه است که سینه بند زنان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج). مبدل ساماکچه سینه بندزن و مخفف آن شاماک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). ساماخچه. ساماکچه. (فرهنگ جهانگیری) : صدره، شاماکچه. (منتهی الارب). غطایه، آنچه زنان زیر جامه پوشند مانند شاماکچه و جز آن. (منتهی الارب). غلاله، شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب). غلّه، شاماکچه که زیر زره پوشند. (منتهی الارب). سبج معرب شبه فارسی. (منتهی الارب). سبجه شاماکچه که پیراهن بی آستین باشد. (منتهی الارب). سبیج و سبیجه. (از منتهی الارب). سبّیج، اصل آن شبی فارسی است و آن پیراهن بدون آستین و جیب باشد. (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 182) : جوب، شاماکچه زنان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدیله، شاماکچه مانندی از پوست که کودکان و زنان حایض پوشند. (منتهی الارب). رجوع به شاماخ و شاماخچه و شاماک و شاماکجه و شاماکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاماکچه
تصویر شاماکچه
سینه بند زنان شاماخچه لباچه صدره درلک
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامچه
تصویر شمامچه
خوشبویه چیزی خوشبو دار که بوییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاماخچه
تصویر شاماخچه
سینه بند زنان شاماخچه لباچه صدره درلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
بالا پوش لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکیه
تصویر جامکیه
پارسی تازی گشته جامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساماکچه
تصویر ساماکچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
((چَ))
لحاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
هنگام شب، سرشب، مراسم دعای غروب در سربازخانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاماکچه
تصویر شاماکچه
((چَ یا چِ))
شاماخچه، سینه بند زنان، لبچه، صدره، درلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
((سَ چَ یا چِ))
سینه بند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
غروب، آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره