سکوت، سخن نگفتن، برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
سکوت، سخن نگفتن، برای مِثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
قسمی گل مختوم که از جزیره شامس آرند، (یادداشت مؤلف)، - طین شاموسی، شامسی،کوکب الارض نیز گویند قسمی از آن سفید و ناصاف و با صفایح و شبیه به حجرالمسن با اندک براقی میباشد و قسمی بسیار سفید و دقیق و سبک و بسیار بر زبان می چسبد و هر دو قسم در آب زود حل میشود و از بلاد قبرس و صقالیه آرند، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به گل شاموس و طین شاموس شود
قسمی گل مختوم که از جزیره شامُس آرند، (یادداشت مؤلف)، - طین شاموسی، شامُسی،کوکب الارض نیز گویند قسمی از آن سفید و ناصاف و با صفایح و شبیه به حجرالمسن با اندک براقی میباشد و قسمی بسیار سفید و دقیق و سبک و بسیار بر زبان می چسبد و هر دو قسم در آب زود حل میشود و از بلاد قبرس و صقالیه آرند، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به گل شاموس و طین شاموس شود
فرهنگها بمعنی زاهد و عابد نوشته اند باستناد شاهنامه. فردوسی گوید: (ز هر پیشه در انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون سال پنجاه خورد:) (گروهی که کاتوزیان خوانیش برسم پرستندگان دانیش) کاتوزیان جمع} کاتوزی {است و} کاتوز {یا} کاتوزی {بهیچوجه در ریشه های زبانهای ایرانی دیده نمیشود وقطعا در اصل کلمه دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت آورده اند. آقای پور داود در نسخه خطی شاهنامه مورخ بسال 885 ه ق. متعلق بکتابخانه شخصی چستربیتی انگلیسی مصراع فردوسی را چنین دیده اند: گروهی که آموزیان خوانیش و بنابراین در ینجا} آموزیان {بجای کاتوزیان بکار رفته و اگر آن اصطلاح خود فردوسی باشد لغه درست بجای} آتوربان {و} آذربان {نمی نشیند بلکه مرادف} هیربدان {است که بعدها بموبدان نیز اطلاق شده. همین مصراع در نسخه خطی شاهنامه متعلق بکتابخانه دهخدا چنین آمده: گروهی که سوریان (آثوریان) خوانیش. با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده تصور میرود که فردوسی کلمه مورد بحث را بشکل پهلوی آن یعنی} آتوربانان - {استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانانست یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده و بعبارت دیگر موبدان. بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش همچنین میتوان کلمه} آتوربان {را که بهمین معنی و مفرد است در مصراع جای داد
فرهنگها بمعنی زاهد و عابد نوشته اند باستناد شاهنامه. فردوسی گوید: (ز هر پیشه در انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون سال پنجاه خورد:) (گروهی که کاتوزیان خوانیش برسم پرستندگان دانیش) کاتوزیان جمع} کاتوزی {است و} کاتوز {یا} کاتوزی {بهیچوجه در ریشه های زبانهای ایرانی دیده نمیشود وقطعا در اصل کلمه دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت آورده اند. آقای پور داود در نسخه خطی شاهنامه مورخ بسال 885 ه ق. متعلق بکتابخانه شخصی چستربیتی انگلیسی مصراع فردوسی را چنین دیده اند: گروهی که آموزیان خوانیش و بنابراین در ینجا} آموزیان {بجای کاتوزیان بکار رفته و اگر آن اصطلاح خود فردوسی باشد لغه درست بجای} آتوربان {و} آذربان {نمی نشیند بلکه مرادف} هیربدان {است که بعدها بموبدان نیز اطلاق شده. همین مصراع در نسخه خطی شاهنامه متعلق بکتابخانه دهخدا چنین آمده: گروهی که سوریان (آثوریان) خوانیش. با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده تصور میرود که فردوسی کلمه مورد بحث را بشکل پهلوی آن یعنی} آتوربانان - {استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانانست یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده و بعبارت دیگر موبدان. بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش همچنین میتوان کلمه} آتوربان {را که بهمین معنی و مفرد است در مصراع جای داد
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند