جدول جو
جدول جو

معنی شامباته - جستجوی لغت در جدول جو

شامباته
(تَ / تِ)
نام یکی از معروفترین قبایل عرب در سودان باشد و محل سکونت ایشان نیل ابیض و ازرق است و جزیره ای میان آنها قرار گرفته است و مرکز عمده آنان میان وادی العباس و سنار است و شغل اکثر اهالی بازرگانی است. (از معجم قبایل العرب ج 1 ص 56)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
هنگام شب، سرشب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شامیانه
تصویر شامیانه
سایه بان، چتر، سراپرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاباتی
تصویر شاباتی
چپاتی، نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، چاپاتی
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
رجوع به اباتت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). میرانیدن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (منتهی الارب). میراندن و کشتن کسی را. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن احمد بن الحسین معروف به شاماتی و مکنی به ابوالحسین از علمای ادب است و بسال 475 هجری قمری درگذشته، او راست: شرح دیوان متنبی، شرح حماسه، شرح امثال ابی عبید، (از اعلام زرکلی ج 4 ص 190)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شامات که نام یکی از ارباع نیشابور است، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دسته ای است از طایفۀ خلیف که در حماه سوریه سکونت دارند و دسته های دیگر آن ذهبیات و بوعواد است. (از معجم قبائل العرب بنقل از عشائر الشام ج 2 ص 574)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
زفت صلب و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
از: شام به اضافۀ گاه پسوند زمان، وقت شام، آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود، مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است، (از آنندراج) :
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه
هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد،
منوچهری،
ببین هر شامگاهی نسر طایر
بخوان همتم مرغ مسمن،
خاقانی،
قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند،
خاقانی،
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شامگاه میگوید،
خاقانی،
چون برین قصه هفته ای بگذشت
شامگاهی بخانه رفت از دشت،
نظامی،
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد،
حافظ،
- نماز شامگاه، نماز شام، نماز مغرب، رجوع به نماز شام شود،
، نقاره و طبل که بوقت غروب زنند، رجوع به شامگاه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چیزهائی که در برمیگیرد. مشمولات، جزئی از موضوع مشمول، املاک غیرمفروز. املاک تقسیم نشده، مال مورد شرکت که مالکیت آن مشمول چند شخص باشد، زمینی که از طرف عموم نگاهداری شود. (اشتنگاس). شاملات ظاهراً جمع شامل است اما این صورت و معانی فوق جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام خانواده هایی از یهود بود، مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او اورشلیم را در محاصره داشت در میان اسیرانی که از یهود آوردند خانواده ای شامبات نام بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند، ارامنه گویند که این خانواده از جهت عقل و زرنگی ترقی نمودند و بعدها در قرن نهم میلادی بسلطنت ارمنستان و گرجستان رسیدند، (از ایران باستان ج 3 ص 2268)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
قصبه ای است در مصر، در ساحل چپ رود نیل روبروی بولاق، از این قصبه یک رشته خط آهن بسوی مینه کشیده شده است. رجوع به لاروس بزرگ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست در کشور اکواتر در آمریکای جنوبی در 140 کیلومتری جنوب کیتو و 31300 تن سکنه دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام ایلی است. محمد علیخان شامبیاتی که یکی از سرکردگان بزرگ نادرشاه بوده است از ایل مزبور بود. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه صص 21- 22 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناحیه ایست در شمال شرقی سنگال سودان و مردم آن که بهمین نام شهرت دارنددارای نژاد خاص میباشند، رنگ آنان سیاه و موها مجعداست.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پوش که خیمۀ بزرگ سرپهن است، سقف پهن پارچه ای و این لفظدر تکلم امروز هند هست. (فرهنگ نظام) ، سایبان و آفتاب گردان. چتر تابستانی و زمستانی. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، سراپرده. (ناظم الاطباء) : و معاینه مشاهده کردم که گنجشکی بر سابیان سلطان آشیان کرد و بیضه نهاد چون وقت رحلت از آن منزل رسید سلطان فراشی را متعهد شامیانه گذاشت تا آن وقت که گنجشک بچه پرورد و بپراند سایه بان فرونیارد. (تذکرۀ دولتشاهی در شرح حال عمعق بخاری) :
به قدر سراپرده و کندلان
چه از شامیانه چه از سایبان.
نظام قاری (دیوان ص 188).
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.
نظام قاری (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شامه، خالهای زیبایی، (منتهی الارب) (معجم البلدان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباته
تصویر اباته
شب گذراندن شب ماند گاری به زور شب گذرانیدن بیتوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن کشتن میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنشادی شادی از رنج و اندوه دشمن (در برخی از واژه نامه ها دشمنکامی آمده که درست نیست زیرا دشمنکامی به کام دشمن کاری را انجام دادن و برابر با خیانت تازی است)، سرزنش سر کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامخات
تصویر شامخات
جمع شامخه، بلندها بلندی ها مونث شامخ جمع شوامخ شامخات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاملاتی
تصویر شاملاتی
همگانی، جامع، کلی، عمومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامیانه
تصویر شامیانه
سراپرده خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
هنگام شب، سرشب، مراسم دعای غروب در سربازخانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شامگاه
تصویر شامگاه
غروب، آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره
پرخوار، پرخور، شکم بنده، شکمو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چادر، خیمه، سراپرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شام، شامگاهان، شب، فلق، لیل
متضاد: صبحگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانی که برگ و ساقه گیاه اقطی و سرخس را جهت آماده سازی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
سمباده
فرهنگ گویش مازندرانی