جدول جو
جدول جو

معنی شالیکو - جستجوی لغت در جدول جو

شالیکو
نام محلی در کنار راه رشت و انزلی میان رشت و سرداب چاه، واقع در 344 هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیکا
تصویر الیکا
(دخترانه)
نام روستایی در مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چالیکی
تصویر چالیکی
ویژگی کسی که با چالیک بازی می کند، برای مثال طفلی ست سخن گفتن، مردی ست خمش کردن / تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی (مولوی۲ - ۱۰۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگالیو
تصویر شگالیو
نان یا گوشتی که بر روی آتش بریان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کُوْ)
میخائیل (1826- 1889) نویسندۀ روسی است که بنام مستعار شچدرین شناخته شده است. متولد در اسپاسکوا و مصنف رومانهای اجتماعی است که در آن واقعیت های جانکاه را مجسم میسازد
لغت نامه دهخدا
(لی)
از دهات دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند است و در 38 هزارگزی جنوب غربی خوسف، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 19 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
کارلو آلفونسو (1882- 1938 میلادی). مستشرق ایتالیائی. وی استاد زبان و ادبیات عرب در دانشگاه رم بود و با زبانهای فارسی و ترکی نیز آشنائی داشت
لغت نامه دهخدا
(شُ لْ)
هر چیز را گویند که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و غیر آن. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
برگه هایی که در زیر کاسۀ گل جمع میشوند و کاسۀ ثانوی گل را تشکیل میدهند: در زیر کاسۀ بعضی از نباتات مانند میخک و پنیرک و توت فرنگی برگه ها و یا قطعات سبزرنگ دیگری بنام کالیکول دیده میشود و کاسۀ گل را مضاعف میسازد، (از گیاه شناسی ثابتی ص 410 و 446)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام شهری در مکزیک که آن را اکسالیسکو نیز خوانند. در این شهر آثار سفالین و اشیاء عتیق و بقایای ابنیۀ قدیمه یافت شده است که مربوط به تمدن باستانی بومیان اصلی مکزیک است
لغت نامه دهخدا
لقب حمید بن مسعود بن سعد باشد و بنابگفتۀ مؤلف لباب الالباب: از احرار خطۀ لوهورو در طبع زکی و شعر وی قرین عنصری و رودکی است و در وصف قلم گفته:
حبذا ملک همایون تو کآب چشمش
بی گمان دارد خاصیت آب حیوان
هست اسرار نهان در دل او بسیاری
تا نبری سر پیدا نکند سر نهان
دو زبان باشد نمام و دراین نیست شکی
نیست نمام چه گر هست مر او را دو زبان
گه گهی زار شود گرید چون ابر بهار
از غم آنکه تنی دارد چون برگ خزان
بخورد مشک پس از دیده فروبارد در
مشک خواری بندیدم که بود درباران
نکند هرگز در فضل و هنر یک دعوی
لیک بنماید از فضل و هنر صد برهان،
(لباب الالباب ج 2 ص 411)،
و رجوع شود به حمیدالدین مسعود بن سعد
لغت نامه دهخدا
پیش قراول، جالیشی، شالشی، (دزی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکز کمون لوار از آروندیسمان رو آن، واقع در کنار رود سرنن دارای 5000 تن جمعیت است. نمایشگاه موسوم به سن فورتونا متعلق به قرن یازدهم میلادی در آن جای دارد. صنعت حریربافی آن مشهور است
لغت نامه دهخدا
اسم هندی کندر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام محله ای است به خاور شهر رشت و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
از تیره لیتراسه و قسمت قابل مصرف آن سه شاخۀ گلدار آن است، مواد مؤثره آن، آهن، سالیکه رین (گلوکزید) از تیره پاسیفلوراسه (گل ساعت) است. (کارآموزی داروسازی ص 211)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. واقع در 76هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ کنار خاوری شوسۀ همدان به بیجار. تپه ماهور و سردسیر و دارای 430 سکنه است. آب آن از قناتست و محصول آنجا غلات دیم و آبی و لبنیات و انگور و شغل مردم آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی است و معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ابن قداعی بن بوری بن میتوکان، ازپادشاهان ماوراءالنهر و ترکستان که پس از کونجک خان بپادشاهی رسید و چون درگذشت ایسبوقاخان بن دواخان بسلطنت رسید، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 89 شود
لغت نامه دهخدا
شمس الدین محمد بن مالک تازیکو، از امراء ملوک فارس و معاصر شیخ سعدی، رجوع به سبک شناسی بهار ج 3 ص 123 و 124 و سعدی نامه ص 755 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 126 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یکهزارگزی شمال راه فرعی لار برگله دار، در جلگه واقع است، دارای 96 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و پیاز و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7000گزی خاور کوچصفهان و 3000 گزی شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان واقع است. منطقه ای جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 222 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. محصول آن توشاچوب از سفیدرود، برنج، ابریشم و صیفی است. شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی الغوخان پسر پایداربن جغتای خان است که بنابر کثرت استعمال، آن لفظ به الغو تبدیل یافت، در عنفوان جوانی همواره در ملازمت منکوقاآن بود و از سایر شاهزادگان الوس چنگیزخان امتیاز یافت، او از المالیغ تاکنار جیحون را به تصرف درآورد ...، و ارغنه خاتون را در حبالۀ نکاح کشید، مدت سلطنتش چهارسال بود، و رجوع به الغو و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 81 و 82 و ارغنه خاتون شود
لغت نامه دهخدا
سیزدهمین از اولوس جغتای در ماوراءالنهر ظاهراً از (708 - 709)، (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 215)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالیک
تصویر بالیک
کفش، پاپوش چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
کفش چرمی -1 پای افزار از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند پای افزار کفش چارق شم بالیک، پاپیچ پاتابه لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگالیو
تصویر شگالیو
آن چه که بر روی اخگر آتش پزند و از نان و گوشت و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانیکو
تصویر نانیکو
زشت مقابل نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گل اضافی بر کاسه اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک میخک و توت فرنگی. این کاسه گل اضافی از مجموعه ای از برگها و قطعات کاسبرگ مانند اضافی پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
دو پارچه چوب که کودکان بدانها بازی مخصوصی کنند الک دو لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگالیو
تصویر شگالیو
((شُ))
سکالیو. سکارو. سکالو، آن چه که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیکول
تصویر کالیکول
کاسه گل اضافی بر کاسه اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک، میخک، توت فرنگی
فرهنگ فارسی معین
انجیر غیرخوراکی، انجیر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
ابله، شیرین عقل، آدم خل مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی