جدول جو
جدول جو

معنی شالکو - جستجوی لغت در جدول جو

شالکو
(لَ)
نام محله ای است به خاور شهر رشت و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ)
ژان باتیست. پزشک و کاشف فرانسوی. وی بسال 1867 میلادی در نویی -سور - سن تولد و به سال 1936 میلادی در سفر دریا وفات یافت. پسر شارکو (ژان مارتن) و مصنف آثار درخشان در زمینۀ مطالعات خود در اقیانوسهای مناطق جنوبی است
ژان مارتن. پزشک فرانسوی که بسال 1825 میلادی در شهر پاریس متولد و بسال 1893م. وفات یافت. شهرت او بسبب آثاری است که درباره بیماریهای عصبی تصنیف کرده است. رجوع به روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر علی اکبر سیاسی شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی در کنار راه رشت و انزلی میان رشت و سرداب چاه، واقع در 344 هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
لغت هندی است و بمعنی بیخ کول باشد، (از الفاظ الادویه)، در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پشمینۀ درشت جوالوار. (دیوان نظام قاری ص 201). چون شال سخت بی دوام و سست بافته شده. (یادداشت مؤلف). در خراسان و یزد پارچۀ کلفت پشمی است که از آن جانی خانی (جوال بزرگ) میدوزند و در تهران و مازندران جانی خانی را شالکی گویند در هر صورت معنی لفظ منسوب به شالک است و معنی شالک شال سبک کم بها. (فرهنگ نظام) :
زد میزرینی و هم زاغکی
دگر بید بازاری و شالکی.
نظام قاری (دیوان ص 186)
لغت نامه دهخدا
(لَ کِ)
دهی از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. دارای 188 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن برنج، پشم، لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، دارای 48 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون و مواد جنگلی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ینگجه بخش مرکزی شهرستان سراب، 242 تن سکنه دارد، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شال کوچک. شال خرد، شال سبک و کم بها. (از فرهنگ نظام ذیل کلمه شالکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
در اطراف تهران اشنک را گویند که گونه ای از صنوبر مخصوص نواحی کوهستانی ایران است. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت سفیدار باشد که آن را در تهران شال و شالک گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 189). رجوع به اشنک و سفیدار شود
لغت نامه دهخدا