جدول جو
جدول جو

معنی شاق - جستجوی لغت در جدول جو

شاق
دشوار، سخت
تصویری از شاق
تصویر شاق
فرهنگ فارسی عمید
شاق(شاق ق)
دشوار. کار دشوار. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (منتهی الارب). توان فرسا. طاقت فرسا. سخت. معضل.
- تکلیف شاق، تکلیف سخت و دشوار.
- سفر شاق، سفر دشوار و سخت: و حالی به تجارتی رفته است بسفری شاق. (سندبادنامه ص 260).
- عمل شاق، کار دشوار و جانفرسا
لغت نامه دهخدا
شاق
شکاف بود، سوراخ بود، (حاشیۀ لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
شاق
بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شاق ّ شود
لغت نامه دهخدا
شاق
دشوار و با مشقت و سخت و با زحمت
تصویری از شاق
تصویر شاق
فرهنگ لغت هوشیار
شاق
دشوار، سخت
تصویری از شاق
تصویر شاق
فرهنگ فارسی معین
شاق
بغرنج، تحمل گداز، توان فرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقت سوز، طاقت فرسا، غامض، مشکل
متضاد: آسان، سهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاق
تحریف واژه شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
شاغول. شاقول. رجوع به شاغول و شاقول شود، آویزۀ ساعت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 128). لنگر ساعت. رجوع به شاغول و شاقول شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از شهرهای شاقی صقلیه (سیسیل) است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج صقلی منسوب است. (از معجم البلدان) (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غلام بچه و پسر ساده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کودک. طفل. (برهان). اوشاق. وشاق. رجوع به وشاق شود، درختان انبوه، عدد اشب، عدد بسیار
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ میاندره گیاه شب خسب را گویند که در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در جلگه و میان بند فراوان روید، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اصل وزن کلاً در نزد عبرانیان شاقل بود و آن را به نصف و ثلث و ربع تقسیم میکردند. اما شاقل مقدس وزن مضبوط و معینی شرعی بوده است و برخی را گمان چنان است که شاقل مقدس برابر با شاقل معمولی بوده است. (از قاموس کتاب مقدس). بابلیان شاقل را بجای اوقیه برای وزن اشیاء انتخاب کردند. (النقود العربیه ص 87) ، قسمی از پول طلا و نقرۀ غیرمسکوک. و شاقل را اقسامی باشد بدین ترتیب.
1- شاقل القدس، جهت وزن. 2- شاقل الدارج، جهت وزن اشیاء قیمتی چون زر و سیم. 3- شاقل الملک، کمتر باشد از شاقل قدس عادی. 4- شاقل النقود، نوعی از وزن بود. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(شاقْ قَ)
مؤنث شاق. ج، شواق. شقه شاقه، سختی بسیار سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (غیاث).
- اعمال شاقه، کارهای توان فرسا و سخت: محکوم به اعمال شاقه است، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است
لغت نامه دهخدا
(شاقْقَ)
آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تندی کوه بیرون جسته دراز که نتوان بدان رسید، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، ج، شواق و شقیان،
منسوب به شهر شاقه، رجوع به شاقه شود
لغت نامه دهخدا
(شاق قی)
دشواری. سختی. چگونگی شاق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انتساب به شاقلا است که نام اجدادی ابواسحاق ابراهیم بن احمد بن عمر بن احمد بن عمر بن حمدان فقیه شاقلانی از اهل بغداد باشد، (انساب سمعانی ج 1 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
ناحیه ای است در اندلس از اعمال شرقی طلیطله در آنجا حصاری است. (از معجم البلدان)
ناحیه ای به اندلس از اعمال شرقی طلیطله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
معرب شاگرد، متعلم. این کلمه را به شاجردی نیز تعریب کرده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام قریۀ بزرگی است واقع میان دقوقاء و اربل به عراق عرب و در آن دژ کوچکی باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رشیق. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیق شود، جمع واژۀ رشقیه. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقوف
تصویر شاقوف
پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاق
تصویر اشاق
پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقی
تصویر شاقی
کوه بلد تندی کوه
فرهنگ لغت هوشیار
گردوی دراز و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری بومی
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل ستیزه جویی گاو نر توام با کندن زمین با شاخ و سم
فرهنگ گویش مازندرانی