جدول جو
جدول جو

معنی شاغره - جستجوی لغت در جدول جو

شاغره
(غِ رَ)
تأنیث شاغر: ارض شاغره، زمین خالی از مانع و نگاهبان. (منتهی الارب). بلده شاغره برجلها، ای لم تمنع من غاره احد لخلوها. (اقرب الموارد) ، ارض شاغره، زمین فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاغره
(غِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب). قال ابن درید: شاغره موضع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شاغره
مونث شاغر بی پدافند (بی دفاع) دژ یا شهرتهی ازنگهبان وسرباز بی نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاعره
تصویر شاعره
شاعر، داننده و دریابنده، جمع شعرا، شعر گوینده، چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
دانه ای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان به دست می آید و در طب به کار می رود. کبابۀ دهن شکافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
تأنیث شامر. رجوع به شامر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
تأنیث شاصر، نوعی از دام ددان. (منتهی الارب). حباله من حبائل السباع. ج، شواصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
ناحیه ای است در اندلس از اعمال شرقی طلیطله در آنجا حصاری است. (از معجم البلدان)
ناحیه ای به اندلس از اعمال شرقی طلیطله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
مؤنث شاجر. ج، شواجر. (ناظم الاطباء). رجوع به شاجر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ / رِ)
رجوع به پاغر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گرههایی که در گردن ازجراحت سر پدید آید. (ناظم الاطباء). گرهی که در اعضاء و بندگاه مردم بسبب دردمندی دیگر پیدا شود مثلا از پای کسی دنبلی برآید و بواسطۀ درد آن در بیغولۀ ران گرهها بهم رسد، یا سر ببالین بد نهاده باشد بدان سبب از گردن گرهها بهمرسد. و هر گرهی که مثل این بهم رسد آنرا باغره گویند. باگره به سکون گاف نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). در تداول مردم تهران و قزوین و کرمان، خیارک. مثل آنکه از پای کسی دنبلی برآمده باشد بسبب آن در کش ران گره ها پیدا شود... و بعضی گویند زحمتی است که بسبب زحمت دیگر پیدا شود و حال هر دو یکیست. (برهان). بثور متولده از امراض دیگر. دمل. ورغاه. مغنده. (یادداشت مؤلف). گرهی که در بندگاه بغل یا بن ران بسبب ورمی یا ریشی بهمرسد. بهندی اولبنها گویند. (از فرهنگ رشیدی). گرهی باشد که در گلوی و اعضای مردمان برآید و درد نکند. (فرهنگ جهانگیری). گرهی است که در اعضاء بسبب دردی دیگر عارض شود و آنرا باگره نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). گرهی که درکش ازدنبل و یا زخم پا عارض شود. (ناظم الاطباء). بعربی غده گویند. (فرهنگ ضیاء). زحمتی که از زحمت دیگر متولد شود و در مفاصل و گردن و گلو مثل غلوله برآید، چون دیر کشد ریم کند و پخته گردد. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 و رجوع به باغر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ رَ)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
بوی خوش است، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است. (منتهی الارب). فاغیه. رای چنپا. فاغر. فارغه. فاخره. کبابۀ شکافته. دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف). به فارسی فاخره و کبابۀ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا بقدر نخودی است و تابه نصف شکافته، و در جوف او دانۀ کوچکی است مدور وسیاه و برّاق و باعطر. و از هند و بلاد سودان آرند. در اول و دوم گرم و در آخر آن خشک و با قوت محلله و بسیار قابض و مقوی معده و هاضمه و جگر و مفتح سدد و منقی اخلاط بلغمی و سوداوی و جهت اسهال مزمن و جنون وریاح غلیظ و امراض باردۀ دماغی و احشا نافع، و لخلخه و بوییدن او جهت تقویت دماغ و دل مفید است و مصدع محرور و مصلحش کافور و نیلوفر و روغن بادام و گلاب، و شربتش تا دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عطر است، و آن دانه ای باشد دهان گشاده، و سخت به مقدار نخودی. و بعضی گویند بمعنی فاغر است که گل رای چنپا باشد. و بمعنی اول عربی میدانند. (برهان). مقوی معده است. (نزهه القلوب). رجوع به فاخره و فاغر شود
لغت نامه دهخدا
(غِ لَ)
تأنیث شاغل. رجوع به شاغل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ رَ)
بدخویی و بدزبانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شهوت پرستی، بدعملی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
مخفف شاهراه است. رجوع به شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
حیوانیست. ظربان. انگورخوار. مفرق النعم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا رَ)
سنگ چخماق و سنگ آتش زنه. (ناظم الاطباء). سنگ آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
بلده ای است در بلاد روم. ابوتمام آن را ذکر کرده است و گوید:
کأن ّ بلادالروم عمت بصیحه
فضمت حشاها او رغا وسطها السقب
بصاغره القصوی و طمین و اقتری
بلاد قرنطاؤس وابلک السکب.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
مؤنث واغر. رجوع به واغر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ رَ)
همدیگر عقد شغار بستن. (منتهی الارب) (آنندراج). با همدیگر عقد شغار بستن چنانکه در جاهلیت معمول تازیان بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستم کردن دو کس مردی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و به هر دو معنی رجوع به شغار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاغی. دندان افزونی. (مهذب الاسماء). سن شاغیه، دندان زائد. (منتهی الارب). السن ﱡ الشاغیه، الزائده علی الاسنان. (اقرب الموارد). دندانی که خردتر یا بزرگتر از دیگر دندانها است. دندان کج. دندان کج برآمده. (یادداشت مؤلف). ج، شواغی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاغره
تصویر فاغره
کبابه شکافته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغره
تصویر صاغره
پارسی تازی گشته ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاره
تصویر شغاره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
زن شاعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغله
تصویر شاغله
مونث شاغل در کار دارنده، باز دارنده مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاغره
تصویر پاغره
پاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده ای در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
((عِ رَ یا رِ))
زنی که شعر گوید
فرهنگ فارسی معین