دارالشاطئیه یا دارشاطئیه، عمارتی بر شاطی (ساحل، کنار) دجله در بغداد که المکتفی باﷲ علی بن المعتضد بنا کرد. رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 34 و 283 شود
دارالَشاطئیه یا دارشاطئیه، عمارتی بر شاطی (ساحل، کنار) دجله در بغداد که المکتفی باﷲ علی بن المعتضد بنا کرد. رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 34 و 283 شود
دهی است از دهستان تکاب، بخشی ریوش، شهرستان کاشمر. سکنه 340 تن و آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ومیوه های باغ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تکاب، بخشی ریوش، شهرستان کاشمر. سکنه 340 تن و آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ومیوه های باغ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است. جلگه ای معتدل و دارای 44 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، پنبه، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است. جلگه ای معتدل و دارای 44 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، پنبه، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از فروع فرقۀ بومسلمیه که پس از قتل ابومسلم به مرگ او قطع کردند و به امامت دختر او فاطمه گرویدند. (از کتاب خاندان نوبختی از مروج الذهب ج 2 ص 187). رجوع به فاطمه دختر ابومسلم شود
از فروع فرقۀ بومسلمیه که پس از قتل ابومسلم به مرگ او قطع کردند و به امامت دختر او فاطمه گرویدند. (از کتاب خاندان نوبختی از مروج الذهب ج 2 ص 187). رجوع به فاطمه دختر ابومسلم شود
نام پسر خسرو پرویز است که به شرویه و شیرویه اشتهار دارد. (فرهنگ جهانگیری). نام شیرویه پسر خسرو پرویز است که خسرو را کشت و اورا شیروهم گویند. (برهان). شارونه هم بنظر آمده است. (از برهان قاطع). نام پسر خسرو پرویز است. او را شیرویه و شیرو نیز خوانند. (شعوری ج 2 ورق 134). رجوع به شیرویه شود
نام پسر خسرو پرویز است که به شرویه و شیرویه اشتهار دارد. (فرهنگ جهانگیری). نام شیرویه پسر خسرو پرویز است که خسرو را کشت و اورا شیروهم گویند. (برهان). شارونه هم بنظر آمده است. (از برهان قاطع). نام پسر خسرو پرویز است. او را شیرویه و شیرو نیز خوانند. (شعوری ج 2 ورق 134). رجوع به شیرویه شود
صالبیه. ناعمه. (یادداشت مؤلف). گیاه تشنک مریم گلی. بهمن. بهمن احمر. بهمن سرخ. مریمیه. بهمنان. قویسه. ناعمه. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی). برهان در ذیل بهمن گوید: گیاهی و رستنی بود که در ماه بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید میباشد و آن را بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که در زمستان هم میباشد و دارویی است که بدن را فربه کند و باد را دفع سازد و قوت باه دهد. بنقل از بحر الجواهر نویسد: در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ رنگ مثل زردک و نام این گیاه در پهلوی: وهمان است. (برهان قاطع چ معین)
صالبیه. ناعمه. (یادداشت مؤلف). گیاه تشنک مریم گلی. بهمن. بهمن احمر. بهمن سرخ. مریمیه. بهمنان. قویسه. ناعمه. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی). برهان در ذیل بهمن گوید: گیاهی و رستنی بود که در ماه بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید میباشد و آن را بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که در زمستان هم میباشد و دارویی است که بدن را فربه کند و باد را دفع سازد و قوت باه دهد. بنقل از بحر الجواهر نویسد: در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ رنگ مثل زردک و نام این گیاه در پهلوی: وهمان است. (برهان قاطع چ معین)
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
شافعیان پیروان مذهب شافعی. پیروان امام شافعی. یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث. (بیان الادیان). مذهب شافعی از بغداد و مصر، مراکز عمده تعلیم امام شافعی، نشر یافت و در قرون سوم و چهارم هجری پیروان بسیاری پیدا کرد، هر چند در بغداد که مرکزاهل رأی بود از همان ابتدا با وضع دشواری روبرو شد. در قرن چهارم مکه و مدینه مانند مصر از مراکز مهم شافعیه بشمار میرفت. از پایان قرن سوم شافعیه در شام تفوق قابل ملاحظه ای یافتند بوجهی که از زمان ابوزرعه (302 هجری قمری). پیوسته مسند قاضی دمشق در اشغال شافعیان بود. در زمان حیات مقدسی شغل قضا در شام، کرمان، بخارا و قسمت اعظم خراسان منحصر به شافعیان بود. (از دائره المعارف اسلامی). از کسانی که مذهب شافعی رادر مشرق ایران رواج دادند محمد بن علی قفال چاچی (متوفی 365 هجری قمری). است که طریقۀ شافعی را در ماورأالنهر و خراسان پراکند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276). وی از طرفداران اعتزال و صاحب تألیفات بسیار در فقه و اصول است. ابن خلکان آرد که سلطان محمود برآیین حنفی بود و بعلم حدیث ولوعی داشت و در حضور او بحث در در احادیث و علم حدیث معمول بود و خود از احادیث استفسار میکرد و چون غالب احادیث را موافق مذهب شافعی یافت فقهای فریقین را در مرو گردآورد و از ایشان دلیل رجحان یکی از دو مذهب را بر دیگری خواستار شد و قرار بر آن نهادند که در خدمت او دو رکعت بر سنت حنفی بگذارند تا سلطان بنگرد و تفکر کند و هر یک را که بهتر یافت برگزیند. امام قفال مروزی شافعی عهده دار این امر شد و سلطان بعد از آن بمذهب شافعی گروید. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 244). بر رویهم در قرن چهارم و پنجم در چاچ و ایلاق و طوس و نسا و ابیورد و طراز و سواد بخارا و دندانقان و اسفراین و کرمان و بعضی بلاد دیگر شافعیه غلبه داشتند و در باقی بلاد مشرق غلبه با حنفیه بود معهذا در شهرهای دیگر مشرق هم شافعیه گاه دارای مشاغل مهم منبر و مسند قضا بودند و در غالب این بلاد و نیز در بلاد جبال بین پیروان این دو مذهب مهم عصبیاتی رخ میداد... در ری نیز علاوه بر مذهب شیعه مذهب حنفی و شافعی معمول بوده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276). در قرن پنجم و ششم شافعیه در بغداد با حنبلیان در کوی و برزن شهر زد و خورد داشتند. در مصر، در عهد صلاح الدین ایوبی (564 هجری قمری). مذهب شافعی بار دیگر به مذهب متفوق تبدیل گردید و جای مذهب شیعه (اسمعیلی) را گرفت. (از دایره المعارف اسلامی) .در این دوره در ایران دو مذهب شافعی و حنفی بیش از همه مذاهب دیگر اهل سنت و بیشتر از تمام مذاهب اسلامی رواج داشت. مهمترین مراکز رواج این دو مذهب مشرق ایران بود که به قول نظام الملک مسلمانان آن پاکیزه و همه شافعی یا حنفی بوده اند... باری دو مذهب حنفی و شافعی مذهب حاکم عصر بود. سلاطین سلجوقی بر مذهب امام ابوحنیفه بودند و وزرای خود را نیز از میان حنفیان وشافعیان برمیگزیدند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 ص 140 و 142). از کتاب طبقات الشافعیه سبکی و مؤلفات تاریخی دیگر بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول پیرو اشعری و در فروع تابع شافعی بوده اند. (از غزالی نامه ص 80). نیمۀ دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دورۀ تعصبات و شدت اختلافات مذهبی بشمار میرود واین اختلافات گاهی به زد و خوردها و فتنه هایی منجر میگشت. در اصفهان بین شافعیه و حنفیه که تحت ریاست آل خجند بوده اند نزاع و کشمکش و تعصب مستمر بود و در ری بین شافعیه و حنفیه و شیعه و در سایر بلاد عراق و خراسان هم از این نوع کشمکشهای مذهبی دائماً در جریان بود. (ایضاً از تاریخ ادبیات در ایران ج 2 ص 147). مخالفت شافعی و حنفی همچون دیگر خلافهای مذهبی همانطورکه گاه بسوء تدبیر کارداران مملکت و رؤسای مذهب شدت می یافت بحسن تدبیر و نیک اندیشی بزرگان یکچند می آرامید اما این چاره جوئیها در کندن ریشه فساد بی اثر و فتنه ها همچون آتش زیر خاکستر بود. (غزالی نامه ص 47) .در سال 465 هجری قمری غوغای شافعی و حنفی و اشعری و معتزلی در خراسان بالا گرفت و شافعیه که در اصول مذهب اشعری اند بی اندازه موهون شدند و اجامر و اوباش با پشتوانی عمیدالملک که حنفی مذهب بود و با شیعه عموماً و فرقۀ شافعی از اهل سنت خصوصاً سخت عداوت داشت و خاطر الب ارسلان را نسبت به این طوایف شورانیده بود، بجان شافعیه افتادند و در آزار و ایذاء این طایفه چیزی فروگذار نکردند و فقها و علمای این فرقه همچون ابوالمعالی جوینی و امام قشیری و امثال ایشان را از درس و خطابه بازداشتند. علما و بزرگان شافعیه هم بر ضد این کارها قیام کردند ابوسهل بن موفق ملقب به جمال الاسلام چندبار بدربار رفت و آمد و با عمیدالملک گفتگو کرد که این فتنه را بنشاند مفید نیفتاد. چهار تن از پیشوایان بزرگ شافعیه ابوسهل بن موفق و امام الحرمین (ابوالمعالی جوینی) قشیری و رئیس فراتی مأمور بنفی بلد شدند. غوغا بشوریدند و رئیس فراتی و قشیری را به استخفاف در حبس انداختند و امام الحرمین از راه کرمان به حجاز گریخت و چهار سال از وطن دور و مجاور حرمین بود. ابوسهل در نواحی نیشابور پنهان گشت و از باخرزجماعتی گرد کرد و برای استخلاص فراتی و قشیری به نیشابور حمله برد و با حاکم آنجا جنگ کرد و آن دو نفر بیش از یکماه در حبس بودند. (غزالی نامه حاشیۀ ص 47). پس از آنکه نوبت دولت به الب ارسلان رسید و خواجه نظام الملک زمام کارها را بدست گرفت و در صدد رتق و فتق امور برآمد امام الحرمین و سایر علما را دوباره بوطنشان برگردانید. (غزالی نامه ص 243). خواجه از علمای مذهب شافعی بجد نگاهداری و مدرسان بزرگ را از میان آنان انتخاب میکرد. وی نظامیۀ بغداد و با قرب احتمالات سایر نظامیه ها را نیز اختصاص به فرقۀ شافعیه داده بود. (از غزالی نامه ص 127 و 128). از روایت هندوشاه درتجارب السلف چنین برمی آید که خواجه در اینمورد تعصب فراوان داشت و بر اثر اصرار وی بود که بر سر در مدرسه محلۀ کران اصفهان که سلطان ملکشاه بنا کرده بودبا اینکه سلطان مذهب حنفی داشت نام امام ابوحنیفه مقدم بر امام شافعی نوشته نشد و قرار بر آن گرفت که بنویسند ’وقف علی اصحاب الامامین امامی الائمه صدری الاسلام’. (از تجارب السلف ص 277). در زمان سلطان سنجر نیز فتنه ای بین شافعیه و حنفیه اتفاق افتاد و از حنفیه در نیشابور هفتاد تن کشته شدند. (از اخبارالدوله السلجوقیه ص 125). بنا بقول نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی از بزرگان وعاظ و علمای مذهبی شیعه در ری و صاحب کتاب النقض که در قرن ششم هجری میزیسته است مردم بلاد آذربایجان تا به در روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوین و مانند آن همه در روزگار وی شافعی مذهب بوده اند. (از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144 بنقل از کتاب النقض). در قرون اخیر یعنی سالهای پیش از سلسلۀ عثمانیان شافعیه بی چون و چرا در مرکز ممالک اسلامی مقام اول را کسب کردند.در عهد ابن جبیر امام جماعت در مکه امام شافعی بود.فقط در ابتدای قرن دهم در دورۀ سلاطین عثمانی حنفیان شافعیان را عقب راندند و شغل قضا از قسطنطنیه مرکزحکومت عثمانی همه جابه حنفیان واگذار شد. با شروع حکومت صفویه مذهب شافعی در آسیای مرکزی جای خود را به مذهب تشیع داد. با اینهمه مذهب شافعی در مصر و شام، حجاز عربستان جنوبی، بحرین، مجمع الجزایر مالزی، افریقای شرقی، داغستان و مناطقی چند در آسیای مرکزی مسلط است. (از دائره المعارف اسلامی)
شافعیان پیروان مذهب شافعی. پیروان امام شافعی. یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث. (بیان الادیان). مذهب شافعی از بغداد و مصر، مراکز عمده تعلیم امام شافعی، نشر یافت و در قرون سوم و چهارم هجری پیروان بسیاری پیدا کرد، هر چند در بغداد که مرکزاهل رأی بود از همان ابتدا با وضع دشواری روبرو شد. در قرن چهارم مکه و مدینه مانند مصر از مراکز مهم شافعیه بشمار میرفت. از پایان قرن سوم شافعیه در شام تفوق قابل ملاحظه ای یافتند بوجهی که از زمان ابوزرعه (302 هجری قمری). پیوسته مسند قاضی دمشق در اشغال شافعیان بود. در زمان حیات مقدسی شغل قضا در شام، کرمان، بخارا و قسمت اعظم خراسان منحصر به شافعیان بود. (از دائره المعارف اسلامی). از کسانی که مذهب شافعی رادر مشرق ایران رواج دادند محمد بن علی قفال چاچی (متوفی 365 هجری قمری). است که طریقۀ شافعی را در ماورأالنهر و خراسان پراکند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276). وی از طرفداران اعتزال و صاحب تألیفات بسیار در فقه و اصول است. ابن خلکان آرد که سلطان محمود برآیین حنفی بود و بعلم حدیث ولوعی داشت و در حضور او بحث در در احادیث و علم حدیث معمول بود و خود از احادیث استفسار میکرد و چون غالب احادیث را موافق مذهب شافعی یافت فقهای فریقین را در مرو گردآورد و از ایشان دلیل رجحان یکی از دو مذهب را بر دیگری خواستار شد و قرار بر آن نهادند که در خدمت او دو رکعت بر سنت حنفی بگذارند تا سلطان بنگرد و تفکر کند و هر یک را که بهتر یافت برگزیند. امام قفال مروزی شافعی عهده دار این امر شد و سلطان بعد از آن بمذهب شافعی گروید. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 244). بر رویهم در قرن چهارم و پنجم در چاچ و ایلاق و طوس و نسا و ابیورد و طراز و سواد بخارا و دندانقان و اسفراین و کرمان و بعضی بلاد دیگر شافعیه غلبه داشتند و در باقی بلاد مشرق غلبه با حنفیه بود معهذا در شهرهای دیگر مشرق هم شافعیه گاه دارای مشاغل مهم منبر و مسند قضا بودند و در غالب این بلاد و نیز در بلاد جبال بین پیروان این دو مذهب مهم عصبیاتی رخ میداد... در ری نیز علاوه بر مذهب شیعه مذهب حنفی و شافعی معمول بوده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276). در قرن پنجم و ششم شافعیه در بغداد با حنبلیان در کوی و برزن شهر زد و خورد داشتند. در مصر، در عهد صلاح الدین ایوبی (564 هجری قمری). مذهب شافعی بار دیگر به مذهب متفوق تبدیل گردید و جای مذهب شیعه (اسمعیلی) را گرفت. (از دایره المعارف اسلامی) .در این دوره در ایران دو مذهب شافعی و حنفی بیش از همه مذاهب دیگر اهل سنت و بیشتر از تمام مذاهب اسلامی رواج داشت. مهمترین مراکز رواج این دو مذهب مشرق ایران بود که به قول نظام الملک مسلمانان آن پاکیزه و همه شافعی یا حنفی بوده اند... باری دو مذهب حنفی و شافعی مذهب حاکم عصر بود. سلاطین سلجوقی بر مذهب امام ابوحنیفه بودند و وزرای خود را نیز از میان حنفیان وشافعیان برمیگزیدند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 ص 140 و 142). از کتاب طبقات الشافعیه سبکی و مؤلفات تاریخی دیگر بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول پیرو اشعری و در فروع تابع شافعی بوده اند. (از غزالی نامه ص 80). نیمۀ دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دورۀ تعصبات و شدت اختلافات مذهبی بشمار میرود واین اختلافات گاهی به زد و خوردها و فتنه هایی منجر میگشت. در اصفهان بین شافعیه و حنفیه که تحت ریاست آل خجند بوده اند نزاع و کشمکش و تعصب مستمر بود و در ری بین شافعیه و حنفیه و شیعه و در سایر بلاد عراق و خراسان هم از این نوع کشمکشهای مذهبی دائماً در جریان بود. (ایضاً از تاریخ ادبیات در ایران ج 2 ص 147). مخالفت شافعی و حنفی همچون دیگر خلافهای مذهبی همانطورکه گاه بسوء تدبیر کارداران مملکت و رؤسای مذهب شدت می یافت بحسن تدبیر و نیک اندیشی بزرگان یکچند می آرامید اما این چاره جوئیها در کندن ریشه فساد بی اثر و فتنه ها همچون آتش زیر خاکستر بود. (غزالی نامه ص 47) .در سال 465 هجری قمری غوغای شافعی و حنفی و اشعری و معتزلی در خراسان بالا گرفت و شافعیه که در اصول مذهب اشعری اند بی اندازه موهون شدند و اجامر و اوباش با پشتوانی عمیدالملک که حنفی مذهب بود و با شیعه عموماً و فرقۀ شافعی از اهل سنت خصوصاً سخت عداوت داشت و خاطر الب ارسلان را نسبت به این طوایف شورانیده بود، بجان شافعیه افتادند و در آزار و ایذاء این طایفه چیزی فروگذار نکردند و فقها و علمای این فرقه همچون ابوالمعالی جوینی و امام قشیری و امثال ایشان را از درس و خطابه بازداشتند. علما و بزرگان شافعیه هم بر ضد این کارها قیام کردند ابوسهل بن موفق ملقب به جمال الاسلام چندبار بدربار رفت و آمد و با عمیدالملک گفتگو کرد که این فتنه را بنشاند مفید نیفتاد. چهار تن از پیشوایان بزرگ شافعیه ابوسهل بن موفق و امام الحرمین (ابوالمعالی جوینی) قشیری و رئیس فراتی مأمور بنفی بلد شدند. غوغا بشوریدند و رئیس فراتی و قشیری را به استخفاف در حبس انداختند و امام الحرمین از راه کرمان به حجاز گریخت و چهار سال از وطن دور و مجاور حرمین بود. ابوسهل در نواحی نیشابور پنهان گشت و از باخرزجماعتی گرد کرد و برای استخلاص فراتی و قشیری به نیشابور حمله برد و با حاکم آنجا جنگ کرد و آن دو نفر بیش از یکماه در حبس بودند. (غزالی نامه حاشیۀ ص 47). پس از آنکه نوبت دولت به الب ارسلان رسید و خواجه نظام الملک زمام کارها را بدست گرفت و در صدد رتق و فتق امور برآمد امام الحرمین و سایر علما را دوباره بوطنشان برگردانید. (غزالی نامه ص 243). خواجه از علمای مذهب شافعی بجد نگاهداری و مدرسان بزرگ را از میان آنان انتخاب میکرد. وی نظامیۀ بغداد و با قرب احتمالات سایر نظامیه ها را نیز اختصاص به فرقۀ شافعیه داده بود. (از غزالی نامه ص 127 و 128). از روایت هندوشاه درتجارب السلف چنین برمی آید که خواجه در اینمورد تعصب فراوان داشت و بر اثر اصرار وی بود که بر سر در مدرسه محلۀ کران اصفهان که سلطان ملکشاه بنا کرده بودبا اینکه سلطان مذهب حنفی داشت نام امام ابوحنیفه مقدم بر امام شافعی نوشته نشد و قرار بر آن گرفت که بنویسند ’وقف علی اصحاب الامامین امامی الائمه صدری الاسلام’. (از تجارب السلف ص 277). در زمان سلطان سنجر نیز فتنه ای بین شافعیه و حنفیه اتفاق افتاد و از حنفیه در نیشابور هفتاد تن کشته شدند. (از اخبارالدوله السلجوقیه ص 125). بنا بقول نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی از بزرگان وعاظ و علمای مذهبی شیعه در ری و صاحب کتاب النقض که در قرن ششم هجری میزیسته است مردم بلاد آذربایجان تا به در روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوین و مانند آن همه در روزگار وی شافعی مذهب بوده اند. (از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144 بنقل از کتاب النقض). در قرون اخیر یعنی سالهای پیش از سلسلۀ عثمانیان شافعیه بی چون و چرا در مرکز ممالک اسلامی مقام اول را کسب کردند.در عهد ابن جبیر امام جماعت در مکه امام شافعی بود.فقط در ابتدای قرن دهم در دورۀ سلاطین عثمانی حنفیان شافعیان را عقب راندند و شغل قضا از قسطنطنیه مرکزحکومت عثمانی همه جابه حنفیان واگذار شد. با شروع حکومت صفویه مذهب شافعی در آسیای مرکزی جای خود را به مذهب تشیع داد. با اینهمه مذهب شافعی در مصر و شام، حجاز عربستان جنوبی، بحرین، مجمع الجزایر مالزی، افریقای شرقی، داغستان و مناطقی چند در آسیای مرکزی مسلط است. (از دائره المعارف اسلامی)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
اسماعیلیه. اسماعیلیان. تعلیمیه. سبعیه. هفت امامیان. فاطمیان. باطنیان. حشاشین. ملاحده. فدائیان. فرقه ای از شیعه که سلسلۀ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. تعلیمیان. اصحاب جبال. اصحاب قلاع. فرقه من اهل الاهواء. (تاج العروس) : وقتیکه رای سوختن اصحاب جبال و قلاع از فرقۀ باطنیه مورد تصویب قرار گرفت و سلطان محمد (سلجوقی) از این امر استقبال کرد، معموری درجۀ طالع خود را در درجات نحس دید. (از تتمۀ صوان الحکمه، ص 163). در این ایام (اواخر زمان نظام الملک) اصحاب قلاع به قتل و احراق مبتلا بودند. (همان کتاب ص 213). احراق اصحاب الجبال، در راحهالصدور ص 158 ذکر احراق چند تن از باطنیه آمده است اما از سیاق عبارت آن موضعگمان میشود که این احراق بعد از سنۀ 485 هجری قمری واقع شده بود. (همان کتاب ص 214). گروهی از منتسبان به شیعه، از آن آنانرا باطنیه نامند که هر امر شرعی در اعتقاد ایشان باطنی دارد و ظاهری، مثلا باطن صوم پنهان داشتن مذهب است و باطن حج رسیدن به امام و باطن نماز فرمانبرداری امام و ازینجا است که امام مالک بن انس گفته که توبه فرقۀ باطنیه مقبول نباشد چرا که توبه ایشان را هم باطنی خواهد بود. (منتهی الارب) (آنندراج). فرقه ای که اعتقاد به معنی باطن قرآن دارند و برای هر آیتی تأویلی قائلند، مسلمانان این عنوان را به فرق مختلفی که اغلب جنبۀ سیاسی داشتند داده اند، از آنجمله خرمیان و قرمطیان و اسماعیلیه. (از اعلام المنجد). این اسم را به آن جهت بر این فرقه نهاده بودند که ایشان میگفتند هر چیزی از قرآن و حدیث را ظاهری هست و باطنی، ظاهر بمنزلۀ پوست است و باطن به مثابۀ مغز و این آیه را دلیل سازند که: ’له باب باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب’ (قرآن 13/57). و میگفتند که ظاهر قرآن و حدیث در نظر جهال بشکل صوری جلی جلوه میکند، در صورتیکه عقلا آنها را رموز و اشاراتی بحقایق نهانی میدانند و کسی که عقلش از غور در مسائل نهانی و اسرار و بواطن خودداری کند و بظواهر قانع شود در زنجیر تکلیفات شرعی مقید میماند ولی اگر کسی به علم باطن راه یابد تکلیف از او ساقط میگردد و از زحمات آن میرهد، و میگفتند غرض خداوند از این آیه: ’و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم’ (قرآن 157/7). ایشانند. و بیشتر در عراق ایشان را به این اسم میخوانده اند. (خاندان نوبختی ص 251) در عهد المستظهر باللّه خلیفۀ عباسی کار ملاحده قوت گرفت و قلعه های حصین در خراسان و قومس و عراق و شام و دیلم به دست آوردند و خوف ایشان در دل مردم افتاد و بسیار کس از اکابر در باطن مذهب ایشان گرفتند و مقدم ایشان حسن بن الصباح بود که اصلش ازمرو است، بمصر رفت و از دعاه مغرب آن مذهب بگرفت و خلقی انبوه را استغوا کرد... گویند باطنیان از اتابک سعد شیرازی برنجیدند، باو نوشتند که کشتن تو پیش ما آسانتر است که شربت آب خوردن و اگر باور نداری از رکابدار بپرس... و رکابدار از کودکی باز خدمت اتابک میکرد... و اتابک بر او اعتقاد تمام داشت، از او حال پرسید. گفت راست میگویند و من از آن ایشانم و اگر در باب اتابک حکمی فرمایند نتوانم که بجای نیاورم. اتابک سعد را نزدیک بود زهره آب شود، بباطنیان نامه نوشت و عذرها خواست واموال و هدایا و طرف بسیار بفرستاد... و چون رایات... هلاگوخان به ایران زمین آمد حق تعالی بر دست لشکر او مادۀ شر را منقطع گردانید. (از تجارب السلف ص 288و 289). ابوالمعالی در بیان الادیان آرد: مردی بود اورا بومیمون قدّاح خواندند و دیگر آن را عیسی چهار لختان و دیگر آن را فلان دندانی و هر سه کافر و ملحد بودند و با یکدیگر دوستی داشتند و بوقت طعام و شراب باهم بودندی. بومیمون قداح روزی گفت مرا قهر می آید از دین محمد و لشکر ندارم که با ایشان حرب کنم و نعمت هم ندارم امّا در مکر و حیل چندان دست دارم که اگر کسی مرا معاونت کند من دین محمد را زیر و زبر کنم. عیسی چهار لختان گفت من نعمت بسیار دارم در این صرف کنم و هیچ دریغ ندارم. در این قرار دادند. بومیمون قداح پسری داشت که سخت نیکو روی بود و معروف بجمال چنانکه با آن پسر فساد کردندی. بومیمون قداح دعوی طبیبی و رستگاری (؟) داشتی این پسر خویش را موی نهاد چنانکه علویان را و عیسی چهار لختان مالی بداد تا از جهت این کودک اسباب و سازهای تجمل ساختند و خبر در افکندند که علوی است و ایشان خدمتکاران اواند و او را بتجملی عظیم بمصر آوردند و پیش او ننشستندی و بتعظیم و حرمت با او سخن گفتندی و هر کسی را بدو راه ندادندی تا کار او بالا گرفت. آنگاه این مذهب بیرون آوردند و گفتند شریعت را ظاهریست و باطنی، ظاهر اینست که مسلمانان بدان تعلق کردند و میورزند و هر یک را باطنی است که آن باطن رسول صلواهاﷲ علیه دانست و جز باعلی بکسی نگفت و علی با فرزندان و شیعه و خاصگان خویش گفت و آن که آن باطن را دانست از رنج طاعت و عبادت برآسود. و پیغامبر صلواهاﷲعلیه را ناطق گویند و علی رضی اﷲ عنه را اساس خوانند و میان ایشان مواضعات است و القاب چنانکه عقل را سابق خوانند و اول یعنی آنکه گویند نفس از عقل پدیدار آمد و همه چیزها را در جهان نفس پدیدار آورد و در تفسیر این آیت: والتین و الزیتون و طور سینین (قرآن 2/95-1) گویند تین عقل است که همه مغز است و نفس زیتون است که همه لطافت است با کثافت آمیخته چنانکه زیتون با دانه، و طور سینین ناطق است یعنی محمدصلواهاﷲ علیه که بظاهر چون کوه درشت بودو باخلق بشمشیر سخن گفت و بباطن در او چیزها بود چون کوه که در او جواهر باشد، و بلدالامین اساس است یعنی علی که تأویل شریعت از او ظاهر شد و مردمان از بلاایمن شدند. و همچنین چهار جوی بهشت را همین تأویل کردند. غرض ایشان همه ابطال شریعت است که لعنتها بر ایشان باد. و گویند پیغامبر علیه السلام پدر مؤمنان است و علی مادر که پیغامبر باعلی از روی علم و معرفت فرازآمد تا از هر دو علم باطن متولد شد و گویند اول چیزی که بوجود آمد عقل بود پس عالم نفس پدید آمد آنگاه این همه مخلوقات بوجود آمدند و آدمی بنفس جزوی زنده است چون بمیرد آن جزو بکل خویش بازرود. اگر کسی پرسد ایشان را که عالم عقل از چه چیز پیدا آمد گویند بامر پدید آمد، چون بپرسی بامر که پدید آمد گویند ماندانیم و هم ما را طاقت آن نیست که حق را وصانع را بتوانیم دریافت کنیم نه گوئیم که هست و نه گوئیم نیست بلکه محققان توحید چنین گویند که اعتماد بر آن است یعنی نیست (کذا) تعالی اﷲ عما یقولون علواً کبیراً. بدین طریق مسلمانان را از دین بیرون بردند بعد ازآنکه سخن همه از آیت و خبر رسول گویند و چون نگاه کنی معجزۀ مه (کذا) را منکرند و گویند آنچه پیغمبررا صلواهاﷲ علیه پیش رفته است از سه چیز بود جد و فتح و خیال. و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بنزدیک ایشان اینست و گویند پیغامبر صلواهاﷲ علیه این شرایع ازبهر ابلهان و نادانان پیدا آورد تا ایشان را همیشه مشغول و زیر و زبر دارد و بهیچ فضول نپردازند والا ازاین شریعتها هیچ نیست. و هر یکی را از احکام شریعت تأویل نهاده اند و باطنی. چون بتحقیق نگری همه در ابطال شریعت کوشیده اند لعنهم اﷲ، چنانکه گویند در معنی این خبر که پیغامبر صلواهاﷲ علیه گفت: القبر روضهمن ریاض الجنه او حفره من حفرالنیران. معنی این گور تن آدمی است که گور شخص اوست و نفس اندروست اگراین کس باطنی باشد و خویشتن را بگزارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد پس اگر باطن و تأویل شریعت نداند بطاعت و عبادت رنج کشد تن او از کندۀ دوزخ باشد. و گویند درخت طوبی که گویند درختیست در بهشت هیچ جای نباشد که شاخ آن درخت آنجا نرسد و گویند تأویل این چیز آفتابست که هر روز همه عالم را بگیرد و بهر سرائی جائی نباشد که از او شاخی فرو نیاید، و مانند این تأویلها ساخته اند قرآن و شریعت و نماز و روزه و حج و ایمان را و اگر هر یک را شرح دهیم کتاب دراز گردد اینقدر که یاد کردیم نمودار را بسنده باشد و بنای مذهب ایشان بر هفت گانه است و بهفت پیغامبر مقرند بظاهر، هر چند بباطن همه را منکرند، و امام هفت گویند و آن که هنوز بیرون نیامده است و منتظر است ولی الزمان خوانند و روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند یعنی هفت دانگ. و ایشان را به هر شهری کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کند، آن کس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی به هر شهری داعیان باشند و آن کس را که دین بر او عرضه کنند مستجیب خوانند. و دو تن بودند معروف در روزگار ما که ایشان بمحل صاحب جزیره رسیده بودند یکی ناصرخسرو که بیمگان مقام داشت و آن خلق را از راه برد و آن طریقت او (از) آنجا برخاست و دیگر حسن صباح که باصفهان مینشست و از آنجا به ری آمد و متواری گشت و خلقی مردم را از خراسان و عراق بی راه کرد و بدین مذهب خواند و یکی بود بغزنین که او را محمد ادیب خواندندی و داعی مصریان بود و خلقی بیحد را از شهر و روستا بیراه کرده است، و این قدر بدان نبشته آمد تا اگر کسی از این جنس سخن شنود بداند که سخن ایشان است و بدان التفات نکند وزرق ایشان نخرد. (بیان الادیان). استرن، که مطالعاتی در باب اسماعیلیه داشته است مقالتی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران نوشته که قسمتی از آن مقاله نقل میشود و البته با مقایسۀ مطالبی که در این باب، ذیل لغت اسماعیلیه آمده است اطلاعاتی به دست خواهد داد. استرن گوید: در باب ظهور اولین فرقۀ باطنیه در ایران باید گفت که اولین داعی اسماعیلی در نیمۀ قرن سوم به نزدیکیهای ری وارد شد و در سالهای آخر این قرن به نیشابور رسید. و در باب پیدایش باطنیه باید اضافه کرد که در دورۀ حیات امام جعفر صادق (ع) (وفات 148 هجری قمری) دسته هایی بودند که از ادعای پسر او اسماعیل و نوۀ او محمد بن اسماعیل به جانشینی امام پشتیبانی میکردند، مشهورترین این فرق ’خطابیه’ هستند، یعنی پیروان ابوالخطاب که از مریدان امام جعفر صادق بود. فرق دورۀ اول گمنام بودند، در حالیکه فرقۀ اسماعیلیه را جنبشی عظیم بود و مقاصد جامع سیاسی داشت و بین اعتقادات پیروان آن و فرق اولیه وجه اشتراکی نبود مگر در اهمیت خاصی که هر دو گروه برای اسماعیل بن جعفر الصادق و خاندان او قائل بودند. در سال 260 هجری قمری ناگهان داعیان در بلاد مختلف اسلامی پدید آمده و آراء انقلابی خود را ترویج کردند. در سال 261 هجری قمری در جنوب عراق مرکزی برای اسماعیلیه تأسیس یافت که رؤسای محلی آن ’حمدان قرمط’ و ’عبدان’ بودند، پس از اندک مدتی اسماعیلیه در بحرین تحت صدارت ’ابوسعید الجنابی’ و در یمن بریاست ’منصور الیمن’ و ’علی بن الفضل’ مستقر شدند. داعی مشهور ’ابو عبداﷲ الشیعی’ که فاطمیان خلافت خود را مدیون او هستند در سال 280 هجری قمری ازیمن به افریقای شمالی آمد. دشمنان فاطمیان منکر این بودند که سلسلۀ فاطمی از محمد بن اسماعیل سرچشمه گرفته است و تأسیس این فرقه را به عبداﷲ بن میمون القداح که در پایان قرن سوم میزیست نسبت میدادند و ادعای آنانرا به تعلق به خاندان حضرت علی (ع) باطل میدانستند. درباره آراء اسماعیلیۀ اولیه شهادت کتاب ’فرق الشیعه’ را (که قبلا به نوبختی نسبت داده شده بود و اکنون معلوم شده است که از عبداﷲ الاشعری القمی است) در دست داریم که متعلق به دورۀ قدیم یعنی قبل از تحولات سیاسی این فرقه است. بنابر قول آن مؤلف اسماعیلیه به هفت پیامبر شارع معتقد بودند که عبارتند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی و محمد بن اسماعیل که وفات نیافته و در انتظار رجعت او بعنوان مهدی یاقائم هستند. گروه وابستۀ دیگری نیز وجود داشت که به اینکه سلسلۀ امامان از اولاد محمد بن اسماعیل بودندمعترف بود، لکن مؤلف فرق الشیعه که از آن نامبرده است آن را از قرامطه ممتاز دانسته و تأکید کرده است که قرامطه (که در اصل نام شعبه عراقی این نهضت بود ولی در بسیاری از مواقع به شعب دیگر نیز اطلاق شده است) معتقد بوجود امامانی بعد از محمد بن اسماعیل نبودند و فقط هفت امام را یعنی علی و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر و محمد بن جعفر را میشناختند. از چند نفر از مؤلفین مانند ابن الندیم صاحب الفهرست و عبدالقاهر بغدادی صاحب الفرق بین الفرق و نظام الملک مؤلف سیاستنامه و رشیدالدین در جامع التواریخ و المقریزی میتوان اطلاعی در این باب به دست آورد.اولین داعی ایالت جبال ’خلف’ نام داشت و شغل او حلاجی بود، تاریخ فعالیت او به دست نیامده ولی از آنجا که پنجمین داعی ’ابوحاتم الرازی’ در حدود سال 300 هجری قمری شروع به انجام وظیفه نمود، خلف لابد فعالیت خود را مدت مدیدی قبل از آن یعنی در حدود اواسط قرن سوم شروع کرد. بنا بقول نظام الملک او به حوالی ری آمد وقریۀ ’کلین’ واقع در پشاپویه را موطن خود قرار داد. دعوت خلف درباره ظهور قریب الوقوع قائم بود و گویایک ده متروک را مرکز اجتماع خود قرار داده بود و هنگامیکه کدخدای دهکده آوازۀ او را شنید، خلف تصمیم گرفت بسوی شهر مجاور ری بگریزد و در همان شهر وفات یافت. برای مدت طویلی خلف به عنوان مؤسس نهضت اسماعیلیه در آن ایالت مشهور بود و آن فرقه را در ری ’خلفیه’ مینامیدند. پس از خلف پسر او جانشین وی گردید و مهمترین مرید او ’غیاث’ از قریۀ کلین بود. الزعفرانی که رئیس فرقۀ متکلمین زعفرانیه (شعبه ای از مکتب النجار) در شهر ری بود مردم شهر را علیه اسماعیلیه برانگیخت و آنانرا متفرق کرد. غیاث به خراسان فرار کرد. لکن بعداً به ری بازگشت و ابوحاتم را که اول از ناحیۀ پشاپویه بود به معاونت برگزید. در اثر آزار مخالفین، غیاث مجدداً ری را ترک گفت و کس ندانست به کجا رفته است. ابوحاتم رازی از بزرگترین شخصیت های این فرقه است، او مریدان خود را در طبقۀ حاکم میجست و کسانی مانند احمد بن علی را که از 307 تا 311 هجری قمری فرماندار ری بود به کیش خود در آورد. ابوحاتم در حدود 322 هجری قمری درگذشت. پس از وفات ابوحاتم ریاست نصیب دونفر شد، یکی ’عبدالملک الکوکبی’، دیگر ’اسحاق’ که در ری میزیست. بنا بقول رشیدالدین، عبدالملک ساکن قلعۀ ’گردکوه’ بود، اما اسحاق داعی ری، ممکن است همان ابو یعقوب السجزی باشد که بعداً بعنوان یکی از رؤسای معتبر اسماعیلیه در شرق ایران با او مواجه میشویم.در پایان قرن سوم، عقیدۀ این نهضت در بارۀ امامت کاملا تغییر یافت. دیگر گفته نمیشد که محمد بن اسماعیل قائم است، بلکه او یکی از امامان محسوب میشد و بعد از او امامان دیگری نیز بودند مانند فاطمیان که در افریقای شمالی استقرار یافتند و قائم زمان بعنوان آخرین امام این سلسله شمرده میشد. لکن تمام اسماعیلیه این نظر جدید را نپذیرفتند و اعتقاد خود را به قائم غایب حفظ کردند. بنابه شواهد موجود سلسلۀ مسافری وابسته باین دسته بودند. محمد بن مسافر حاکم تارم و فرمانروای قلعۀ شمیران در آغاز قرن چهارم، دو پسر داشت،المرزبان که آذربایجان را فتح کرد و ’وهسودان’، که هر دو اسماعیلی بودند. ابن مسکویه گوید که المرزبان و وزیرش ’علی بن جعفر’ اسماعیلی بودند. صدق این امر در مورد برادر او وهسودان نیز طبق سکه ای که در سال 544 هجری قمری در جلال آباد ضرب شده ثابت میشود، در این سکه بعد از ذکر شهادتین اضافه شده است: علی خلیفهاﷲ، واین نکته بکلی مربوط به تشیع است. در مورد خراسان بنظر میرسد که اولین داعی آنجا ابو عبداﷲ الخادم در سالهای آخر قرن سوم در نیشابور ظهور کرده باشد و جانشین او ابوسعید الشعرانی در سال 307 هجری قمری وارد آن شهر شد. سپس حسین بن علی بن مروزی بدین مقام رسید و بعد محمد بن احمد النسفی، او اولین کسی بود که عقاید اسماعیلیه را بصورت فلسفۀ نو افلاطونی که در آن زمان بین فلاسفۀ اسلامی اشاعه داشت درآورد و افکار او جایگزین عقاید اساطیری اولیۀ اسماعیلیه گردید. هم او بودکه امیر نصر بن احمد را به کیش اسماعیلیه درآورد. ولی در ایام پسرش نوح، بخت اسماعیلیه در ماوراءالنهر برگشت والنسفی و همکاران اصلی او در فاجعۀ سال 332 هجری قمری از بین رفتند. پس از النسفی، ابویعقوب السجزی بریاست دعوت رسید، اگر این نظر که او قبلا داعی ری بوده باشد صحیح تلقی شود، لابد او از آنجا بشرق انتقال یافته و بالاخره به سیستان رفته و در آنجا به دست خلف بن احمد بقتل رسیده است. پس از او مسعود ملقب به دهقان پسر النسفی جانشین وی گردید. اسماعیلیه در تمام ایران با شکست مواجه بودند، تنها سرزمینی که توانستند خود را در آن برای مدتی مستقر سازند و آنرا مرکز خود قرار دهند ایالت سند در شرقی ترین ناحیۀ عالم اسلام بود. در طی قرن چهارم هجری تبلیغات اسماعیلیه رو بزوال میرفت ولی در قرن پنجم بتدریج احیاء شد و پس ازاینکه اشخاصی مانند المؤیدﷲ داعی شیراز و ناصرخسرورا ببار آورده تحت ریاست ابن العطاش و مخصوصاً حسن صباح نیروی مهیبی گردید. (از مقالۀ اولین ظهور اسماعیلیه در ایران بقلم استرن، مجله دانشکدۀ ادبیات تهران، شمارۀ اول سال نهم). در باب باطنیه همچنین رجوع به اسماعیلیه و جهانگشای جوینی در ذکر تقریر مذهب باطنیان ج 3 صص 142 تا 170 و تاریخ الحکماء ص 15 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 67- 81- 82- 87- 104- 113- 114 و چهار مقاله ص 111 و غزالی نامه ص 24- 42- 110- 228- 237- 316- 327 و الکامل ابن اثیر ج 10 ص 132- 133- 164- 180- و ج 12 ص 91 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 33 و تلبیس ابلیس ص 108 شود، سیل بزرگ. (منتهی الارب). توجبۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). توجبه. ، باران شدید و سخت
اسماعیلیه. اسماعیلیان. تعلیمیه. سبعیه. هفت امامیان. فاطمیان. باطنیان. حشاشین. ملاحده. فدائیان. فرقه ای از شیعه که سلسلۀ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. تعلیمیان. اصحاب جبال. اصحاب قلاع. فرقه من اهل الاهواء. (تاج العروس) : وقتیکه رای سوختن اصحاب جبال و قلاع از فرقۀ باطنیه مورد تصویب قرار گرفت و سلطان محمد (سلجوقی) از این امر استقبال کرد، معموری درجۀ طالع خود را در درجات نحس دید. (از تتمۀ صوان الحکمه، ص 163). در این ایام (اواخر زمان نظام الملک) اصحاب قلاع به قتل و احراق مبتلا بودند. (همان کتاب ص 213). احراق اصحاب الجبال، در راحهالصدور ص 158 ذکر احراق چند تن از باطنیه آمده است اما از سیاق عبارت آن موضعگمان میشود که این احراق بعد از سنۀ 485 هجری قمری واقع شده بود. (همان کتاب ص 214). گروهی از منتسبان به شیعه، از آن آنانرا باطنیه نامند که هر امر شرعی در اعتقاد ایشان باطنی دارد و ظاهری، مثلا باطن صوم پنهان داشتن مذهب است و باطن حج رسیدن به امام و باطن نماز فرمانبرداری امام و ازینجا است که امام مالک بن انس گفته که توبه فرقۀ باطنیه مقبول نباشد چرا که توبه ایشان را هم باطنی خواهد بود. (منتهی الارب) (آنندراج). فرقه ای که اعتقاد به معنی باطن قرآن دارند و برای هر آیتی تأویلی قائلند، مسلمانان این عنوان را به فرق مختلفی که اغلب جنبۀ سیاسی داشتند داده اند، از آنجمله خرمیان و قرمطیان و اسماعیلیه. (از اعلام المنجد). این اسم را به آن جهت بر این فرقه نهاده بودند که ایشان میگفتند هر چیزی از قرآن و حدیث را ظاهری هست و باطنی، ظاهر بمنزلۀ پوست است و باطن به مثابۀ مغز و این آیه را دلیل سازند که: ’لَه ُ باب باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب’ (قرآن 13/57). و میگفتند که ظاهر قرآن و حدیث در نظر جهال بشکل صوری جلی جلوه میکند، در صورتیکه عقلا آنها را رموز و اشاراتی بحقایق نهانی میدانند و کسی که عقلش از غور در مسائل نهانی و اسرار و بواطن خودداری کند و بظواهر قانع شود در زنجیر تکلیفات شرعی مقید میماند ولی اگر کسی به علم باطن راه یابد تکلیف از او ساقط میگردد و از زحمات آن میرهد، و میگفتند غرض خداوند از این آیه: ’و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الَّتی کانت علیهم’ (قرآن 157/7). ایشانند. و بیشتر در عراق ایشان را به این اسم میخوانده اند. (خاندان نوبختی ص 251) در عهد المستظهر باللّه خلیفۀ عباسی کار ملاحده قوت گرفت و قلعه های حصین در خراسان و قومس و عراق و شام و دیلم به دست آوردند و خوف ایشان در دل مردم افتاد و بسیار کس از اکابر در باطن مذهب ایشان گرفتند و مقدم ایشان حسن بن الصباح بود که اصلش ازمرو است، بمصر رفت و از دعاه مغرب آن مذهب بگرفت و خلقی انبوه را استغوا کرد... گویند باطنیان از اتابک سعد شیرازی برنجیدند، باو نوشتند که کشتن تو پیش ما آسانتر است که شربت آب خوردن و اگر باور نداری از رکابدار بپرس... و رکابدار از کودکی باز خدمت اتابک میکرد... و اتابک بر او اعتقاد تمام داشت، از او حال پرسید. گفت راست میگویند و من از آن ایشانم و اگر در باب اتابک حکمی فرمایند نتوانم که بجای نیاورم. اتابک سعد را نزدیک بود زهره آب شود، بباطنیان نامه نوشت و عذرها خواست واموال و هدایا و طرف بسیار بفرستاد... و چون رایات... هلاگوخان به ایران زمین آمد حق تعالی بر دست لشکر او مادۀ شر را منقطع گردانید. (از تجارب السلف ص 288و 289). ابوالمعالی در بیان الادیان آرد: مردی بود اورا بومیمون قدّاح خواندند و دیگر آن را عیسی چهار لختان و دیگر آن را فلان دندانی و هر سه کافر و ملحد بودند و با یکدیگر دوستی داشتند و بوقت طعام و شراب باهم بودندی. بومیمون قداح روزی گفت مرا قهر می آید از دین محمد و لشکر ندارم که با ایشان حرب کنم و نعمت هم ندارم امّا در مکر و حیل چندان دست دارم که اگر کسی مرا معاونت کند من دین محمد را زیر و زبر کنم. عیسی چهار لختان گفت من نعمت بسیار دارم در این صرف کنم و هیچ دریغ ندارم. در این قرار دادند. بومیمون قداح پسری داشت که سخت نیکو روی بود و معروف بجمال چنانکه با آن پسر فساد کردندی. بومیمون قداح دعوی طبیبی و رستگاری (؟) داشتی این پسر خویش را موی نهاد چنانکه علویان را و عیسی چهار لختان مالی بداد تا از جهت این کودک اسباب و سازهای تجمل ساختند و خبر در افکندند که علوی است و ایشان خدمتکاران اواند و او را بتجملی عظیم بمصر آوردند و پیش او ننشستندی و بتعظیم و حرمت با او سخن گفتندی و هر کسی را بدو راه ندادندی تا کار او بالا گرفت. آنگاه این مذهب بیرون آوردند و گفتند شریعت را ظاهریست و باطنی، ظاهر اینست که مسلمانان بدان تعلق کردند و میورزند و هر یک را باطنی است که آن باطن رسول صلواهاﷲ علیه دانست و جز باعلی بکسی نگفت و علی با فرزندان و شیعه و خاصگان خویش گفت و آن که آن باطن را دانست از رنج طاعت و عبادت برآسود. و پیغامبر صلواهاﷲعلیه را ناطق گویند و علی رضی اﷲ عنه را اساس خوانند و میان ایشان مواضعات است و القاب چنانکه عقل را سابق خوانند و اول یعنی آنکه گویند نفس از عقل پدیدار آمد و همه چیزها را در جهان نفس پدیدار آورد و در تفسیر این آیت: والتین و الزیتون و طُور سینین (قرآن 2/95-1) گویند تین عقل است که همه مغز است و نفس زیتون است که همه لطافت است با کثافت آمیخته چنانکه زیتون با دانه، و طور سینین ناطق است یعنی محمدصلواهاﷲ علیه که بظاهر چون کوه درشت بودو باخلق بشمشیر سخن گفت و بباطن در او چیزها بود چون کوه که در او جواهر باشد، و بلدالامین اساس است یعنی علی که تأویل شریعت از او ظاهر شد و مردمان از بلاایمن شدند. و همچنین چهار جوی بهشت را همین تأویل کردند. غرض ایشان همه ابطال شریعت است که لعنتها بر ایشان باد. و گویند پیغامبر علیه السلام پدر مؤمنان است و علی مادر که پیغامبر باعلی از روی علم و معرفت فرازآمد تا از هر دو علم باطن متولد شد و گویند اول چیزی که بوجود آمد عقل بود پس عالم نفس پدید آمد آنگاه این همه مخلوقات بوجود آمدند و آدمی بنفس جزوی زنده است چون بمیرد آن جزو بکل خویش بازرود. اگر کسی پرسد ایشان را که عالم عقل از چه چیز پیدا آمد گویند بامر پدید آمد، چون بپرسی بامر که پدید آمد گویند ماندانیم و هم ما را طاقت آن نیست که حق را وصانع را بتوانیم دریافت کنیم نه گوئیم که هست و نه گوئیم نیست بلکه محققان توحید چنین گویند که اعتماد بر آن است یعنی نیست (کذا) تعالی اﷲ عما یقولون علواً کبیراً. بدین طریق مسلمانان را از دین بیرون بردند بعد ازآنکه سخن همه از آیت و خبر رسول گویند و چون نگاه کنی معجزۀ مه (کذا) را منکرند و گویند آنچه پیغمبررا صلواهاﷲ علیه پیش رفته است از سه چیز بود جد و فتح و خیال. و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بنزدیک ایشان اینست و گویند پیغامبر صلواهاﷲ علیه این شرایع ازبهر ابلهان و نادانان پیدا آورد تا ایشان را همیشه مشغول و زیر و زبر دارد و بهیچ فضول نپردازند والا ازاین شریعتها هیچ نیست. و هر یکی را از احکام شریعت تأویل نهاده اند و باطنی. چون بتحقیق نگری همه در ابطال شریعت کوشیده اند لعنهم اﷲ، چنانکه گویند در معنی این خبر که پیغامبر صلواهاﷲ علیه گفت: القبرُ رَوضهمِن ریاض الجنهِ او حفرهُ من حُفرالنیران. معنی این گور تن آدمی است که گور شخص اوست و نفس اندروست اگراین کس باطنی باشد و خویشتن را بگزارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد پس اگر باطن و تأویل شریعت نداند بطاعت و عبادت رنج کشد تن او از کندۀ دوزخ باشد. و گویند درخت طوبی که گویند درختیست در بهشت هیچ جای نباشد که شاخ آن درخت آنجا نرسد و گویند تأویل این چیز آفتابست که هر روز همه عالم را بگیرد و بهر سرائی جائی نباشد که از او شاخی فرو نیاید، و مانند این تأویلها ساخته اند قرآن و شریعت و نماز و روزه و حج و ایمان را و اگر هر یک را شرح دهیم کتاب دراز گردد اینقدر که یاد کردیم نمودار را بسنده باشد و بنای مذهب ایشان بر هفت گانه است و بهفت پیغامبر مقرند بظاهر، هر چند بباطن همه را منکرند، و امام هفت گویند و آن که هنوز بیرون نیامده است و منتظر است ولی الزمان خوانند و روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند یعنی هفت دانگ. و ایشان را به هر شهری کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کند، آن کس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی به هر شهری داعیان باشند و آن کس را که دین بر او عرضه کنند مُستجیب خوانند. و دو تن بودند معروف در روزگار ما که ایشان بمحل صاحب جزیره رسیده بودند یکی ناصرخسرو که بیمگان مقام داشت و آن خلق را از راه برد و آن طریقت او (از) آنجا برخاست و دیگر حسن صَباح که باصفهان مینشست و از آنجا به ری آمد و متواری گشت و خلقی مردم را از خراسان و عراق بی راه کرد و بدین مذهب خواند و یکی بود بغزنین که او را محمد ادیب خواندندی و داعی مصریان بود و خلقی بیحد را از شهر و روستا بیراه کرده است، و این قدر بدان نبشته آمد تا اگر کسی از این جنس سخن شنود بداند که سخن ایشان است و بدان التفات نکند وزرق ایشان نخرد. (بیان الادیان). استرن، که مطالعاتی در باب اسماعیلیه داشته است مقالتی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران نوشته که قسمتی از آن مقاله نقل میشود و البته با مقایسۀ مطالبی که در این باب، ذیل لغت اسماعیلیه آمده است اطلاعاتی به دست خواهد داد. استرن گوید: در باب ظهور اولین فرقۀ باطنیه در ایران باید گفت که اولین داعی اسماعیلی در نیمۀ قرن سوم به نزدیکیهای ری وارد شد و در سالهای آخر این قرن به نیشابور رسید. و در باب پیدایش باطنیه باید اضافه کرد که در دورۀ حیات امام جعفر صادق (ع) (وفات 148 هجری قمری) دسته هایی بودند که از ادعای پسر او اسماعیل و نوۀ او محمد بن اسماعیل به جانشینی امام پشتیبانی میکردند، مشهورترین این فرق ’خطابیه’ هستند، یعنی پیروان ابوالخطاب که از مریدان امام جعفر صادق بود. فرق دورۀ اول گمنام بودند، در حالیکه فرقۀ اسماعیلیه را جنبشی عظیم بود و مقاصد جامع سیاسی داشت و بین اعتقادات پیروان آن و فرق اولیه وجه اشتراکی نبود مگر در اهمیت خاصی که هر دو گروه برای اسماعیل بن جعفر الصادق و خاندان او قائل بودند. در سال 260 هجری قمری ناگهان داعیان در بلاد مختلف اسلامی پدید آمده و آراء انقلابی خود را ترویج کردند. در سال 261 هجری قمری در جنوب عراق مرکزی برای اسماعیلیه تأسیس یافت که رؤسای محلی آن ’حمدان قرمط’ و ’عبدان’ بودند، پس از اندک مدتی اسماعیلیه در بحرین تحت صدارت ’ابوسعید الجنابی’ و در یمن بریاست ’منصور الیمن’ و ’علی بن الفضل’ مستقر شدند. داعی مشهور ’ابو عبداﷲ الشیعی’ که فاطمیان خلافت خود را مدیون او هستند در سال 280 هجری قمری ازیمن به افریقای شمالی آمد. دشمنان فاطمیان منکر این بودند که سلسلۀ فاطمی از محمد بن اسماعیل سرچشمه گرفته است و تأسیس این فرقه را به عبداﷲ بن میمون القداح که در پایان قرن سوم میزیست نسبت میدادند و ادعای آنانرا به تعلق به خاندان حضرت علی (ع) باطل میدانستند. درباره آراء اسماعیلیۀ اولیه شهادت کتاب ’فرق الشیعه’ را (که قبلا به نوبختی نسبت داده شده بود و اکنون معلوم شده است که از عبداﷲ الاشعری القمی است) در دست داریم که متعلق به دورۀ قدیم یعنی قبل از تحولات سیاسی این فرقه است. بنابر قول آن مؤلف اسماعیلیه به هفت پیامبر شارع معتقد بودند که عبارتند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی و محمد بن اسماعیل که وفات نیافته و در انتظار رجعت او بعنوان مهدی یاقائم هستند. گروه وابستۀ دیگری نیز وجود داشت که به اینکه سلسلۀ امامان از اولاد محمد بن اسماعیل بودندمعترف بود، لکن مؤلف فرق الشیعه که از آن نامبرده است آن را از قرامطه ممتاز دانسته و تأکید کرده است که قرامطه (که در اصل نام شعبه عراقی این نهضت بود ولی در بسیاری از مواقع به شعب دیگر نیز اطلاق شده است) معتقد بوجود امامانی بعد از محمد بن اسماعیل نبودند و فقط هفت امام را یعنی علی و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر و محمد بن جعفر را میشناختند. از چند نفر از مؤلفین مانند ابن الندیم صاحب الفهرست و عبدالقاهر بغدادی صاحب الفرق بین الفرق و نظام الملک مؤلف سیاستنامه و رشیدالدین در جامع التواریخ و المقریزی میتوان اطلاعی در این باب به دست آورد.اولین داعی ایالت جبال ’خلف’ نام داشت و شغل او حلاجی بود، تاریخ فعالیت او به دست نیامده ولی از آنجا که پنجمین داعی ’ابوحاتم الرازی’ در حدود سال 300 هجری قمری شروع به انجام وظیفه نمود، خلف لابد فعالیت خود را مدت مدیدی قبل از آن یعنی در حدود اواسط قرن سوم شروع کرد. بنا بقول نظام الملک او به حوالی ری آمد وقریۀ ’کلین’ واقع در پشاپویه را موطن خود قرار داد. دعوت خلف درباره ظهور قریب الوقوع قائم بود و گویایک ده متروک را مرکز اجتماع خود قرار داده بود و هنگامیکه کدخدای دهکده آوازۀ او را شنید، خلف تصمیم گرفت بسوی شهر مجاور ری بگریزد و در همان شهر وفات یافت. برای مدت طویلی خلف به عنوان مؤسس نهضت اسماعیلیه در آن ایالت مشهور بود و آن فرقه را در ری ’خلفیه’ مینامیدند. پس از خلف پسر او جانشین وی گردید و مهمترین مرید او ’غیاث’ از قریۀ کلین بود. الزعفرانی که رئیس فرقۀ متکلمین زعفرانیه (شعبه ای از مکتب النجار) در شهر ری بود مردم شهر را علیه اسماعیلیه برانگیخت و آنانرا متفرق کرد. غیاث به خراسان فرار کرد. لکن بعداً به ری بازگشت و ابوحاتم را که اول از ناحیۀ پشاپویه بود به معاونت برگزید. در اثر آزار مخالفین، غیاث مجدداً ری را ترک گفت و کس ندانست به کجا رفته است. ابوحاتم رازی از بزرگترین شخصیت های این فرقه است، او مریدان خود را در طبقۀ حاکم میجست و کسانی مانند احمد بن علی را که از 307 تا 311 هجری قمری فرماندار ری بود به کیش خود در آورد. ابوحاتم در حدود 322 هجری قمری درگذشت. پس از وفات ابوحاتم ریاست نصیب دونفر شد، یکی ’عبدالملک الکوکبی’، دیگر ’اسحاق’ که در ری میزیست. بنا بقول رشیدالدین، عبدالملک ساکن قلعۀ ’گردکوه’ بود، اما اسحاق داعی ری، ممکن است همان ابو یعقوب السجزی باشد که بعداً بعنوان یکی از رؤسای معتبر اسماعیلیه در شرق ایران با او مواجه میشویم.در پایان قرن سوم، عقیدۀ این نهضت در بارۀ امامت کاملا تغییر یافت. دیگر گفته نمیشد که محمد بن اسماعیل قائم است، بلکه او یکی از امامان محسوب میشد و بعد از او امامان دیگری نیز بودند مانند فاطمیان که در افریقای شمالی استقرار یافتند و قائم زمان بعنوان آخرین امام این سلسله شمرده میشد. لکن تمام اسماعیلیه این نظر جدید را نپذیرفتند و اعتقاد خود را به قائم غایب حفظ کردند. بنابه شواهد موجود سلسلۀ مسافری وابسته باین دسته بودند. محمد بن مسافر حاکم تارم و فرمانروای قلعۀ شمیران در آغاز قرن چهارم، دو پسر داشت،المرزبان که آذربایجان را فتح کرد و ’وهسودان’، که هر دو اسماعیلی بودند. ابن مسکویه گوید که المرزبان و وزیرش ’علی بن جعفر’ اسماعیلی بودند. صدق این امر در مورد برادر او وهسودان نیز طبق سکه ای که در سال 544 هجری قمری در جلال آباد ضرب شده ثابت میشود، در این سکه بعد از ذکر شهادتین اضافه شده است: علی خلیفهاﷲ، واین نکته بکلی مربوط به تشیع است. در مورد خراسان بنظر میرسد که اولین داعی آنجا ابو عبداﷲ الخادم در سالهای آخر قرن سوم در نیشابور ظهور کرده باشد و جانشین او ابوسعید الشعرانی در سال 307 هجری قمری وارد آن شهر شد. سپس حسین بن علی بن مروزی بدین مقام رسید و بعد محمد بن احمد النسفی، او اولین کسی بود که عقاید اسماعیلیه را بصورت فلسفۀ نو افلاطونی که در آن زمان بین فلاسفۀ اسلامی اشاعه داشت درآورد و افکار او جایگزین عقاید اساطیری اولیۀ اسماعیلیه گردید. هم او بودکه امیر نصر بن احمد را به کیش اسماعیلیه درآورد. ولی در ایام پسرش نوح، بخت اسماعیلیه در ماوراءالنهر برگشت والنسفی و همکاران اصلی او در فاجعۀ سال 332 هجری قمری از بین رفتند. پس از النسفی، ابویعقوب السجزی بریاست دعوت رسید، اگر این نظر که او قبلا داعی ری بوده باشد صحیح تلقی شود، لابد او از آنجا بشرق انتقال یافته و بالاخره به سیستان رفته و در آنجا به دست خلف بن احمد بقتل رسیده است. پس از او مسعود ملقب به دهقان پسر النسفی جانشین وی گردید. اسماعیلیه در تمام ایران با شکست مواجه بودند، تنها سرزمینی که توانستند خود را در آن برای مدتی مستقر سازند و آنرا مرکز خود قرار دهند ایالت سند در شرقی ترین ناحیۀ عالم اسلام بود. در طی قرن چهارم هجری تبلیغات اسماعیلیه رو بزوال میرفت ولی در قرن پنجم بتدریج احیاء شد و پس ازاینکه اشخاصی مانند المؤیدﷲ داعی شیراز و ناصرخسرورا ببار آورده تحت ریاست ابن العطاش و مخصوصاً حسن صباح نیروی مهیبی گردید. (از مقالۀ اولین ظهور اسماعیلیه در ایران بقلم استرن، مجله دانشکدۀ ادبیات تهران، شمارۀ اول سال نهم). در باب باطنیه همچنین رجوع به اسماعیلیه و جهانگشای جوینی در ذکر تقریر مذهب باطنیان ج 3 صص 142 تا 170 و تاریخ الحکماء ص 15 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 67- 81- 82- 87- 104- 113- 114 و چهار مقاله ص 111 و غزالی نامه ص 24- 42- 110- 228- 237- 316- 327 و الکامل ابن اثیر ج 10 ص 132- 133- 164- 180- و ج 12 ص 91 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 33 و تلبیس ابلیس ص 108 شود، سیل بزرگ. (منتهی الارب). توجبۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). توجبه. ، باران شدید و سخت