جدول جو
جدول جو

معنی شاشیه - جستجوی لغت در جدول جو

شاشیه
کلاه زیر عمامه، کلاه سرخ رنگ منگوله دار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر می گذارند و گاه دستار کوچکی روی آن می بندند، فینه
تصویری از شاشیه
تصویر شاشیه
فرهنگ فارسی عمید
شاشیه
(یَ)
کلاه زیر عمامه. (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری). به لغت اهالی مراکش دستار کوچک. ج، شواشی، موسلین. (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاشیه
تصویر حاشیه
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
هشتاد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۶ آیه
نوعی جامه
روپوش زین اسب، یون، دفنوک، جناغ زین
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
شتر در شبانگاه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر عشا خورنده. و در مثل است: العاشیه تهیج الاّبیه، یعنی هر گاه ببیند کسی را که از خوردن غذای شب امتناع میورزد از او پیروی میکند و غذای شب را با وی میخورد. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عی یَ)
نام یکی از فرق غلاه است. (خاندان نوبختی ص 258 از خطط مقریزی ج 4 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یْ یَ)
مؤنث شاعی. ج، شواع. (اقرب الموارد). ’و جأت الخیل شواعی و شوائع’، ای متفرقه. (اقرب الموارد). جأت الخیل شواعی، آمدند اسبان متفرق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاغی. دندان افزونی. (مهذب الاسماء). سن شاغیه، دندان زائد. (منتهی الارب). السن ﱡ الشاغیه، الزائده علی الاسنان. (اقرب الموارد). دندانی که خردتر یا بزرگتر از دیگر دندانها است. دندان کج. دندان کج برآمده. (یادداشت مؤلف). ج، شواغی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
بطنی است معروف به ولد شامیه، از قبیلۀ ولد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های: عجیل و خفاجه و حویوات تقسیم شوند. (از معجم قبایل العرب)
قبیله ای است ساکن در قریۀ مزار از بخش بنی عبید در منطقۀ عجلون از دیهای سوریه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
مؤنث شامی. امراءه شامیه، زنی از شام، منسوب به مملکت شام باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گروه شامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث شاتی، سرد: غداه شاتیه، صبح سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام زنی مطربه که ابراهیم بن المهدی وی راخرید و آزاد ساخت و به همسریش گرفت. وی مایۀ شگفتی مردم عصر خود بود. المعتصم بر سر او با ابراهیم نزاع کرد، پس به هزار و پانصد دینارش بخرید و او از خانه خلیفه ای به خانه خلیفه ای انتقال یافت. آوازش مایۀ خوشی و راحت مردم سامره بود. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
میخته. رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاصی. (اقرب الموارد). خیک درآکنده که پایچها دروا شده باشد. (منتهی الارب). ج، شاصیات و شواصی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث شاکی. دادخواه. رجوع به شاکی شود، مرد با سلاح و تیز: رجل شاکیهالسلاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد با زین افزار جنگ. زیناوند. تمام سلاح. غرق در یکصد و چهارده پارچه سلاح رزم. رجوع به شاکی السلاح شود
لغت نامه دهخدا
(وی یَ)
سعفهشاویه، شاخ خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامی است که عرب به بربران ساکن کوه اوراس در الجزایر (حدود صحراء) داده اند. این قوم بعدها اسلام پذیرفتند ولی بسیاری از عادات دین قدیم خود را حفظ کرده اند
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی.
- حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو.
، کسان. اتباع. خدم . حشم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان:
مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است.
منوچهری.
زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن
این حاشیۀشاه رگ است و شریان است.
منوچهری.
بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو
آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه.
منوچهری.
هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیۀ خویش و سواران سرائی.
منوچهری.
پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو
چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است.
عبدالواسع جبلی.
، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن
رجوع به حاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاحی. (ناظم الاطباء). اسبان گشاده دهان. ج، شواحی. گویند: جأت الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده و گوئی ’شحا فاه فحشا لهاه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هی یَ)
نام سلسله ای از سلاطین خوارزم که نسبت خود به کیخسرو می کردند و آفریغ که سلسلۀ آل آفریغ بدو منسوب است یکی از افراد این سلسله است. (آثارالباقیه چ ساخائو ص 35 س 9) (الجماهر فی معرفه الجواهر ص 82). و رجوع به آل آفریغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشیه
تصویر واشیه
مونث واشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشیه
تصویر ماشیه
ستور چهار پا، پر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشیه
تصویر فاشیه
پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
زین پوش، پوشش زین
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان که درباره علی علیه السلام گزافه می گفتندواوراخدای محمد صلی الله علیه وآله می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکیه
تصویر شاکیه
ازگروهیان که علی علیه السلام راخدای پیکرپذیرفته می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانیه
تصویر شانیه
رزمناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاویه
تصویر شاویه
مونث شاوی و شاخه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهیه
تصویر شاهیه
مونث شاهی ورن (شهوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشیه
تصویر حاشیه
کناره، کرانه، کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
((یِ))
سوره هشتادو هشتم از قرآن کریم دارای بیست و شش آیه، روپوش زین، قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشیه
تصویر حاشیه
((یِ))
کناره، کناره لباس، ناحیه و غیره، شرحی که بر کناره رساله یا کتاب نویسند، اطرافیان از اهل و عیال و خدمتگزاران، مصاحبان، همدمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشیه
تصویر حاشیه
دامنه، کناره
فرهنگ واژه فارسی سره