جدول جو
جدول جو

معنی شاشی - جستجوی لغت در جدول جو

شاشی
چاچی، از مردم چاچ، تهیه شده در چاچ مثلاً کمان چاچی
تصویری از شاشی
تصویر شاشی
فرهنگ فارسی عمید
شاشی
منسوب است به شاش که شهری است در وراء سیحون و از ثغور ترک است، (انساب سمعانی)، منسوب است بشاش، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چاچی، رجوع به شاش شود، متعلق به شاش (چاچ)، چاچی، کمان خوب و اعلاکه از شهر شاش (چاچ)، آرند، (ناظم الاطباء)، قسمی از پارچه بوده که از شاش می آوردند، نوعی پارچه، فرهنگ نظام گوید که نظام قاری در دیوان البسه مکرر استعمال کرده است اما در فهرست لغات کتاب مذکور دیده نشد: بر سبیل هدیه و طریق تحفه شاشی اصفهانی فرستاد بیست و چهار گز طول آن و عرض دو گز و نیم در وزن هفت مثقال، (ترجمه محاسن اصفهان ص 56)
آلوده به شاش، رجوع به شاش شود
لغت نامه دهخدا
شاشی
اسماعیل بن احمد الشاشی العامری، مکنی به ابوابراهیم از اصحاب صاحب بن عباد و در حسن شعر و براعت کلام ممتاز بود وی زمانی در ری سکونت گزید، رجوع به یتیمه الدهر ج 4 ص 201 شود
نام کسی است و ابن بیطار در مفردات از او نقل و روایت کند، از آن جمله است در شرح کلمه فیروزج، رجوع به مفردات ابن البیطار جزء الثالث ص 172 شود
موسی بن ابی العباس، وی از شاش نبوده بلکه از هرات بوده است، (عیون الانباء ج 1 ص 155)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاعی
تصویر شاعی
(پسرانه)
شیعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادی
تصویر شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاشیه
تصویر شاشیه
کلاه زیر عمامه، کلاه سرخ رنگ منگوله دار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر می گذارند و گاه دستار کوچکی روی آن می بندند، فینه
فرهنگ فارسی عمید
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
خوشرویی و شادمانی بسیار. بشاشت. همیشه خندان بودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ شا)
صفی الدین احمد دجانی (1583- 1660 میلادی). یکی از صوفیان است. اصل وی از دجانۀ قدس است. او به یمن کوچ کرد و از قریب صد تن از شیوخ علوم باطن را فراگرفت و در بقیع مدفون گردید. او راست: السمط المجید فی تلقین الذکر و عطاء البیعه و الالباس و سلاسل اهل التوحید. این کتاب به سال 1909 میلادی در حیدرآباد چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1513) (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کلاه زیر عمامه. (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری). به لغت اهالی مراکش دستار کوچک. ج، شواشی، موسلین. (دیوان البسۀ مولانا نظام قاری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقی
تصویر شاقی
کوه بلد تندی کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی
تصویر شادی
میمون، خوشحالی، خوشنودی، خوشدلی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالی
تصویر شالی
شلتوک، برنجی که هنوز از پوست در نیامده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکی
تصویر شاکی
شکایت و گله کننده، دادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کناره رود یا دریا، ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافی
تصویر شافی
شفا دهنده، بهبود بخش
فرهنگ لغت هوشیار
دور، پیرو، بهره همباز داراک همباز تابع پیرو طرفدار: شاعیان بنی امیه، شیعی شیعه: ز آب خرد گر خبرستی ترا میل تو زی مذهب شاعیستی. (ناصر خسرو 487)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاتی
تصویر شاتی
روز سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشه
تصویر شاشه
مونث شاش پرده رخشار (سینما) شاش بول گمیز، ترشح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشو
تصویر شاشو
آنکه غالبا و بی اختیار بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاری
تصویر شاری
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهی
تصویر شاهی
پارسی تازی گشته شاهی چوبدار گوسفنددار تیزبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجی
تصویر شاجی
فرم انگیز (فرم: غم)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شاخ قرنی، چوبی سه شاخه و دسته دار که دهقانان غله کوفته شده بدان بر باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامی
تصویر شامی
نوعی خوراکی که با گوشت و آرد و غیره طبخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانی
تصویر شانی
درم ده هفت که در قدیم رایج بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاوی
تصویر شاوی
میرآب، گوسپندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشی
تصویر راشی
رشوه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشی
تصویر بشاشی
خوشرویی خندانی خوشرویی شادمانی بسیار همیشه خندانی بشاشت
فرهنگ لغت هوشیار
قاب و اسکلت بندی فولادی که بر فنرها تکیه دارد و روی چرخها استوار است و موتور و اطاق اتومبیل بر روی آن جای دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایش
تصویر شایش
امکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نیازموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاکی
تصویر شاکی
دادخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
کنایه از: ادرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی