جدول جو
جدول جو

معنی شازب - جستجوی لغت در جدول جو

شازب
(زِ)
درشت. (منتخب اللغات). خشن. (اقرب الموارد). جای درشت. (منتهی الارب). طریق شازب، راه درشت. (ناظم الاطباء) ، خشک لاغر. (منتخب اللغات). صامر الیابس. (اقرب الموارد). لاغر و خشک از اسب و جز آن. (منتهی الارب). اسب باریک میان. (شمس اللغات). ج، شزّب، شوازب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شازب
لاغراستخوانی خشک اندام
تصویری از شازب
تصویر شازب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارب
تصویر شارب
سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
دورشونده از جای خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تنهای مأیوس از رستگاری خویش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزب. امری حازب. کاری سخت. کاری دشوار. ج، حزب و حوازب: نزلت کرائه الامور و حوازب الخطوب. (حدیث). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اندوهگین، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غازب و عازب است. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 460) ، مرد زیاد فسوس کننده و پرگوی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کلاغ سخت آواز. (مهذب الاسماء). زاغ سخت بانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
وادیی است به عرمه، و شاحب نیز روایت شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دوشندۀ شیر، سایل، جاری. (ازالمنجد) (منتهی الارب). خون جهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آب نوشنده. آشامنده. ج، شرب. جج، شروب. (منتهی الارب) ، شرابخواره. ج، شرب. (مهذب الاسماء). در اصطلاح فقهیون، آنکه مسکر می آشامد. شارب الخمر، شرابخوار. باده خواره: و اگر توبه کنند زانی و شارب خمر... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 چ 1 ص 271)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زندگانی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرس شاصب، اسب لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب باریک میان
لغت نامه دهخدا
(حِ)
وادیی است به عرمه. (معجم البلدان). رجوع به شاجب شود:
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
اعشی (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لغتی است در شازب. (منتهی الارب). و قیل لغه فی الشازب. (اقرب الموارد) ، خشک از لاغری. (منتهی الارب). الیابس ضمراً. (اقرب الموارد). شاسف. شازب، باریک. (منتهی الارب). لاغر. (آنندراج). مهزول. (اقرب الموارد). ج، شسب، (اقرب الموارد) ، شسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
مصحف شاره. در صحاح الفرس در لغت شاره گوید و بروایتی شازه. و این تصحیف است چون درقصیدۀ ناصرخسرو و نیز در شعر منجیک در قافیه آمده است. رجوع به شاره شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرد خوش آب دندان. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از شرح قاموس). شانب در استعمال است و شنب و اشنب بر قیاس. (ازاقرب الموارد) ، روز خنک. (منتهی الارب). و شنب یومنا، سرد شد روز ما. و وصف آن از شنب بر وزن کتف و شانب بر وزن فاعل می آید و گفته میشود یوم شنب و یوم شانب یعنی روزی است سرد. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از شغب. شرانگیز. فتنه انگیز. مهیج شر. رجوع به شغب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دوش. (منتهی الارب). کتف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
مایل و کژ. طریق شاطب، راه مایل و کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
چشم داشتن بهره خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چشم داشتن هر یک بهرۀ خود را. (از متن اللغه). تشازب قوم بر آب و جز آن، انتظار داشتن هرکس بهرۀ خود را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مهزول. (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته. رنگ پریده، متغیراللون. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لازب
تصویر لازب
استوار پا بر جای، ایستا، چسبنده ثابت پابرجای، چسبنده دوسنده لازق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوزب
تصویر شوزب
نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاصب
تصویر شاصب
زندگی سخت اسپ لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطب
تصویر شاطب
راه کج، دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعب
تصویر شاعب
کتف، دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذب
تصویر شاذب
آئاره، نومید از رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
آشامنده، نوشنده، سبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجب
تصویر شاجب
هلاک شونده، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهب
تصویر شاهب
خاکستری رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائب
تصویر شائب
پیر سپیدموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازب
تصویر حازب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
((رِ))
نوشنده، سبیل، سبلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازب
تصویر لازب
((زِ))
ثابت، پابرجا، چسبنده
فرهنگ فارسی معین