نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
ابوهمام الصلت بن محمد بن عبدالرحمن بن ابی المغیره البصری ثم الخارکی. وی حدیث از سفیان بن عیینه و حماد روایت کرده است و ابواسحاق یعقوب بن اسحاق القلوسی و محمد بن اسماعیل البخاری از او روایت دارند. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) (الانساب سمعانی) شاعری بوده است در ایام مأمون و حدود آن ایام. این ابیات از اوست: من کل شی ٔ قضت نفسی مآربها الا من الطعن بالبتار بالتین لا اغرس الزهر الا فی مسرقنه و الغرس اجود مایأتی بسرقین. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) ابوالعباس احمد بن عبدالرحمن الخارکی البصری. وی از ابوبکر محمد بن احمد بن علی الاترونی القاضی حدیث روایت کرده است. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) (الانساب سمعانی)
ابوهمام الصلت بن محمد بن عبدالرحمن بن ابی المغیره البصری ثم الخارکی. وی حدیث از سفیان بن عیینه و حماد روایت کرده است و ابواسحاق یعقوب بن اسحاق القلوسی و محمد بن اسماعیل البخاری از او روایت دارند. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) (الانساب سمعانی) شاعری بوده است در ایام مأمون و حدود آن ایام. این ابیات از اوست: من کل شی ٔ قضت نفسی مآربها الا من الطعن بالبتار بالتین لا اغرس الزهر الا فی مسرقنه و الغرس اجود مایأتی بسرقین. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) ابوالعباس احمد بن عبدالرحمن الخارکی البصری. وی از ابوبکر محمد بن احمد بن علی الاترونی القاضی حدیث روایت کرده است. (از معجم البلدان ج 3 ص 387) (الانساب سمعانی)
شاکر. معرب چاکر فارسی باشد و آن بمعنی مزدور و خادم است. (از منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از آنندراج). ج، شاکریه. (از اقرب الموارد). رجوع به شاکر و چاکر شود
شاکر. معرب چاکر فارسی باشد و آن بمعنی مزدور و خادم است. (از منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از آنندراج). ج، شاکریه. (از اقرب الموارد). رجوع به شاکر و چاکر شود