جدول جو
جدول جو

معنی شارویه - جستجوی لغت در جدول جو

شارویه
(پسرانه)
شیرویه
تصویری از شارویه
تصویر شارویه
فرهنگ نامهای ایرانی
شارویه
(یَ / یِ)
نام پسر خسرو پرویز است که به شرویه و شیرویه اشتهار دارد. (فرهنگ جهانگیری). نام شیرویه پسر خسرو پرویز است که خسرو را کشت و اورا شیروهم گویند. (برهان). شارونه هم بنظر آمده است. (از برهان قاطع). نام پسر خسرو پرویز است. او را شیرویه و شیرو نیز خوانند. (شعوری ج 2 ورق 134). رجوع به شیرویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرویه
تصویر شهرویه
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهویه
تصویر شاهویه
(پسرانه)
نام در برزویه دانشمند ایرانی، مترجم کلیله و دمنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باروحیه
تصویر باروحیه
بانشاط، همراه با حال خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام جائی در کهندز جی به اصفهان است و جغرافی نویسان عرب از آن جمله ابن رسته معرب آن را ساروق ضبط کرده اند: سارویه و اکنون اصفهانیان آن را هفت هلکه گویند که بناء آن در میان شهرستان اصفهان مانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 29). و سارویه به در اصفهان که اثر آن اندر شهرستان پیداست از بناهای طهمورث است، و از بعد هزار سال سارویه را پیرامون، دیوارکشیدند، چنانک هست. (مجمل التواریخ و القصص ص 39).
در کتاب ترجمه محاسن اصفهان درباره سارویه حکایت به این مضمون نقل شده که: در وقت طوفان آتش در ایام فرس حکمای وقت جائی را در زمین مدینۀ جی برگزیدند وقهندزی برطریقۀ هرمان بنیاد نهادند و آن را مستقر و مستودع کتب ساختند و پیش از زمان ما بسالی چند یک جانب آن خزانه خرابی یافت و پر از کتب اوایل متقدمان مکتوب بر پوست توز به زبان و لغت پارسی بود. رجوع به محاسن اصفهان چ عباس اقبال ص 16 و رجوع به سارو و ساروق شود
نام قدیم شهر همدان که در مجمل التواریخ و القصص و معجم البلدان سارو ضبط شده و ابن فقیه معرب آن را ساروق ذکر کرده است. رجوع به سارو و ساروق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام زنی مطربه که ابراهیم بن المهدی وی راخرید و آزاد ساخت و به همسریش گرفت. وی مایۀ شگفتی مردم عصر خود بود. المعتصم بر سر او با ابراهیم نزاع کرد، پس به هزار و پانصد دینارش بخرید و او از خانه خلیفه ای به خانه خلیفه ای انتقال یافت. آوازش مایۀ خوشی و راحت مردم سامره بود. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وی یَ)
سعفهشاویه، شاخ خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نامی است که عرب به بربران ساکن کوه اوراس در الجزایر (حدود صحراء) داده اند. این قوم بعدها اسلام پذیرفتند ولی بسیاری از عادات دین قدیم خود را حفظ کرده اند
لغت نامه دهخدا
(اَرْ یَ)
جمع واژۀ رواء، به معنی رسنی که بدان بار بر شتر بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ وی یَ / اِ وی یَ)
بز مادۀ کوهی. ج، اراوی، اروی. (مهذب الاسماء). ارویه بضم الالف و کسرها و سکون الراء المهمله و کسرالواو و فتح الیاء و الهاء انثی الوعول و ثلث اراوی ّ الی العشر و الکثیر اروی او هو اسم للجمع مؤنثهً، فارسیتها بز کوهی. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن فرخان بزرگ از فرمانروایان آل دابویه در طبرستان که مدت هشت سال از 88 تا 96 هجری قمری در دورۀ کودکی برادرزادۀخود خورشید بن داذمهر نایب السلطنه و فرمانروای طبرستان بود، و نام ساری از نام او گرفته شده است. (از ترجمه مازندران رابینو ص 78و 180) و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 403 شود
لغت نامه دهخدا
(رو یَ)
شیرو. شیروی. نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید (628 میلادی). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چون کواذ (غباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو پرویز و از مریم (دختر قیصر) بود و ظاهراً مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسب اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند. پس بفرمان شیرویه ’قلعۀ فراموشی’ را گشودند، پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست ’کواذ شاهنشاه !’ خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانی آنان را هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی درگذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می دهند که به ایران سرایت کرد و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید. (فرهنگ فارسی معین) : بازرگانان فرس و وزیران او در سر مؤاطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107).
ز مریم بود یک فرزند خامش
چو شیران ابخر و شیرویه نامش
چو خسرو را به آتشخانه شد رخت
چو شیر مست شد شیرویه بر تخت.
نظامی.
رجوع به شیرو و شیروی شود
نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوۀ گیو بود. (فرهنگ لغات ولف) :
نبیرۀ سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.
فردوسی
نام پهلوانی معاصر با فریدون. (فرهنگ لغات ولف). شیروی:
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رو یَ / یِ)
شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، شجاع و دلیر. (از ناظم الاطباء) (از برهان). شجاع. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان 6هزارگزی جنوب باختر فلاورجان، 2هزارگزی شمال جادۀ شهر کرد باصفهان جلگه و معتدل و دارای 196 تن سکنه است، آب از قنات دارد و محصول آن غلات و برنج و پنبه و تریاک وشغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ظاهراً نام خواب گزار و معبری است مانند دانیال و ابن سیرین. (یادداشت مؤلف) :
بخت است بخواب دیدن خر
شاهویه چنین نهاد تعبیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محله ای در نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ لِ/ رلْ لِ)
نام یکی از کشورهای قدیمی سرزمین فرانسه واقع در ناحیۀ بورگنی مرکز آن شارول است. پرورش گاونر و مرغداری و تاکستانهای آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ یَ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ رو یَ / شَ رَ وَیْهْ)
نام دختر پرویز و خواهر پوران دخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 25)
لغت نامه دهخدا
(یَ / وی)
نام اجدادی است. (لباب الانساب ج 2 ص 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرفیه
تصویر اشرفیه
مونث اشرفی: آستانه اشرفیه مدرسه اشرفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرویه
تصویر بادرویه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثانویه
تصویر ثانویه
دویمی مونث ثانی مونث ثانوی: طبیعت ثانویه
فرهنگ لغت هوشیار
دراسمایی نظیر (هرمزجادویه) و (بهمن جادویه) (جاذویه) بمعنی شفیع و واسطه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاویه
تصویر شاویه
مونث شاوی و شاخه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که سوراخ کننده و به وسیله ی نخی بر گردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی
دختر فرخان بزرگ از ملوک شاهان پادوسبانی تبرستان
فرهنگ گویش مازندرانی