جدول جو
جدول جو

معنی شارود - جستجوی لغت در جدول جو

شارود
(رْ وَ)
بمعنی شابود است که هاله و خرمن و طوق ماه باشد. (برهان). مصحف ’شادورد’ مبدّل ’شایورد’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به شایورد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرود
تصویر شهرود
(پسرانه)
نهر و رودخانه بزرگ، نام سازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
شاهرود، برای مثال بکرده راست با مزمار شهرود / بکرده راست با بربط ربابا (منوچهری - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
بر وزن فاعول از مادۀ شرف و آن بمعنی جای بلند است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین، با 307 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
از ده های وازین طسوج قم است، (تاریخ قم ص 119)
از دیه های بخش ورۀ قم، (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، سکنۀ آن 860 تن، آب آن از رود خانه تیرم، دبستان و در حدود چهل باب دکان دارد، بنای معصوم زادۀ آن قدیمی است، مرکز حوزۀ 2 آمار گلیجان است، این قصبه ازدو محل بالا و پایین تشکیل شده و ده گرگ رود بین این دو محل واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از رود خانه شفارود است. محصول عمده برنج و ماهی. سابقاً مرکز بخش شهرستان طوالش بود ولی پس از احداث راه شوسه اهمیت خود را از دست داد. ادارات تلگراف و گمرک و آمار در آن باقی هستند. شعبه شیلات دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بخش شده، پدر مرد کوری که مسیح او را بینایی بخشید. انجیل مرقس 10:46. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
شهر نخلستانها، یکی از شهرهای چهارگانه جبعونیا است که در حدود یهودا و بن یامین واقع بود (صحیفۀ یوشع 9:17 و 15:9 و 10 و 18:14 و 15) ، که در آنجا بعله (در دوم سموئیل) آمده: بعلی یهودا و در صحیفۀ یوشع (15:60 و 18:14) قریۀ بعل خوانده شده است و آنجا متعلق به یهودا بود. (صحیفۀ یوشع 15:60). و تابوت سکینه را از بیت شمس در آنجا آوردند (کتاب اول سموئیل 6:21 و 7:1 و 2) ، که تا وقتی که داود آن را به کشت زار ’کیدون’ و خانه ’عوبیدادوم’ برد در آنجا ماند. (کتاب دوم سموئیل 6:6- 10 و اول تواریخ ایام 13:5 و 13 و دوم تواریخ 1:4). اوریای نبی در همین شهر تولد یافت، و بعضی بر آنند که این همان قریهالعنب است که در نزدیکی قدس شریف واقع میباشد و دیگران آن را دانسته که چهار میل به مشرق عین شمس مانده واقع میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
دهی از دهستان نسر بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، دارای 49 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و بنشن و چغندر، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زروماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 490 تن سکنه، آب آن از قنات و چشمه، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس، دارای 402 تن سکنه، آب آن از رودخانه و قنات، محصول آن خرما و غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام رودخانه ای که حکیم ابن احوص سغدی کرد به سال ست و ثلثمائه (306 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آب بزرگ. رود بزرگ. مطلق رود بزرگ، نام سازی است که آن را شهرود نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است مانند نی که اکثر و اغلب رومیان دارند و در بزم و رزم بنوازند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی). سازی مانند نی که رومیان نوازند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ابلیس مر او (بونال پسر قابیل را غره کرد و این خبرها او را اندر آموخت تا انگور بگرفت و شیره کرد و مر او را دست بازداشت تا تلخ شد پس بپالود و بقرابه و قنینه و صراحی اندر کرد و پیش نهاد و شاهرود و چنگ و آنچه بدین ماند همه بساخت. (ترجمه طبری بلعمی) ، تاری بود که بر سازهابندند و آن را شهرود نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). تار بمی که در اکثر سازها بندند و آن در مقابل تار زیر است. (برهان قاطع). تار سیمی که در سازها بندند و آن را شهرود نیز خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شهری است در ملک عراق که خسرو پرویز بر لب رود خانه شهرود بنا کرده بود و بنام آن رودخانه موسوم ساخته. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) :
شدنداز مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
مرا آن روز شادی کرد بدرود
که شیرین را رها کردی به شهرود.
نظامی.
همان شهرود و آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش.
نظامی.
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی.
رجوع به شاهرود شود
نام رودخانه ای است در عراق. (برهان) (غیاث). ظاهراً مراد شاهرود است. یکی از دو شعبه سپیدرود که به دریای خزر ریزد. رجوع به شاهرود شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهرود. هر نهر ورود خانه بزرگ را گویند عموماً. (برهان) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا). رجوع به شاهرود شود، نام سازی است مانند موسیقار که رومیان در بزم و رزم نوازند. (برهان). نام سازی. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از جهانگیری). شمس قیس در ذکر ابوحفص حکیم بن احوص سغدی گوید: او در صناعت موسیقی دستی تمام داشته است... و صورت آلتی موسیقاری، نام آن شهرود که بعد از ابوحفص هیچ کس آنرا در عمل نتوانست آورد، برکشیده. (المعجم چ قزوینی صص 150- 151) :
ازبرای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شهرود وگه عنقا زند.
سنائی.
حلاوتهای شیرین شکرخند
نی شهرود را کرده نی قند.
نظامی.
، نام صوتی نیز هست. (برهان). نام مقامی است. (انجمن آرا). صوتی است از موسیقی. (جهانگیری) ، تار گنده و تار بم را نیز گویند که در بعضی سازها بندند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
جایی در راه یزد و اصفهان که اکنون نام آن در فرهنگها و نقشه ها دیده نمیشود، رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است که از خلخال سرچشمه میگیرد و از طرف شمال به سفیدرود میریزد، (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 183)، آب شال رود از جبال شال برمیخیزد و بحدود برندق بسفید رود میریزد، (نزهه القلوب ص 223)، و رجوع به فهرست تاریخ جهانگشای جوینی شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است بنی کنانه را، (معجم البلدان)، جبل وهومولد، (بمعنی حدیث و جدید)، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معرب جاروب، جاروب، (منتهی الارب)، مکنسه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
دهی است از دهستان گله زن شهرستان خمین، دارای 198 تن سکنه. آب مشروب آن از رود خانه خمین و محصول عمده اش غله، چغندر قند، بنشن، تنباکو، پنبه و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرکز آروندیسمان سون - ئه - رلوار، واقع در ملتقای رودخانه های ارکونس و سمانس که برود لوار می ریزد: دارای 3300 تن جمعیت است. دامداری و دامپروری و مرغداری و چینی سازی و صنایع ذوب فلزات آن معروف است
لغت نامه دهخدا
بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد)
نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بْ وَ)
بمعنی هاله و طوق وخرمن ماه باشد. (برهان). مصحف شایورد است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به شابورد و شایورد شود
لغت نامه دهخدا
ابن یزید، مکنی به ابی الضحاک، تابعی است
لغت نامه دهخدا
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام بلدی است در گجرات هندوستان که در 130 هزارگزی شمال شهر سورت واقع است. لنگرگاهی زیبا، آب انبارهای وسیع، بتخانه های باتکلف دارد. آثاری از زمان آل تیمور در این شهر هنوز بجای است. در تاریخ 1819م. زلزلۀ شدیدی بعض قسمتهای این شهر را ویران ساخت. این شهر پایتخت راجه های قدیم کیکوار بود که بعدها تابع دولت انگلستان شدند. انگلیس ها آخرین راجه را به جنایات متعددی متهم ساخته وی را معزول و کشور را تماماً بضبط آوردند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باروده). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
صاروج، (اقرب الموارد)، (المعرب جوالیقی ص 209و 215)، صاروج است، (فهرست مخزن الادویه)، در لسان از ابن سیده آمده: و آن به فارسی ’جاروف’ است معرب شده و ’صاروج’ گفته شده است و چه بسا ’شاروق’ گفته شود و ’صرّجها به’ یعنی ’طلاها’ و چه بسا ’شرقه’ گویند، (المعرب جوالیقی چ قاهره، حاشیۀ ص 213)، آهک با خاکستر و مانند آن آمیخته، (منتهی الارب)، چارو، سارو، ساروج، رجوع به چارو شود
لغت نامه دهخدا
رود بزرگ رودخانه بزرگ رودخانه عظیم، رود بزرگ ساز سیم بزرگ آلات موسیقی تار بمی که در اکثر سازها بندند مقابل نوعی ساز شهرود
فرهنگ لغت هوشیار
آنندراج و عمید آن را پارسی دانسته اند معین آنرا ترکی عربی دانسته یمسو گندک باروت
فرهنگ لغت هوشیار
سازی بود در قدیم که طول آن دو برابر طول عود است و بر آن ده سیم مزوج بندند و کاسه و سطح آن بر هیئت عود است و اکنون متروک است، تار گنده و بم که در سازها بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادرود
تصویر شادرود
هاله خرمن ماه، فرش، تخت پادشاهی، پرده ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهرود
تصویر شاهرود
رود بزرگ، نوعی ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
((شَ))
سازی بود سیمی شبیه به عود، نوایی از آهنگ های قدیم
فرهنگ فارسی معین
سیاه زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه رود، رود بزرگ، شهر شاهرود
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
غده ای که در میان گوشت بدن پدیدار شود
فرهنگ گویش مازندرانی