عبدالله بن موسی. مکنی به ابومحمد، از اهل قرآن است. وی از ابوالولید یونس بن مغیث بن الصفا و از او ابوعیسی و این اخیر از عبدالله بن یحیی بن یحیی روایت حدیث کرده است. (از معجم البلدان)
عبدالله بن موسی. مکنی به ابومحمد، از اهل قرآن است. وی از ابوالولید یونس بن مغیث بن الصفا و از او ابوعیسی و این اخیر از عبدالله بن یحیی بن یحیی روایت حدیث کرده است. (از معجم البلدان)
شار ( عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن، کنایه از شاهی، پادشاهی، برای مثال یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی - ۳۶۲) سار
شار ( عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن، کنایه از شاهی، پادشاهی، برای مِثال یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی - ۳۶۲) سار
دهی است از دهستان جعفربای بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس، در 12هزارگزی خاور گمیشان طرفین رود خانه گرگان و دردشت واقع و هوای معتدل مرطوب مالاریایی دارد و دارای 2000 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گرگان و محصولات آن غلات، صیفی، حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است، دبستان و راه فرعی و پل چوبی روی رود خانه گرگان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جعفربای بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس، در 12هزارگزی خاور گمیشان طرفین رود خانه گرگان و دردشت واقع و هوای معتدل مرطوب مالاریایی دارد و دارای 2000 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گرگان و محصولات آن غلات، صیفی، حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است، دبستان و راه فرعی و پل چوبی روی رود خانه گرگان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
عمر بن اسماعیل بن مسعود ابوحفص رشیدالدین الربعی الفارقی. ادیب زمان خود بود و در دیوان انشاء نویسنده بود. در تفسیر و اصول عارف بود. دو کتاب مقدمهالکبری و مقدمهالصغری در نحو از آثار اوست. زندگی او میان سالهای 598 و 687 هجری قمری بود. عبدالکریم بن عبدالحاکم بن سعید. از وزیران دولت فاطمی مصر و پدرش از قضاه بود. و اولین کسی بود که وزارت این خاندان را به عهده گرفت مرگ او در سال 454 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ص 540)
عمر بن اسماعیل بن مسعود ابوحفص رشیدالدین الربعی الفارقی. ادیب زمان خود بود و در دیوان انشاء نویسنده بود. در تفسیر و اصول عارف بود. دو کتاب مقدمهالکبری و مقدمهالصغری در نحو از آثار اوست. زندگی او میان سالهای 598 و 687 هجری قمری بود. عبدالکریم بن عبدالحاکم بن سعید. از وزیران دولت فاطمی مصر و پدرش از قضاه بود. و اولین کسی بود که وزارت این خاندان را به عهده گرفت مرگ او در سال 454 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ص 540)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الارب). حصنی است در اندلس از اعمال بلنسیه، واقع در خاور اندلس. (معجم البلدان) حصنی از اعمال بلنسیه در شرقی اندلس. (معجم البلدان)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الارب). حصنی است در اندلس از اعمال بلنسیه، واقع در خاور اندلس. (معجم البلدان) حصنی از اعمال بلنسیه در شرقی اندلس. (معجم البلدان)
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
احمد بن محمد بن بشر بن علی بن محمد بن جعفر مکنی به ابوبکر معروف به ابن الشارب بغدادی. وی از ابوبکر الباغندی حدیث شنیده و ابوبکرالبرقانی از وی روایت حدیث کرده است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
احمد بن محمد بن بشر بن علی بن محمد بن جعفر مکنی به ابوبکر معروف به ابن الشارب بغدادی. وی از ابوبکر الباغندی حدیث شنیده و ابوبکرالبرقانی از وی روایت حدیث کرده است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
مکنی به ابوالقاسم، از حکمای اواخر قرن هفتم مقیم مصر و معاصر سلطان صلاح الدین ایوبی است. وی با کتب و آثار ابونصر فارابی آشنایی و الفت داشت. موفق الدین عبداللطیف البغدادی در مصر با وی ملاقات نمود و شیفتۀ فضیلت و سیرت و قوت استدلال وی گردید. شارعی مدتی شب و روز در ملازمت این موفق الدین بود و در همین اوان به مرض ذات الجنب مبتلا شد. (از عیون الانباء ج 2 صص 205- 207)
مکنی به ابوالقاسم، از حکمای اواخر قرن هفتم مقیم مصر و معاصر سلطان صلاح الدین ایوبی است. وی با کتب و آثار ابونصر فارابی آشنایی و الفت داشت. موفق الدین عبداللطیف البغدادی در مصر با وی ملاقات نمود و شیفتۀ فضیلت و سیرت و قوت استدلال وی گردید. شارعی مدتی شب و روز در ملازمت این موفق الدین بود و در همین اوان به مرض ذات الجنب مبتلا شد. (از عیون الانباء ج 2 صص 205- 207)
سراقهالبارقی. دو تن بودند یکی سراقه بن مرداس البارقی اکبر و دیگری سراقه بن مرداس بارقی اصغر که شرح حال هر دو در المؤتلف و المختلف آمدی صص 134-135 آمده است. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به بارق و بارقی و سراقه بن مرداس بارقی اصغر و سراقه بن مرداس بارقی اکبر و اغانی شود، در این شعر سعدی بر بارگاه و خیمۀ غیر سلاطین نیز اطلاق شده است: منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت. سعدی. رجوع به بارجا، بارجاه و بارچا در فرهنگ رشیدی شود، جای رخصت و اجازت باشد. (برهان). بارگه. (فرهنگ رشیدی)، جای بار دادن پادشاه. (شرفنامۀ منیری) (دمزن). محلی است مخصوص پادشاه که موقع رسیدگی به عرایض مردم در آنجا می نشیند. (شعوری ج 1 ورق 191). آنجا که پادشاه به چاکران بار دهد، یعنی بپذیرد. دربار. (دمزن). قصر شاه. (دمزن). درگاه. (مجموعۀ مترادفات ص 59). دربخانه. (ایضاً). در خانه. (ایضاً). رزاق خانه بمعنی دربار پادشاه و سلاطین. (ایضاً) : همه کاخ گاه و همه گاه شاه همه بارگاهش سراسر سپاه. فردوسی. تبیره برآمد ز درگاه شاه برفتند گردان بدان بارگاه. فردوسی. چو آگاهی آمد بگردان شاه [کیخسرو] خرامان برفتند تا بارگاه. فردوسی. هرون یکساعتی در بارگاه ماند مقرر گشت مردمان را که بجای پدر، وی خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). عبدالجبار پسر خود را با خود دارد که چون حرمت بارگاه بیابد... بازگردد. (ایضاً ص 374). سعادت خدمت بارگاه عالی یافته. (ایضاً ص 379). نبینی ز خواهنده و میهمان تهی بارگاه ورا یک زمان. اسدی. خوار که کردت به بارگاه شه و میر در طلب خواب و خور جز این تن خونخوار. ناصرخسرو. و در جمله آیین بارگاه انوشروان آن بود کی از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 97). ببارگاه تو کان هست و باد مرکز ملک محل و رتبت من پای بر سپهر نهاد. مسعودسعد. و خاک بارگاه همایون را سجده گاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه). خود تو انصافش بده در بارگاه آفتاب هیچکس خفاش را گویدچرا می ننگری ؟ انوری. ذره در بارگاه خورشید است سخن از بارگاه میگوید. خاقانی. خاقانی که نائب حسان مصطفی است مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است. خاقانی. ببارگاه تو دامن کشان رسید انصاف ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد. خاقانی. جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز خراب می نکند بارگاه کسری را. ظهیر فاریابی. بعد از ده روز پیش تخت پدر رسید و دیده را بخاک بارگاه او تکحیل داد. (سندبادنامه ص 255). خصمان قاضی ابوالعلا را به استحقاق از بارگاه خوش براند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون شار را ببارگاه سلطان رسانیدند بفرمود تا او را بینداختند و بتازیانه تأدیب و تعریک و مالش دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). زمین را بوسه ده در بزم شاهی که دارد بر ثریا بارگاهی. نظامی. او بتحیر چو غریبان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه. نظامی. داد فرمان که تخت بار زنند بر در بارگاه دار زنند. نظامی. ره به گلخن نمی دهند مرا وین عجب عزم بارگاه کنم. عطار. گم شود چون بارگاه او رسید آب آمد مرتیمم را درید. مولوی. بی نهایت حضرت است این بارگاه صدر را بگذار صدر تست راه. مولوی. ندانست در بارگاه غنی که بیچارگی به ز کبر و منی. سعدی (بوستان). کز این زمرۀ خلق در بارگاه نمیباشدت جز در اینان نگاه. سعدی (بوستان). تو کی بشنوی نالۀ دادخواه بکیوان برت کلۀ بارگاه. سعدی. چیست به زین دولتی کز کنج عزلتگاه رنج خسرو صاحبقران آمد بصدر بارگاه خیط صبحت شاید از رفعت طناب چارطاق ساق عرشت زیبد از حشمت ستون بارگاه. سلمان (از شرفنامۀ منیری). مرو بخواب که حافظ ببارگاه قبول ز ورد نیمشب و درس صبحگاه رسید. حافظ. چو باشد منور ز تو بارگاه خوشا آنکه بارش دهی گاه گاه. شرف الدین منیری (شرفنامۀ منیری). ، گاه ’بارگاه’ استعمال شود و مراد آیین بارگاه است. آئین درباری. رسم تشریفات. تشریفات درباری: همی بود بهمن بزابلستان به نخجیرگه با می و گلستان سواری و می خوردن و بارگاه بیاموخت رستم بدان کینه خواه. فردوسی. ، صفۀ بزرگ که مردمان در آنجا گرد آیند و در خوزستان هر صفه را بارگاه گویند خواه بزرگ و خواه کوچک. (صحاح الفرس)، شکم حیوانات ماده. (برهان) (دمزن). شکم حیوانات ماده باشد که حامله شده اند. (آنندراج). شکم حیوانات ماده را نیز گویند که حامله شده اند. (انجمن آرا)، آنجا که انگور و سایر میوه ها نگاهدارند یا خشک کنند، بندر. بارانداز: ماهی روبان شهری است اندر میان آب نهاده چون جزیره، جایی خرم است و بارگاه همه پارس است. (حدود العالم). و بمیان معموره بزمین سقلاب و روس دریایی است نام او بنطس. و مردمان ما او را دریای طرابزنده خوانند، زیرا که بارگاهی است بر وی نهاده. وز وی خلیجی بیرون آید و تنگ همی شود تا بر بارۀ قسطنطینیه گذرد. (التفهیم چ همایی ص 168). ونیز بنزدیکی طبرستان دریاء دیگر است. و بارگاه گرگان بر لب او، شهری آبسکون نام. (ایضاً ص 170). و اما اقلیم اول از مشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد، و این جویهاست که از دریا کشتیها برآرند ببارگاهها چون: خانجو و خانفو و مانند آن. (ایضاً ص 198). و برابر او [دریای فارس و بصره] بر کرانۀ مغرب بارگاه عمان بود. (ایضاً ص 167)، شهری تجاری محل افکندن مال التجاره: خاتون کث، دیمعان کث، دو شهرک است خرد و آبدان و بارگاه سغد و سمرقنداست و آن فرغانه و ایلاق است. (حدود العالم). کاژ قصبۀ خوارزم است و بارگاه ترکستان و ماوراءالنهر و خزران است و جای بازرگانان است. (حدود العالم). روستابیک شهری است از یک سوی جیحون است و دیگرسو کوه، جایی بسیارنعمت است و بارگاه ختلان است. (حدود العالم). جار، [به عربستان] شهرکی است بر کران دریا و بارگاه مدینه است. (حدود العالم). سیراف شهری بزرگ است... و جای بازرگانان است و بارگاه پارس است. (حدود العالم). و خیس بارگاهی بودست و هوا و آب آن همچنانست کی از آن ارجان. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 149)، دربان سلطان. معرب این کلمه بارجاه است و در المعرب جوالیقی (ص 75) کلمه بارجاه را که در این عبارت: قد سمعتک سعیداً و ولیتک البارجاه... آمده است، احمد محمد شاکر محشی کتاب مزبور بنقل از شهاب در شفاءالغلیل (ص 44) چنین تفسیر کرده است: ’ای جعلتک بواب السلطان’. و رجوع به بارجا و بارجاه و بارچاه شود حیان بن ایاس بارقی ازدی از صحابه بود و از ابن عمر (رض) روایت کرد و شعبه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی)
سراقهالبارقی. دو تن بودند یکی سراقه بن مرداس البارقی اکبر و دیگری سراقه بن مرداس بارقی اصغر که شرح حال هر دو در المؤتلف و المختلف آمدی صص 134-135 آمده است. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به بارق و بارقی و سراقه بن مرداس بارقی اصغر و سراقه بن مرداس بارقی اکبر و اغانی شود، در این شعر سعدی بر بارگاه و خیمۀ غیر سلاطین نیز اطلاق شده است: منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت. سعدی. رجوع به بارجا، بارجاه و بارچا در فرهنگ رشیدی شود، جای رخصت و اجازت باشد. (برهان). بارگه. (فرهنگ رشیدی)، جای بار دادن پادشاه. (شرفنامۀ منیری) (دِمزن). محلی است مخصوص پادشاه که موقع رسیدگی به عرایض مردم در آنجا می نشیند. (شعوری ج 1 ورق 191). آنجا که پادشاه به چاکران بار دهد، یعنی بپذیرد. دربار. (دمزن). قصر شاه. (دِمزن). درگاه. (مجموعۀ مترادفات ص 59). دربخانه. (ایضاً). در خانه. (ایضاً). رزاق خانه بمعنی دربار پادشاه و سلاطین. (ایضاً) : همه کاخ گاه و همه گاه شاه همه بارگاهش سراسر سپاه. فردوسی. تبیره برآمد ز درگاه شاه برفتند گردان بدان بارگاه. فردوسی. چو آگاهی آمد بگردان شاه [کیخسرو] خرامان برفتند تا بارگاه. فردوسی. هرون یکساعتی در بارگاه ماند مقرر گشت مردمان را که بجای پدر، وی خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). عبدالجبار پسر خود را با خود دارد که چون حرمت بارگاه بیابد... بازگردد. (ایضاً ص 374). سعادت خدمت بارگاه عالی یافته. (ایضاً ص 379). نبینی ز خواهنده و میهمان تهی بارگاه ورا یک زمان. اسدی. خوار که کردت به بارگاه شه و میر در طلب خواب و خور جز این تن خونخوار. ناصرخسرو. و در جمله آیین بارگاه انوشروان آن بود کی از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 97). ببارگاه تو کان هست و باد مرکز ملک محل و رتبت من پای بر سپهر نهاد. مسعودسعد. و خاک بارگاه همایون را سجده گاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه). خود تو انصافش بده در بارگاه آفتاب هیچکس خفاش را گویدچرا می ننگری ؟ انوری. ذره در بارگاه خورشید است سخن از بارگاه میگوید. خاقانی. خاقانی که نائب حسان مصطفی است مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است. خاقانی. ببارگاه تو دامن کشان رسید انصاف ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد. خاقانی. جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز خراب می نکند بارگاه کسری را. ظهیر فاریابی. بعد از ده روز پیش تخت پدر رسید و دیده را بخاک بارگاه او تکحیل داد. (سندبادنامه ص 255). خصمان قاضی ابوالعلا را به استحقاق از بارگاه خوش براند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون شار را ببارگاه سلطان رسانیدند بفرمود تا او را بینداختند و بتازیانه تأدیب و تعریک و مالش دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). زمین را بوسه ده در بزم شاهی که دارد بر ثریا بارگاهی. نظامی. او بتحیر چو غریبان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه. نظامی. داد فرمان که تخت بار زنند بر در بارگاه دار زنند. نظامی. ره به گلخن نمی دهند مرا وین عجب عزم بارگاه کنم. عطار. گم شود چون بارگاه او رسید آب آمد مرتیمم را درید. مولوی. بی نهایت حضرت است این بارگاه صدر را بگذار صدر تست راه. مولوی. ندانست در بارگاه غنی که بیچارگی به ز کبر و منی. سعدی (بوستان). کز این زمرۀ خلق در بارگاه نمیباشدت جز در اینان نگاه. سعدی (بوستان). تو کی بشنوی نالۀ دادخواه بکیوان برت کلۀ بارگاه. سعدی. چیست به زین دولتی کز کنج عزلتگاه رنج خسرو صاحبقران آمد بصدر بارگاه خیط صبحت شاید از رفعت طناب چارطاق ساق عرشت زیبد از حشمت ستون بارگاه. سلمان (از شرفنامۀ منیری). مرو بخواب که حافظ ببارگاه قبول ز ورد نیمشب و درس صبحگاه رسید. حافظ. چو باشد منور ز تو بارگاه خوشا آنکه بارش دهی گاه گاه. شرف الدین منیری (شرفنامۀ منیری). ، گاه ’بارگاه’ استعمال شود و مراد آیین بارگاه است. آئین درباری. رسم تشریفات. تشریفات درباری: همی بود بهمن بزابلستان به نخجیرگه با می و گلستان سواری و می خوردن و بارگاه بیاموخت رستم بدان کینه خواه. فردوسی. ، صفۀ بزرگ که مردمان در آنجا گرد آیند و در خوزستان هر صفه را بارگاه گویند خواه بزرگ و خواه کوچک. (صحاح الفرس)، شکم حیوانات ماده. (برهان) (دِمزن). شکم حیوانات ماده باشد که حامله شده اند. (آنندراج). شکم حیوانات ماده را نیز گویند که حامله شده اند. (انجمن آرا)، آنجا که انگور و سایر میوه ها نگاهدارند یا خشک کنند، بندر. بارانداز: ماهی روبان شهری است اندر میان آب نهاده چون جزیره، جایی خرم است و بارگاه همه پارس است. (حدود العالم). و بمیان معموره بزمین سقلاب و روس دریایی است نام او بنطس. و مردمان ما او را دریای طرابزنده خوانند، زیرا که بارگاهی است بر وی نهاده. وز وی خلیجی بیرون آید و تنگ همی شود تا بر بارۀ قسطنطینیه گذرد. (التفهیم چ همایی ص 168). ونیز بنزدیکی طبرستان دریاء دیگر است. و بارگاه گرگان بر لب او، شهری آبسکون نام. (ایضاً ص 170). و اما اقلیم اول از مشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد، و این جویهاست که از دریا کشتیها برآرند ببارگاهها چون: خانجو و خانفو و مانند آن. (ایضاً ص 198). و برابر او [دریای فارس و بصره] بر کرانۀ مغرب بارگاه عمان بود. (ایضاً ص 167)، شهری تجاری محل افکندن مال التجاره: خاتون کث، دیمعان کث، دو شهرک است خرد و آبدان و بارگاه سغد و سمرقنداست و آن فرغانه و ایلاق است. (حدود العالم). کاژ قصبۀ خوارزم است و بارگاه ترکستان و ماوراءالنهر و خزران است و جای بازرگانان است. (حدود العالم). روستابیک شهری است از یک سوی جیحون است و دیگرسو کوه، جایی بسیارنعمت است و بارگاه ختلان است. (حدود العالم). جار، [به عربستان] شهرکی است بر کران دریا و بارگاه مدینه است. (حدود العالم). سیراف شهری بزرگ است... و جای بازرگانان است و بارگاه پارس است. (حدود العالم). و خیس بارگاهی بودست و هوا و آب آن همچنانست کی از آن ارجان. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 149)، دربان سلطان. معرب این کلمه بارجاه است و در المعرب جوالیقی (ص 75) کلمه بارجاه را که در این عبارت: قد سمعتک سعیداً و ولیتک البارجاه... آمده است، احمد محمد شاکر محشی کتاب مزبور بنقل از شهاب در شفاءالغلیل (ص 44) چنین تفسیر کرده است: ’ای جعلتک بواب السلطان’. و رجوع به بارجا و بارجاه و بارچاه شود حیان بن ایاس بارقی ازدی از صحابه بود و از ابن عمر (رض) روایت کرد و شعبه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی)
مسعود بن علی بن مسعود اشرقی. فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هجری قمری در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت. او راست: الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی. و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود، جمع واژۀ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود، گویند: طاروا اشظاظاً، یعنی پراکنده و متفرق شدند. (از اقرب الموارد) احمد بن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق. شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است: بنی العباس هاتوا ناظرونا. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود
مسعود بن علی بن مسعود اشرقی. فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هجری قمری در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت. او راست: الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی. و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود، جَمعِ واژۀ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود، گویند: طاروا اشظاظاً، یعنی پراکنده و متفرق شدند. (از اقرب الموارد) احمد بن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق. شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است: بنی العباس هاتوا ناظرونا. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود