جدول جو
جدول جو

معنی شاذکوهی - جستجوی لغت در جدول جو

شاذکوهی
منسوب است به شاذ کوه که بگمان من ناحیه ای است در جرجان، (انساب سمعانی)، رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به شادکوه، رجوع به شاد کوه شود
لغت نامه دهخدا
شاذکوهی، بنداربن احمدالشاذ کوهی الجرجانی التاجر، مکنی به ابومحمد از ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن ابوالحکیم الختلی البغدادی روایت کند، در شهر شوال سال چهار صد و یک درگذشت، (انساب سمعانی، و لباب الانساب ذیل شاذکوهی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نسبت است به شاذکونه. شادگونه فروش. رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حافظ، مکنی به ابوالایوب... و این نسبت به شاذکونه است از آن جهت که پدرش جامه های شاذکونه میفروخت. (منتهی الارب). و رجوع به شاذکونه و شاذکونی ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشادکونی شود
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن داود بن بشربن زیاد المنقری، مکنی به ابوایوب معروف به شادکونی، وی از مردم بصره و از حفّاظ حدیث بود، در بغداد با ائمه و حفاظ همنشینی داشت، سپس به اصفهان رفت و در آنجا سکونت گزید و به نشر حدیث پرداخت، از عبدالواحد بن زیاد و حمادبن زید حدیث کرد، ابوقلابه الرقاشی و ابومسلم الکجی و دیگران از او روایت کرده اند، گویند شراب می نوشید و حدیث وضع میکرد، بخاری از وی یاد کرده و او را از هر ضعیفی ضعیف تر شمرده و بعضی او را ثقه شمرده اند، در جمادی الاولی سال 234 در بصره وبعضی گویند در اصفهان درگذشت، ابوبکر بن مردویه الحافظ وفات او را به سال 236 درشهر اصفهان ذکر نموده است، (از انساب سمعانی و لباب الانساب ذیل شاذ کونی)
لغت نامه دهخدا
شاذکونی، ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشاذکونی، و او را از این جهت شاذ کونی می گفتند که پدرش در یمن شاد گونه (مضربه) های بزرگ می فروخت، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نی / نی ی)
منسوب به شادکونه (معرب شادگونه). رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ / نِ)
شادگونه. مضربه. جامه های درشت دوخته که در یمن سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جامه ای است پشمین که محشو است به پنبه یا پشم همه جا تضریب و نکنده کرده یعنی برای پیوستن آستر و حشو به ابره تمام آن را با کوک ها بهم پیوسته اند و امروز آن را جوجنک (شاید سوزنک) گویند و در قراء همدان و زنجان روستائیان و گاهی نیز دراویش پوشند بجای شولا که از نمد است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سلیمان بن داود الشاذکونی. حامد بن محمود بن عیسی ابومحمد الثقفی از وی روایت کرده است. (اخبار اصفهان ج 1 ص 293). و رجوع به شادکونی ابوایوب سلیمان بن داود بن بشر بن زیاد البصری شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گوزن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بقرالوحش. اسم فارسی آن گاو کوهی است. ایّل: گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
یاقوت ذیل شاذ کوه موضعی در گرگان شمرده، (معجم البلدان)، و رابینو به نقل از یاقوت آن را محلی نزدیک گرگان معرفی کرده است، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، ترجمه وحید مازندرانی ص 176)
لغت نامه دهخدا
(ذِ کَ)
این کلمه برای زوائد نباتی (پیچک گیاه، ریشه های چنگکی، زائدۀ برگ، پرز گیاه و غیره) بکار میرود. (دزی ج 1 ص 715) ، به ضمائم و زوائد گوناگون اندامهای مولدۀ برخی از قارچها (قارچ مو) اطلاق میشود. (دزی ج 1 ص 715)
لغت نامه دهخدا
کوهی در ارتفاعات جنوبی گرگان به ارتفاع، ۱۶ متر
فرهنگ گویش مازندرانی