جدول جو
جدول جو

معنی شاذ - جستجوی لغت در جدول جو

شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
فرهنگ فارسی عمید
شاذ
امیری در متابعان یبغو که مقارن حملۀ عرب در طخارستان، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، ص 552 شود
لغت نامه دهخدا
شاذ
در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده: شاذبهمن، شاذشاپور، شاذفیروز، شاذقباد، شاذکان، شاذکوه، شاذمهر، شاذهرمز، شاذیاخ، (یادداشت مؤلف)، و در بسیاری موارد مزید مؤخر اسماء است، رجوع به شاد شود
لغت نامه دهخدا
شاذ
(شاذذ)
ابن یحیی. محدث است. (منتهی الارب). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
ابن فیاض. محدث و نامش هلال است. در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدهالیشکری البصری صدوق است. (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است. رجوع به ابوعبیده شاذبن فیاض البصری شود
لغت نامه دهخدا
شاذ
(شاذذ)
نادر. (منتهی الارب). کمیاب. دیریاب. دشواریاب. تنگ یاب. عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج، شواذّ. (اقرب الموارد). قلیل. اندک و کم عدد از مردم. (منتهی الارب). ج، شذّاذ. (اقرب الموارد)، تنها مانده. (غیاث). جداشده. (آنندراج). تنها و غریب. (منتهی الارب). بیگانه از قبیله. (اقرب الموارد). ج، شذاذ، پراکنده. (منتهی الارب). متفرق. (اقرب الموارد). ج، شذّان. (ش ذ ذ) ، متفرد. (اقرب الموارد). مقابل مطرد، (اصطلاح صرف) به اصطلاح صرفیان لفظی که خلاف قیاس بود، یعنی مطابق قوانین و قواعد کلیه نباشد. (غیاث) (آنندراج). نزد علمای صرف و نحو عبارت است از آنچه مخالف قیاس باشد فراوان استعمال شود یا اندک. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات). و آنچه استعمالش اندک بود نادر خوانند، مخالف قیاس باشد یا نه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ودر بحر المواج آمده است که کلام وارد قبل از وضع قواعد نحوی اگر خلاف قاعده کلی یا قول جمهور باشد شاذ است بخلاف کلام وارد بعد از وضع قواعد نحوی که اگر خلاف قاعده کلی باشد ممنوع و اگر خلاف قول جمهور باشد شاذنامند. (کشاف اصطلاحات الفنون). شاذ دو نوع است مقبول و مردود. مقبول آن است که مخالف قیاس و در نزد فصیحان و بلیغان پذیرفته بود و مردود آنکه پذیرفته نبودو فرق میان شاذ و نادر و ضعیف آنکه شاذ در سخن عرب فراوان است لیکن بخلاف قیاس است و نادر آنکه اندک و مطابق قیاس است و ضعیف آنکه حکمش بثبوت نرسیده باشد. (تعریفات)، و در علم حدیث و اصطلاح درایه عبارت است از حدیثی که عدول روایت کنند بر خلاف آنچه دیگران روایت کرده باشند. (نفائس الفنون). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: شاذ نزد محدثان حدیثی است که راوی آن مقبول بود و روایتش خلاف روایت کسی باشد اولی از وی، که آن را معتمد خوانند، و گویند شاذ آن است که راوی آن ثقه باشد اما در قول خود مخالف جماعت ثقات بود بزیادتی یا نقصانی. جلیلی و حفاظ حدیث بر آنند که شاذ آن است که تنها یک سند داشته باشد، ثقه بود یا نه، و آنچه از جزثقه بود متروک است و آنچه ازثقه بود در آن توقف کنند و به آن احتجاج نکنند. و در حواشی شرح نخبه آمده است که شاذ را تفسیرهاست: اول آنچه قول راوی در آن خلاف قول کسی باشد راجح تر از وی. دوم آنچه راوی آن مقبول باشد و قول او خلاف کسی باشد اولی از وی و مقبول اعم است از ثقه و صدوق که غیر از ثقه است. سوم آنچه راوی آن ثقه باشد و روایت او خلاف روایت اوثق از وی. و این اخص از دوم است کما اینکه دوم اخص از اول است. چهارم آنچه سوء حفظ لازمۀ راوی آن باشد در همه حالات او. پس اگر سوء حفظ عارضی باشد حدیث را مختلط نامند و مراد از سوء حفظ رجحان یافتن جانب اصابت است بر جانب غلط. پنجم آنچه شیخی در آن متفرد بود. ششم آنچه ثقه در آن متفرد بود و او را متابعی نباشد. هفتم (و آن را شافعی گوید) آنچه ثقه روایت کرده باشد مخالف روایت مردم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حدیث و حدیث شاذ و تقسیمات اخبارذیل احمد بن موسی بن طاوس شود، (اصطلاح علم قرائت) در اتقان آمده است که شاذ در قرائت آن است که سندش صحیح نباشد مانند قرائت (ملک یوم الدین) بصیغۀ ماضی و منصوب آوردن (یوم) و قرائت (ایاک تعبد) بصیغۀ مخاطب مجهول. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
فرهنگ لغت هوشیار
شاذ
((ذّ))
نادر، کمیاب
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
فرهنگ فارسی معین
شاذ
طرفه، کمیاب، نادر، نادره
متضاد: عادی، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاذه
تصویر شاذه
مؤنث واژۀ شاذ، نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذلیه
تصویر شاذلیه
فرقه ای از صوفیه، پیرو ابوالحسن علی بن عبداله شاذلی (۵۹۱ ی ۶۵۶ هجری قمری) بوده
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
شذانق. رجوع به شذانق و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 715 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شاذمانه، رجوع به شاذمانه شود
لغت نامه دهخدا
عبیداﷲ بن ابی احمد عاصم بن محمد الشاذمانی الحنیفی مکنی به ابوسعد، وی از ابوالحسن علی بن الحسن الداودی حدیث شنیده است، و ابوالقاسم هبهاﷲ بن عبدالوارث الشیرازی از او روایت کرده، او پس از سال 480 هجری قمری درگذشت، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذِ لی یَ)
در اطراف تهران، تاجریزی. پیچ
لغت نامه دهخدا
یاقوت بن عبداﷲ ملقب به تاج الدین و مکنی به ابوالحسن از مشاهیر علمای اهل سنت است و کتابی به روش احیاء العلوم غزالی و کتابی دیگر نیز در شرح حال صوفیه تألیف کرده، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام رودی است: آب شاذکان از کوه بازرنگ بر میخیزد و بر ولایت کهرکان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. آبی بزرگ است گذر اسپ بآسان ندهد. طولش نه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 225)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
معرب شاذنه. شادنه. حجرالدم. صندل حدیدی. خماهن. عدسیه. حجرالطور. حجرهندی. بیدوند. معرب شاه دانه. (منتهی الارب). رجوع به حجرالدم و شاذنج و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 715 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
علی بن عبدالله بن عبدالجبار... مکنی به ابوالحسن استاد گروه شادلیۀ صوفیۀ اسکندریه. (منتهی الارب ذیل ش د ل). و در تاج العروس ترجمه مفیدی از وی آمده است از جمله در وجه معروف شدن او به شادلی نویسد: سید القطب الامام ابوالحسن علی بن عبدالله بن عبدالجبار بن تمیم بن هرمزبن... عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب الحسنی الادریسی الشادلی قدس سره استادطایفۀ علیه شادلیه از صوفیۀ اسکندریه است. چون ازمغرب وارد افریقیه شد در شادله فرودآمد و شیخ مشایخ، ابوعلی الحسن بن مسعود الیوسی در شرح دالیۀ خود این قول را رد کرده و گفته است که شیخ ابوالحسن علی بن عبدالجبار الزرویلی از این باب به شادله منسوب گردیدکه در آن بعبادت مشغول بود و از مردم شادله نبوده است... در سنۀ 591 و به قولی 593 ه. ق. در قریۀ غماره از قراء افریقیه در نزدیکی سبته ولادت یافت سپس به تونس منتقل گردید و در شادله از قرای افریقیه سکونت گزید... و به سال 656 در ماه ذی القعده یا شوال در صحرای عیذاب در گذشت... شیخ امام العارف ابوالعباس سیدی احمد بن ناصر در رحلۀ خود از کتاب الاذکار مقریزی نقل کرده که شاذلی بضم ذال معجمه است لیکن معمولا جزبه کسر نمی آورند. و شاذلی به ضم ذال را شاذ (نادر) لی (برای من) یا (انت الفرد فی خدمتی) تفسیر توان کرد. و در این که شاذلی نزد چه کسانی تلمذ کرده اقوال مختلف است. قشاشی در سمط المجید آرد که وی بلاواسطه از ابومدین کسب عرفان کرده و این قول مقبول تاریخ است. و امام ابوالحسن نزد ابوالفتح الواسطی شیخ مشایخ الرفاعیه در مصر نیز تعلم کرده است. (از تاج العروس ذیل ش دل). مرحوم قزوینی در حاشیۀ شدالازار در شرح حال او چنین آورده است: ابوالحسن علی بن عبدالله بن عبدالجبار مغربی شاذلی از اشهر مشایخ عرفا و متصوفه در قرن هفتم هجری و مؤسس طریقۀ شاذلیه منتشر در مصر و شام و مغرب و یمن، اصل وی از بلاد مغرب بوده و در قریۀ غماره از قرای شمال افریقا نزدیک شهر معروف سبته واقع در ساحل جنوبی مدیترانه محاذی جبل الطارق که بر ساحل شمالی تنگه ای معروف به همین اسم است در حدود سنۀ 593 متولد شد، و پس از تکمیل علوم شرعیه در قریۀ شاذله از محال تونس به تعبد و ارشاد پرداخت و پس از آن به اسکندریه منتقل گردید و در آنجا توطن اختیار نمود و تا آخر عمر در همانجا ساکن بود و مکرر به حج رفت و در آخرین سفر خود بصوب مکه در صحرای عیذاب در صعید مصر در جانب غربی بحر احمر در موضعی موسوم به حمیثرا وفات یافت در اواخر ذی القعده سنۀ 656 ه. ق. به اجماع عموم مآخذ عربی، ولی در نفحات وفات او را در سنۀ 654 هجری قمری نگاشته است و ظاهراً اشتباه است و در همانجا مدفون گردید و قبر او زیارتگاه عمومی است ویکی از سلاطین ممالیک مصر بر مزار او گنبدی عالی بنانهاده است و ابن بطوطه در سال 726 قبر او را در همان حمیثرا زیارت کرده است و وصف مختصر جالبی از آن مینماید. برای مزید اطلاع از سوانح احوال او رجوع شود به دول الاسلام، یافعی، رحلۀ ابن بطوطه، قاموس فیروز آبادی در مادۀ ’ش دل’ النجوم الزاهره، نفحات الانس، حسن المحاضره، شعرانی، سفینه الاولیاء، شذرات الذهب، تاج العروس ذیل ش دل، خزینه الاصفیاء، دائره المعارف اسلامی دردو مقاله یکی تحت عنوان ’شاذلی’ و دیگر تحت عنوان ’شاذلیه’. (شدالازار چ محمد قزوینی، حاشیۀ ص 474). مؤلف ریحانهالادب تألیفات وی را چنین می نویسد: حزالبحر السرالجلیل فی خواص حسبنالله و نعم الوکیل، مجموعه الاحزاب. (ریحانه الادب. از سلوه الغریب سیدعلی خان شیرازی). ابن بطوطه درباره چگونگی درگذشت او آورده است: از شیخ یاقوت شنیدم که ازشیخ خود ابوالعباس مرسی روایت میکرد که ابوالحسن شاذلی همه ساله از راه مصر علیا به حج میرفت و از ماه رجب تا پایان موسم حج در مکه می ماند و آنگاه پس از زیارت مدینه از جادۀ بزرگ (یعنی از راه صحرا که طولانی تر بود) به شهر خود مراجعت میکرد. یکی از سالها که در صدد مسافرت حج بود به خادم خود فرمود که کلنگی و سبدی با حنوط و سایر وسایل دفن و کفن با خود بردارد و چون خادم پرسید که اینها به چه کار آید شیخ پاسخ داد که وقتی به حمیثرا رسیدی خواهی فهیمد. حمیثرا در مصر علیا در صحرای عیذاب واقع است و چشمۀ آب شوری دارد. شیخ پس از رسیدن به حمیثرا غسل کرد و دو رکعت نماز گزارد و در سجدۀ آخر جان تسلیم کرد جسد او را در همانجا به خاک سپردند و من گور او را زیارت کردم واسم و نسب او تا امام حسن بن علی علیهم االسلام بر روی قبرش نوشته است. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 15). در دائره المعارف اسلامی ضمن ترجمه حال او چنین آمده است: ابوالحسن علی بن عبدالله بن عبدالجبار الشریف الذرویلی مؤسس طریقۀ شاذلیه است که طریقه های دیگر مانند وفائیه، عروسیه، جزولیه، حفنویه از آن منشعب اند. تولد او بقولی در غماره نزدیک سبته در حدود سال 593 هجری قمری و بقولی در شاذله موضعی واقع در نزدیکی جبل ظفران در تونس اتفاق افتاد. وجود نسبت ذرویلی در شجرۀ نژادی او حاکی است که منشاء او مراکش بوده. پیروانش نسب او را از طریق امام حسن به پیغمبر رسانیده اند. در جوانی بر اثر مطالعۀ زیاد به بیماری چشم مبتلی شد و یحتمل نابینا گردید. از همان اوان در طریق تصوف گام گذاشت و وجود خود را وقف آن ساخت. در فاس نزد پیروان جنید، خصوصاً محمد بن علی بن حرزهم مرید ابومدین شعیب تعلیم گرفت. لیکن تحت تأثیر عبدالسلام بن مشیش از اهل مراکش بود که در اکناف تونس به اشاعۀ طریقۀخود پرداخت و چون بعلت نشر طریقت جدید و خصوصاً بسبب نفوذی که در مردم داشت تحت فشار و تعقیب قرار گرفت به اسکندریه پناه برد و در آنجا شهرت و قبول عام بیشتری پیدا کرد. برخی از نویسندگان در ترجمه حال او نوشته اند که هر وقت از خانه خارج می شد جمع کثیری به دنبالش راه می افتادند. چندین بار به سفر حج رفت و درآخرین سفر حج بود که هنگام عبور از صحرایی در مصر علیا بسال 656 در حمیثرا درگذشت. آرامگاه او زیارتگاه است و یکی از ممالیک مصر گنبدی به روی آن بنا نهاده بقولی نیز وی در ناحیۀ مخا مدفون است. شاذلی به پیروانش ذکر دایم را توصیه میکرد مریدان بلافصل او اهل خلوت نیستند و صومعه و کرامات ندارند. از مشهورترین مریدانش در مصر تاج الدین بن عطاء الله ابوالعباس المرسی را میتوان نام برد. اغلب رؤسای فرق مذهبی اسلامی در شمال غربی افریقا خود راپیرو او میشمارند. شاذلی آثاری از خود بجا گذارده که بیشتر آنها از نوع حزب و ادعیه و اوراد و اذکار محسوبند و از آنجمله است: کتاب الاخوه، حزب البر، حزب البحر، الحزب الکبیر، حزب الطمس علی عیون العداء، حزب النصر، حزب اللطف، حزب الفتح معروف به حزب الانوار، صلاه الفتح و المغرب، ادعیۀ مختلف دیگر و وصیتی خطاب به مریدانش. (دائرۀ المعارف اسلامی ج 4) :
تمسک یحب الشادلی فانه
له طرق التسلیک فی السر و الجهر
ابوالحسن السامی علی اهل عصره
کراماته جلت عن العدّ و الحصر.
###
تمسک بحب الشادلی فتلق ما
تروم و حقق ذاالمناط و حصلا
توسل به فی کل حال تریده
فما خاب من یأتی به متوسلا.
(از تاج العروس ذیل ش دل)
داود بن عمر بن ابراهیم شاذلی اسکندری از اکابر فقهای مالکیه بوده و اصول تصوف را نیز از شیخ تاج الدین بن عطأالله فرا گرفته. از اوست است: مختصر تلقین قاضی عبدالوهاب و مختصر الجمل زجاجی. وی به سال 733 ه. ق. در اسکندریه درگذشت. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
شادله. دیهی است به مغرب. (منتهی الارب). به نوشتۀ شعرانی دیهی از افریقیه. (ریحانه الادب). از محال تونس. (شدالازار چ قزوینی، حاشیۀ ص 474). رجوع به شادله شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ کَ)
این کلمه برای زوائد نباتی (پیچک گیاه، ریشه های چنگکی، زائدۀ برگ، پرز گیاه و غیره) بکار میرود. (دزی ج 1 ص 715) ، به ضمائم و زوائد گوناگون اندامهای مولدۀ برخی از قارچها (قارچ مو) اطلاق میشود. (دزی ج 1 ص 715)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شاذ کوه که بگمان من ناحیه ای است در جرجان، (انساب سمعانی)، رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نسبت است به شاذکونه. شادگونه فروش. رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حافظ، مکنی به ابوالایوب... و این نسبت به شاذکونه است از آن جهت که پدرش جامه های شاذکونه میفروخت. (منتهی الارب). و رجوع به شاذکونه و شاذکونی ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ / نِ)
شادگونه. مضربه. جامه های درشت دوخته که در یمن سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جامه ای است پشمین که محشو است به پنبه یا پشم همه جا تضریب و نکنده کرده یعنی برای پیوستن آستر و حشو به ابره تمام آن را با کوک ها بهم پیوسته اند و امروز آن را جوجنک (شاید سوزنک) گویند و در قراء همدان و زنجان روستائیان و گاهی نیز دراویش پوشند بجای شولا که از نمد است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
منسوب است به فرقۀ شاذلیه:
انا شاذلی ما حییت و ان امت
فمشورتی فی الناس ان یتشدلوا.
ابوالحسن علی بن عمرالقرشی المخائی الشادلی (از تاج العروس ذیل ش دل).
رجوع به شاذلیه شود
منسوب به شاذله است. رجوع به شاذله شود
لغت نامه دهخدا
(شاذْ)
منسوب است به شاذیاخ که در کنار دروازۀ نیشابور است. (انساب سمعانی). و رجوع به شادیاخی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ / نِ)
سنگ طلائی رنگ مایل بسیاه و زود شکن است. انواع آن عدسی و گاورسی است. آن را از طورسینا می آورند و در ترکیب برخی از ادویه به کار می رود. (فرهنگ شعوری). و رجوع به شادنج و حجرالدم شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ تُلْ مُ ءَذْ ذِ)
نام اذان گوی جامع مدینه. او را حدیثی است در صفت و ستایش اذان گوی. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 345)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
دورشونده از جای خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تنهای مأیوس از رستگاری خویش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیۀ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود
لغت نامه دهخدا
ابن ایوب به مروان، جد اعلای صلاح الدین ایوبی رئیس طایفۀ ایوبیان از طوایف کرد که بمناسب مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی جهانگیر دارند، (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخ او ص 195) و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 و ایوبیان و یوسف بن ایوب شاذی و صلاح الدین ایوبی شود
یوسف بن ایوب شاذی سلطان صلاح الدین ایوبی، رجوع به صلاح الدین ایوبی و منتهی الارب ذیل ’ش ذو’ و طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته شادنگ شادنه سادنه سنگی است که در پزشکی به کارآید سنگی است عدسی شکل به رنگهای مختلف: زرد سرخ سفید خاکستری کبود و بهترین آن سرخ عدسی شکل است و آن در هندوستان به دست آید و در طب قدیم مستعمل بود شادانج شادنج سادنه حجرالدم حجرالطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذب
تصویر شاذب
آئاره، نومید از رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذه
تصویر شاذه
نافرمان بد کاره زن
فرهنگ لغت هوشیار
به ندرت
دیکشنری اردو به فارسی