جدول جو
جدول جو

معنی شادکوهی - جستجوی لغت در جدول جو

شادکوهی
منسوب به شادکوه، رجوع به شاد کوه شود
لغت نامه دهخدا
شادکوهی
شاذکوهی، بنداربن احمدالشاذ کوهی الجرجانی التاجر، مکنی به ابومحمد از ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن ابوالحکیم الختلی البغدادی روایت کند، در شهر شوال سال چهار صد و یک درگذشت، (انساب سمعانی، و لباب الانساب ذیل شاذکوهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
کامرانی، خوشحالی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
معرب شادگونه. تشک. نهالی. (دزی ج 1 ص 715). رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گوزن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بقرالوحش. اسم فارسی آن گاو کوهی است. ایّل: گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حافظ، مکنی به ابوالایوب... و این نسبت به شاذکونه است از آن جهت که پدرش جامه های شاذکونه میفروخت. (منتهی الارب). و رجوع به شاذکونه و شاذکونی ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نسبت است به شاذکونه. شادگونه فروش. رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا
از طسوج ابرشتجان، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 114)
از جمله مواضع و دیه های الرودابان، (تاریخ قم ص 135)
لغت نامه دهخدا
خرمی، کامروایی، خوشحالی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شد نه مندوری،
جلاب بخاری (از لغت فرس)،
نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی،
فردوسی،
بیاموز او را ره و ساز رزم
همان شاد کامی و آیین بزم،
فردوسی،
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
اباشادکامی و با رنگ و بوی،
فردوسی،
بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو
عدو زید بغم و درد و انده و تیمار،
فرخی،
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ بر شده تا زهره نالۀ مزمر،
فرخی،
عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا،
فرخی،
امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)،
ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش
به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر،
ناصرخسرو،
شاها به شادکامی گلشن کنی همی
چون آسمان زمین را روشن کنی همی،
مسعودسعد،
به شادکامی در مجلس بهشت آیین
بخواه باده از آن دلبران حورنژاد،
مسعودسعد،
روانش باد جفت شادکامی
که گوید باد رحمت بر نظامی،
نظامی،
حرز تو بوقت شادکامی
بس باشد همت نظامی،
نظامی،
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی،
نظامی،
جهان نیمی ز بهر شادکامی است
اگر نیمه ز بهر نیکنامی است،
نظامی،
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیکنامی،
نظامی،
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش،
سعدی (خواتیم)،
چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4)،
- شادکامی کردن:
تماشای گنج نظامی کند
ببزم سخن شادکامی کند،
نظامی،
شادکامی مکن، که دشمن مرد
مرغ دانه یکان یکان چیند،
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
یاقوت ذیل شاذ کوه موضعی در گرگان شمرده، (معجم البلدان)، و رابینو به نقل از یاقوت آن را محلی نزدیک گرگان معرفی کرده است، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، ترجمه وحید مازندرانی ص 176)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شاذ کوه که بگمان من ناحیه ای است در جرجان، (انساب سمعانی)، رجوع به شادکونی شود
لغت نامه دهخدا
(نی / نی ی)
منسوب به شادکونه (معرب شادگونه). رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
شاذکونی، ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشاذکونی، و او را از این جهت شاذ کونی می گفتند که پدرش در یمن شاد گونه (مضربه) های بزرگ می فروخت، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن داود بن بشربن زیاد المنقری، مکنی به ابوایوب معروف به شادکونی، وی از مردم بصره و از حفّاظ حدیث بود، در بغداد با ائمه و حفاظ همنشینی داشت، سپس به اصفهان رفت و در آنجا سکونت گزید و به نشر حدیث پرداخت، از عبدالواحد بن زیاد و حمادبن زید حدیث کرد، ابوقلابه الرقاشی و ابومسلم الکجی و دیگران از او روایت کرده اند، گویند شراب می نوشید و حدیث وضع میکرد، بخاری از وی یاد کرده و او را از هر ضعیفی ضعیف تر شمرده و بعضی او را ثقه شمرده اند، در جمادی الاولی سال 234 در بصره وبعضی گویند در اصفهان درگذشت، ابوبکر بن مردویه الحافظ وفات او را به سال 236 درشهر اصفهان ذکر نموده است، (از انساب سمعانی و لباب الانساب ذیل شاذ کونی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
خوشحالی شادمانی، کامروایی کامرانی
فرهنگ لغت هوشیار
کامرانی، کامروایی، کامیابی، آسایش، رفاه، ناز، نعمت
متضاد: تلخکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوهی در ارتفاعات جنوبی گرگان به ارتفاع، ۱۶ متر
فرهنگ گویش مازندرانی