کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فَرِح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
فره. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مرح: چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام. فردوسی. مگر با درود و سلام و پیام دو کشور شود زین سخن شادکام. فردوسی. همی مرترا بند و تنبل فروخت بچاره دو چشم خرد را بدوخت نخستین که داماد کردت بنام بخیره شدی زین سخن شاد کام. فردوسی. و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)
فَرَه. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مَرَح: چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام. فردوسی. مگر با درود و سلام و پیام دو کشور شود زین سخن شادکام. فردوسی. همی مرترا بند و تنبل فروخت بچاره دو چشم خرد را بدوخت نخستین که داماد کردت بنام بخیره شدی زین سخن شاد کام. فردوسی. و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خرمی، کامروایی، خوشحالی: بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشادکامی نزدیک شد نه مندوری، جلاب بخاری (از لغت فرس)، نماند چنین دان جهان بر کسی درو شادکامی نیابی بسی، فردوسی، بیاموز او را ره و ساز رزم همان شاد کامی و آیین بزم، فردوسی، تهمتن سوی شاه بنهاد روی اباشادکامی و با رنگ و بوی، فردوسی، بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو عدو زید بغم و درد و انده و تیمار، فرخی، به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش ز کاخ بر شده تا زهره نالۀ مزمر، فرخی، عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا، فرخی، امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)، ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر، ناصرخسرو، شاها به شادکامی گلشن کنی همی چون آسمان زمین را روشن کنی همی، مسعودسعد، به شادکامی در مجلس بهشت آیین بخواه باده از آن دلبران حورنژاد، مسعودسعد، روانش باد جفت شادکامی که گوید باد رحمت بر نظامی، نظامی، حرز تو بوقت شادکامی بس باشد همت نظامی، نظامی، شد آواز نشاط و شادکامی ز مرو شاهجان تا بلخ بامی، نظامی، جهان نیمی ز بهر شادکامی است اگر نیمه ز بهر نیکنامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیکنامی، نظامی، به شادکامی دشمن کسی سزاوار است که نشنود سخن دوستان نیک اندیش، سعدی (خواتیم)، چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4)، - شادکامی کردن: تماشای گنج نظامی کند ببزم سخن شادکامی کند، نظامی، شادکامی مکن، که دشمن مرد مرغ دانه یکان یکان چیند، سعدی (صاحبیه)
خرمی، کامروایی، خوشحالی: بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشادکامی نزدیک شد نه مندوری، جلاب بخاری (از لغت فرس)، نماند چنین دان جهان بر کسی درو شادکامی نیابی بسی، فردوسی، بیاموز او را ره و ساز رزم همان شاد کامی و آیین بزم، فردوسی، تهمتن سوی شاه بنهاد روی اباشادکامی و با رنگ و بوی، فردوسی، بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو عدو زید بغم و درد و انده و تیمار، فرخی، به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش ز کاخ بر شده تا زهره نالۀ مزمر، فرخی، عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا، فرخی، امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)، ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر، ناصرخسرو، شاها به شادکامی گلشن کنی همی چون آسمان زمین را روشن کنی همی، مسعودسعد، به شادکامی در مجلس بهشت آیین بخواه باده از آن دلبران حورنژاد، مسعودسعد، روانش باد جفت شادکامی که گوید باد رحمت بر نظامی، نظامی، حرز تو بوقت شادکامی بس باشد همت نظامی، نظامی، شد آواز نشاط و شادکامی ز مرو شاهجان تا بلخ بامی، نظامی، جهان نیمی ز بهر شادکامی است اگر نیمه ز بهر نیکنامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیکنامی، نظامی، به شادکامی دشمن کسی سزاوار است که نشنود سخن دوستان نیک اندیش، سعدی (خواتیم)، چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4)، - شادکامی کردن: تماشای گنج نظامی کند ببزم سخن شادکامی کند، نظامی، شادکامی مکن، که دشمن مرد مرغ دانه یکان یکان چیند، سعدی (صاحبیه)