جدول جو
جدول جو

معنی شاده - جستجوی لغت در جدول جو

شاده(دَ / دِ)
شاد. (شعوری). شادمان:
به یک تخت دو شاده بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 219 بیت 1622، نسخه بدل)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهد
تصویر شاهد
(پسرانه)
زیبارو، محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادی
تصویر شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادک
تصویر شادک
(دخترانه)
نام مستعار سمک در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادبه
تصویر شادبه
(پسرانه)
بهترین شادی
فرهنگ نامهای ایرانی
(گُ)
برافراشتن چیزی را. (منتهی الارب) ، به خار درخستن کسی را. رسانیدن خار را و رنجانیدن به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آماده و مهیا شده برای کشت و زرع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائه
تصویر شائه
رشک برنده، تیزبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهده
تصویر شاهده
مونث شاهد زمین، سنگ گور مونث شاهد، جمع شواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد
تصویر شاهد
مشاهده کننده، حاضر، نگاه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند کتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاره
تصویر شاره
هیئت، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شازده
تصویر شازده
فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده، جمع شاهزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاده
تصویر خاده
چوب راست و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شارد چکامه چکامه ای که برسر زبانهاباشد مونث شارد، واحد شارد، جمع شوارد شرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داده
تصویر داده
مبذول، بخشیده، عطا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده
تصویر جاده
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاده
تصویر ثاده
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاده
تصویر اشاده
برافراشتن ساختمان، به آوای بلند خواندن بلندخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذه
تصویر شاذه
نافرمان بد کاره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاهد
تصویر شاهد
گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داده
تصویر داده
اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره