- شادمان (پسرانه)
- خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
معنی شادمان - جستجوی لغت در جدول جو
- شادمان
- مسرور
- شادمان
- خوشوقت، خرم، شادمنش
- شادمان
- شاد و خوشحال، خوش و خرم، با شادی و خوشحالی
- شادمان ((نِ))
- شاد، شادان، خوشحال، از روی شادی با خوشحالی
- شادمان
- Jovial, Jubilant
- شادمان
- жизнерадостный , ликующий
- شادمان
- jovial, jubelnd
- شادمان
- жвавий , радісний
- شادمان
- wesoły, radosny
- شادمان
- 欢乐的 , 欢欣的
- شادمان
- jovial, jubilante
- شادمان
- gioviale, giubilante
- شادمان
- jovial, jubiloso
- شادمان
- jovial, jubilant
- شادمان
- joviaal, jubelend
- شادمان
- प्रसन्न
- شادمان
- riang, gembira
- شادمان
- سعيدٌ
- شادمان
- 유쾌한 , 기쁜
- شادمان
- 陽気な , 喜ばしい
- شادمان
- neşeli, coşkulu
- شادمان
- furaha
- شادمان
- ร่าเริง
- شادمان
- আনন্দিত
- شادمان
- خوش باش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابتهاج
شادی خوشی خوشحالی سرور
شاد شادان خوشحال، از روی شادی باخوشحالی. جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
شادمان، خوشحال، خوش وخرم، برای مثال در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶) ، بر آنچه داری در دست شادمانه مباش / وز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور (ناصرخسرو - ۲۶۸) ، توام با شادی و خوشحالی، جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند
Jolliness, Joyousness