جدول جو
جدول جو

معنی شادقولی - جستجوی لغت در جدول جو

شادقولی
از طسوج ابرشتجان، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 114)
از جمله مواضع و دیه های الرودابان، (تاریخ قم ص 135)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهقلی
تصویر شاهقلی
(پسرانه)
غلام شاه، شاه (فارسی) + قلی (ترکی)، نام نقاش معروف ایرانی در زمان صفویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادلی
تصویر شادلی
(پسرانه)
نام چندتن از بزرگان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دو)
موضعی است در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است:
حل ّ اهلی مابین درتا فبادو -
لی و حلّت علویه بالسخال.
لغت نامه دهخدا
(دِ لی / لی ی)
منسوب است به قریۀ شادله. رجوع به شادله و شاذلی شود
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به دیر عاقول که شهری است در پانزده فرسنگی بغداد، (الانساب سمعانی)، رجوع به عاقول و به دیرعاقول شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شاددل بودن:
خار غم در ره پس شاددلی ممکن نیست
کاژدها حاصر و من گنج گهر باز کنم.
خاقانی.
رجوع به شاد دل شود
لغت نامه دهخدا
یکی از طوایف کرد شیعی مذهب. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 120)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی.
- بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دیهی است از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 97 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال خاوری رادکان. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 104 تن سکنه دارد. ازآب رودخانه مشروب میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن علی بن حسین بن علی نحوی اصفهانی. موصوف به جامعالعلوم و معروف به جامع باقولی. وی در علم نحو و فنون اعراب قدوۀ افاضل عصر خود بود، او راست: البیان فی شواهدالقرآن، تفسیرالقرآن، الجواهر، شرح اللمع، علل القرائه، کشف المشکلات و ایضاح المعضلات فی علل القرآن، المجمل، او در سال 535 هجری قمری در قید حیات بوده و سال وفاتش مضبوط نیست. (از ریحانه الادب ج 1 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر. از 14 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 2000 تن است و مرکز دهستان قریۀ شاهی ولی است. قراء مهم آن: قریۀ نگاری و ضحاک که هر یک 300 تن سکنه دارد. آب آن از شعبه رود خانه کارون و چاه. محصول آن غلات دیمی و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نی / نی ی)
منسوب به شادکونه (معرب شادگونه). رجوع به شادگونه شود
لغت نامه دهخدا
شاذکونی، ابوبکر بن مردویه الحافظ الاصبهانی الشاذکونی، و او را از این جهت شاذ کونی می گفتند که پدرش در یمن شاد گونه (مضربه) های بزرگ می فروخت، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن داود بن بشربن زیاد المنقری، مکنی به ابوایوب معروف به شادکونی، وی از مردم بصره و از حفّاظ حدیث بود، در بغداد با ائمه و حفاظ همنشینی داشت، سپس به اصفهان رفت و در آنجا سکونت گزید و به نشر حدیث پرداخت، از عبدالواحد بن زیاد و حمادبن زید حدیث کرد، ابوقلابه الرقاشی و ابومسلم الکجی و دیگران از او روایت کرده اند، گویند شراب می نوشید و حدیث وضع میکرد، بخاری از وی یاد کرده و او را از هر ضعیفی ضعیف تر شمرده و بعضی او را ثقه شمرده اند، در جمادی الاولی سال 234 در بصره وبعضی گویند در اصفهان درگذشت، ابوبکر بن مردویه الحافظ وفات او را به سال 236 درشهر اصفهان ذکر نموده است، (از انساب سمعانی و لباب الانساب ذیل شاذ کونی)
لغت نامه دهخدا
شاذکوهی، بنداربن احمدالشاذ کوهی الجرجانی التاجر، مکنی به ابومحمد از ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن ابوالحکیم الختلی البغدادی روایت کند، در شهر شوال سال چهار صد و یک درگذشت، (انساب سمعانی، و لباب الانساب ذیل شاذکوهی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شادکوه، رجوع به شاد کوه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سیدالقطب الامام علی الادریسی الشادلی، مکنی به ابوالحسن استاد فرقۀ شاذلیه. رجوع به شاذلی و شاذلیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار